سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 50 ، بازدید دیروز: 448 ، کل بازدیدها: 13184465


صفحه نخست      

میخانه همان ، باده همان ، مست همان است

بدست علیرضا بابایی در دسته علی سیران تاریخ : 93/1/14 ساعت : 8:20 عصر

میخانه همان ، باده همان ، مست همان است

 

میخانه همان ، باده همان ، مست همان است

این خانه و آن کوچه ی بن بست ، همان است

 

این جرأت دیوار که سر می شکند باز

وان شوخ که بی پرده برون جست همان است

 

یک پلک تماشای تو از روزن درگاه   ...

وان یار همان یار ، که در بست همان است

 

گفتیم ، دل سوخته اکسیر مراد است ...

گفتند در این شیوه چو بشکست همان است

 

هی شعر تر انگیخت ولی خاطر محزون ،

این دستخط و نسخه ی پیوست همان است

 

هر روز و شب از چلّه ی آن زلف کمانگیر

بر قلب جهان تیر همان ، شست همان است

 

آن نرگس مهجور ، نظر بسته برآهی ...

دل بسته ی راهی که بر آهست همان است

 

 

علی سیران


دیگر اشعار : علی سیران
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 93/1/14 ساعت : 8:56 صبح

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

 

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد 

تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

 

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را

هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

 

من حسرت پرواز ندارم به دل آری

در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

 

ای باد تخیل ببر آنجا غزلم را

کش مردم آزاده بگویند مریزاد

 

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد

آرام چه می جویی از این زاده اضداد؟

 

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم

یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

 

مگذار که دندانزده غم شود ای دوست

این سیب که نا چیده به دامان تو افتاد

 

 محمد علی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دنبال دو کلمه می گشتم

بدست علیرضا بابایی در دسته شهاب مقربین تاریخ : 93/1/14 ساعت : 8:51 صبح

دنبال دو کلمه می گشتم

 

دنبال دو کلمه می گشتم

دو کلمه

مانند پچ پچ دو برگ

در گوش هم

یا زمزمه ی دو لب

در جست و جوی یک بوسه

 

دنبال دو کلمه می گشتم

مانند دو گوشواره

که آویزه ی گوشـت کنم

 

کلمات صف کشیدند

دسته دسته

دستبند تو شدند

کلماتی که دستت را دوست می داشتند

 

تو چنگ زدی

از هم گسیختی

رشته ی کلمات را

در هم ریختی

فرو انداختی

هر یک را به گوشه ای

دنبال یک کلمه می گردم

یک کلمه ی خاموش

مانند یک بوسه

که جمع کند همه ی کلمات را

روی لب های تو   ...

 

 

شهاب مقربین


دیگر اشعار : شهاب مقربین
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بعدِ تو منظره ی کوچه ی مان فرق نکرد

بدست علیرضا بابایی در دسته صنم نافع تاریخ : 93/1/13 ساعت : 7:15 صبح

بعدِ تو منظره ی کوچه ی مان فرق نکرد

 

بعدِ تو منظره ی کوچه ی مان فرق نکرد

پنجره ، چهره ی من ،سوزِ اذان فرق نکرد

 

سرِ هر پیچ که عمداً به تو برمی خوردم

سرخیِ صورت من از هیجان فرق نکرد

 

بعد ِ تو مادرم از عشق مرا می ترساند   !

حسِّ من زیر قدم های زمان فرق نکرد

 

بی تو در گیرِ خیالاتِ پُر از درد شدم

روی بوم غزلم رنگ ِ خزان فرق نکرد

 

روز وُ شب، خوانده شدی در دلِ هر تصنیفی

بعد تو سوزِ قمر، لحنِ بنان فرق نکرد

 

مردی از جنس تو در قصه ی من مانده هنوز...

سالها رفت، ولی مردِ جوان فرق نکرد

 

هر چه می خواستم از شب به حقیقت پیوست

روز شد، چهره ی بی رحمِ جهان فرق نکرد 

 

صنم نافع


دیگر اشعار : صنم نافع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد عشقی کشیده ام که فقط، هر که باشد دچار می فهمد

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 93/1/12 ساعت : 7:33 عصر

انتظار

 

درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می فهمد

مرد ، معنای غصّه را وقتی ، باخت پای قمار می فهمد

 

بودی و رفتی و دلیلش را ، از سکوتت نشد که کشف کنم

شرح ِ تنهایی مرا امروز ، مادری داغدار می فهمد

 

دودمانم به باد رفت امّا ، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست

مثل یک ایستگاه ِمتروکم ، حسرتم را قطار می فهمد

 

خواستی باتمامِ بدبختی ، روی دستِ زمانه باد کُنم  

درد آوارگیِ هر شب را ، مُرده ی بی مزار می فهمد

 

هر قدم دورتر شدی از من ، ده قدم دورتر شدم از او

علّت شکّ سجده هایم را ، « مهُرِرکعت شمار» می فهمد !

 

قبلِ رفتن نخواستی حتّی ، یک دقیقه رفیقِ من باشی

ارزش یک دقیقه را تنها ، مُجرمِ پای دار می فهمد

 

شهر ، بعد از تو در نگاهِ من ، با جهنّم برابری می کرد

غربتِ آخرین قرارم را ، آدم ِ بی قرار می فهمد

 

انتظارِمن ازتوانِ تو ، بیشتر بود ، چون که قلبم گفت :

بس کن آخر ! مگرکسی که نیست ، چیزی ازانتظارمی فهمد ؟

 

 

امید صباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گل فروش

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد جواد الهی پور تاریخ : 93/1/11 ساعت : 11:43 عصر

فقر، توجیهی برای این هراس لعنتی نیست

این صدای ساعت عید است... بمب ساعتی نیست


سال تحویل غریبی می شود... باشد... چه بهتر

چشممان دیگر به دست عابران غربتی نیست


یک خیابان را برایت سنگفرش تازه کردند

گرچه می دانم که آن هم رختخواب راحتی نیست


گلفروش چارراه خلوت این شهر متروک!

خنده هایت مشتری دارد نگو که قیمتی نیست


گریه هایت را برای شانه های من نگه دار

فکر کردی یک خیابان خواب تنها غیرتی نیست؟


دیگر اشعار : محمد جواد الهی پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته نسیم پریشان تاریخ : 93/1/11 ساعت : 8:44 عصر

بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟

 

بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟

وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟

 

آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا

پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟

 

وقتی که در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم

تصویرهای ِ زندگی، کابوس بیداری است! می فهمی؟

 

من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من .... نه ممکن نیست

این عشق بی فرجام هم نوعی  خودآزاری است، می فهمی؟

 

تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستم

دریای پشت پلکها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟

 

شوری به پا کن در میان دفترم موجی خروشان باش

وقتی نباشی هر غزل هر واژه تکراری است،  می فهمی؟

 

من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می کنم

پس " رَبَنّایَت " رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟

 

نسیم پریشان


عکس بچگی هام در عین بی ربط بودن  خیلی هم با ربط


دیگر اشعار : نسیم پریشان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چگونه حرف زدم بیشتر علیه خودم

بدست علیرضا بابایی در دسته سید محمدحسین حسینی تاریخ : 93/1/11 ساعت : 9:2 صبح

به دوست خنجر خود را سپردم و دادم  برای جنگ به دشمن سپر علیه خودم

 

چگونه حرف زدم بیشتر علیه خودم

که استفاده شود بعد بر علیه خودم

 

برای عالم و آدم چه کارها کردم

و هیچ کار نکردم مگر علیه خودم

 

به دوست خنجر خود را سپردم و دادم

برای جنگ به دشمن سپر علیه خودم 

 

درخت بی کس و کاری شدم که میسازند

ز تکه های وجودم تبر علیه خودم !!!

 

در اوج شوکت طاووسی ام نفهمیدم

که داده اند به من بال و پر علیه خودم

 

میان بهت خودم دیده ام در آینه ها

که مانده منتظرم یک نفر علیه خودم !!!

 

سید محمدحسین حسینی

در اوج شوکت طاووسی ام نفهمیدم  که داده اند به من بال و پر علیه خودم


دیگر اشعار : سید محمدحسین حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غزل مثل تو رنگین است ای یار

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزى تاریخ : 93/1/11 ساعت : 2:0 صبح

غزل

 

غزل مثل تو رنگین است ای یار

عسل مثل تو شیرین است ای یار   !

 

مرا از راهِ دینداری به در برد

عجب چشمِ تو بی دین است ای یار!

 

نگاهِ تو صراطِ مستقیم است

و دینِ عاشقان این است ای یار!

 

ندارد طاقتِ روی تو دیدن

سَرِ آیینه پایین است ای یار!

 

کنارِ خیمه ی امنِ نگاهت

بساطِ عیش تامین است ای یار

 

خدا عشقِ تورا ازما نگیرد

زبانم مرغِ آمین است ای یار!

 

لُری می گویم و ساده که بی تو

دلِ من تا ابد خین است ای یار!!

 

یدالله گودرزى(شهاب)


تشکر از لیدا نعمتی برای پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

بدست علیرضا بابایی در دسته شهراد میدری تاریخ : 93/1/10 ساعت : 10:35 صبح

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

 

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

 

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود

قصدت این بود از اول که نمانی بروی

 

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی

شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

 

جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی

تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

 

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم !؟

دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی!؟

 

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود

خواستی عین قضات همه/دانی بروی

 

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه    !

باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

 

باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش

ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی

 

شهراد میدری


دیگر اشعار : شهراد میدری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   56   57   58   59   60   >>   >

محبوب کردن