سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 49 ، بازدید دیروز: 448 ، کل بازدیدها: 13184464


صفحه نخست      

گیسو رها که از قل و زنجیر می شود

بدست علیرضا بابایی در دسته علی اکبر آغاسیان تاریخ : 92/12/19 ساعت : 9:16 عصر

خوشبخت آنکه موی تو را شانه می کند  اصلا کسی که موی تو را ... پیر می شود ؟! 

 

گیسو رها که از قل و زنجیر می شود

چون سیل روی شانه سرازیر می شود

 

خوشبخت آنکه موی تو را شانه می کند

اصلا کسی که موی تو را ... پیر می شود ؟  !

 

خورشید من ! نپرس چرا کوچک است دل

دریا که شد اسیر تو ... تبخیر می شود !

 

دردا به حال قافله ی قلب من که باز

دارد نگات ، تیغه ی شمشیر می شود

 

ای کاش مثل سفره ی حاتم شود لبت

آن وقت عاشقی چو منم سیر می شود

 

اصلا نیاز نیست چشید از تو آدمی

با یک نگاه ِ ساده نمک گیر می شود

 

تا زنده ام بیا ! که در این سرزمین ِ پیر

بعد از وفات ، از همه تقدیر می شود

 

من مات ِ چشم های تو بودم از ابتدا

عاشق همیشه زود زمینگیر می شود

 

تا چند بیت پیش ، دلم مال من نبود

حالا که پس گرفته امش ... دیر می شود !

 

علی اکبر آغاسیان


کسی پیشنهاد عکس بهتر داره بده تا بزارمش به دلیل فیلترینگ بیش از حد نتونستم عکس مناسب پیدا کنم 


دیگر اشعار : علی اکبر آغاسیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ردیف این غزل دشوار می شد با بیندازم!

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 92/12/18 ساعت : 8:3 عصر

کمی پیرم ولی پیری که، عمری عاشقی کرده

 

ردیف این غزل دشوار می شد با بیندازم    !

ولی با وامی از چشم تو شاید جا بیندازم!

 

جهان زیباست بی تردید باید دید ولذت برد

چرا باید نگاهی تیره بر دنیا بیندازم؟

 

کمی پیرم ولی پیری که، عمری عاشقی کرده

نمی خواهم خودم را از تک و از تا بیندازم

 

نباید حرف مردم را به یاد من بیندازی!!!

که من هم شانه ها را دم به دم بالا بیندازم

 

"من از اقلیم بالایم" مرا در خاطرت بسپار*

تو را باید به یاد شعر مولانا بیندازم

 

بیابان بود و ما بودیم ومقصد منزل لیلی

نیفتادم زپا تا عقل را از پا بیندازم!

 

تو ترکم کردی ومن همچنان در شهر خواهم ماند

که رسم عاشقی را بین مردم جا بیندازم

 

تو را هرگز نخواهم یافت! اما باز ناچارم

که تور پاره را بر آبی دریا بیندازم

 

محمد سلمانی

 


*من از اقلیم بالایم سر عالم نمی دارم/ مولانا


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی تو نیستی

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 92/12/17 ساعت : 10:5 صبح

هفتسین

 

وقتی تو نیستی ...

شادی کلام نامفهومی ست !

و " دوستت می‌ دارم " رازی‌ ست ،

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند !

و مـــَـن چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت وآیینه و هوا ،

به تو معتادند ...

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک عمر سرودم و نگفتم تو بگو

بدست علیرضا بابایی در دسته حمید دهقان تاریخ : 92/12/17 ساعت : 9:11 صبح

حوای منی، ولی هوایم ابریست  یک صاعقه در هوای آدم تو

 

یک عمر سرودم و نگفتم تو بگو    

یک شعر اگر زیاد اگر کم، تو بگو

 

از عضو به عضو تو سرودم غزلی    

یک جمله کم ز وصف ما هم تو بگو

 

آوار تو بر زبان من سنگین است 

یک خشت از این خرابه بم تو بگو

 

آتش به دلم دادی و از شعر دریغ

یک بیت ازین دل جهنم تو بگو

 

حوای منی، ولی هوایم ابریست

یک صاعقه در هوای آدم تو بگو

 

حمید دهقان

 


تشکر از سید احمد رضوی  برای پیشنهاد این شعر

 


دیگر اشعار : حمید دهقان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از عشق تو هرجا که غزل دید غزل گفت

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد شفیعی بویینی تاریخ : 92/12/16 ساعت : 11:19 عصر

از عشق تو هرجا که غزل دید غزل گفت  هر گاه دلش بهر تو لرزید ... غزل گفت

 

از عشق تو هرجا که غزل دید غزل گفت

هر گاه دلش بهر تو لرزید ... غزل گفت

 

تو کعبه ی دل بودی و او زائر چشمت

هر گاه دلش حول تو چرخید غزل گفت

 

هر چند ز نا دیدن او غم به دلت نیست

هر وقت دل از هجر تو نالید غزل گفت

 

خورشید تویی نور تویی عشق تو هستی

وقتی که به او نور تو تابید غزل گفت

 

در مدرسه حتی تو نرفتی ز خیالش  ...

استاد از او هندسه پرسید غزل گفت

 

حالا شده لبخند تو دروازه ی شعرش

هر گاه که از شوق تو خندید غزل گفت

 

تک بیت غزل هاش شدی در همه ی عمر

از عشق تو هرجا که غزل دید غزل گفت

 

 

محمد شفیعی بویینی 


دیگر اشعار : محمد شفیعی بویینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 92/12/15 ساعت : 11:52 صبح

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست  صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

 

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

 

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد

دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

 

پیش من از مزاحمت بادها نگو

طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

 

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد

یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

 

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟

خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

 

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم

حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟

 

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/12/15 ساعت : 1:27 صبح

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست  اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!

 

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست

اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !

 

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

 

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت

بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

 

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

 

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

 

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

...

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

 

رویا باقری


پ ن : عکس و بعدن عوض می کنم ،الان حوصلش رو ندارم


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن بیاناتی تاریخ : 92/12/14 ساعت : 10:27 عصر

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

 

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

 

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر

راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

 

توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ ...

عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...

 

زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست

یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود

 

چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده

پلک بر هم می زنی و زود فردا می شود

 

گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی

گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود

 

می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست

چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود

 

این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را

می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود

 

گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست

چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود

 

تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و بام

و دلت این روزها تنگ است،آیا می شود؟؟

 

حسن بیاناتی


دیگر اشعار : حسن بیاناتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/12/14 ساعت : 9:29 عصر

آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است

 

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است

آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است

 

شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است

 

در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

این قضاوت انتقام از بی گناهی دیگر است

 

روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود

اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است

 

درد دل کردن برای چشم ظاهربین خطاست

آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است ...

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/12/14 ساعت : 6:42 عصر

امام رضا و کلاغ

 

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست

 

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت... می شکست

 

ابری سپید از سر گلدسته می پرید  :

جمع کبوتران خوش آواز خودپرست

 

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم

جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

 

آنها برای حاجتشان بال می زنند

حتا یکی به عشق تو آیا پریده است؟

 

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان

از غصه ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

 

ابر سپید چرخ زد و تکه پاره شد

هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

 

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود

تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

 

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش ست

 

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   61   62   63   64   65   >>   >

محبوب کردن