سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 351 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184318


صفحه نخست      

بردی از یادم بر این ماتم عزادارم هنوز

بدست علیرضا بابایی در دسته بتول مبشری تاریخ : 92/12/3 ساعت : 11:57 عصر

بردی از یادم بر این ماتم عزادارم هنوز  اعترافی تلخ خواهی؟ دوستت دارم هنوز

 

بردی از یادم بر این ماتم عزادارم هنوز

اعترافی تلخ خواهی؟ دوستت دارم هنوز

 

گرچه از آغوش بی مهرت بریدم یک زمان

خاطراتت را فلانی پاس می دارم هنوز

 

گاه گاهی با خیالت هم به خلوت می روم

حال می پرسم ز چشمانت هوادارم هنوز

 

روزگاری در پی ام مجنون و شیدا بوده ای

با همان ایام شیرین غرق پندارم هنوز

 

دیگران با طعنه گاهی از تو صحبت میکنند

وای بر من بی وفایی را وفادارم هنوز

 

ماه و سالی طی شده از روزگار عاشقی

سالها هم بگذرد من دوستت دارم هنوز

 

لیک آقا حرفهایم اعترافی بیش نیست

دوست تر دارم غرورم را نگه دارم هنوز   ..

 

 

بتول مبشری


دیگر اشعار : بتول مبشری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد من و تمام تبر خورده ها یکی است

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/12/3 ساعت : 11:55 صبح

از هرکجا نرفته به من باز گشته ای  ای بومرنگ خسته ی من! یک نفس بایست

 

درد من و تمام تبر خورده ها یکی است

باور نمی کنیم که مُردیم مدتی است

 

آن ها در انتظار دوباره پرنده ای

من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست

 

از هرکجا نرفته به من باز گشته ای

ای بومرنگ خسته ی من! یک نفس بایست

 

یک عمر می دویم و به جایی نمی رسیم

یک عمر می دویم؟! دویدن برای چیست؟

 

در پیله خوش تریم... که در چشم روزگار

کفتار و کرم و کفتر و پروانه هم یکی است

 

بیچاره قلب من؛ که در این جنگل ِ شلوغ

خرگوش ِ مرده زاده شد و... لاک پشت زیست  !

 

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم برای تو...آیا دل تو هم تنگ است؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه مستشار نظامی تاریخ : 92/12/2 ساعت : 7:5 عصر

دلم برای تو...آیا دل تو هم تنگ است؟!  صدای هق هقِ... گویا دل تو هم تنگ است!

 

دلم برای تو...آیا دل تو هم تنگ است؟!

صدای هق هقِ... گویا دل تو هم تنگ است!

 

ببین! نمی شود این قدر دور بود از هم!

بیا... قبول... بفرما! دل تو هم تنگ است!

 

من از مسافت این جاده ها نمی ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است

 

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-

 

پرنده می شوم اما... نمی پرم بی تو

پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-

 

برای تو پر پرواز می شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!

 

اگر در آن سر دنیا...اگر در آن دنیا...

اگر بدانم هرجا دل تو هم تنگ است-

 

بدون مکث می آیم که باورت بشود

دلم برای تو...حالا دل تو هم تنگ است؟!

 


 

نغمه مستشار نظامی

کتاب در طالعت ستاره زیاد است.ماه نه!


دیگر اشعار : نغمه مستشار نظامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم گرفته از این ساده تر چه باید گفت ؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا والى بگى تاریخ : 92/12/1 ساعت : 11:20 عصر

منتظر قطار

 

دلم گرفته از این ساده تر چه باید گفت ؟!

کنار پنجره با چشم تر چه باید گفت؟!

 

قرار ما سر ساعت کنار دلتنگى...

فقط بگو که به وقت سفر چه باید گفت؟

 

براى شرح سفر با زبان شعر و غزل ..

زلال و صاف و رُک و مختصر چه باید گفت؟

 

قطار رفتن تو لحظه اى درنگ نکرد

به ساربانِ چنین خیره سر چه باید گفت؟

 

نگاه مادرم اینبار از پدر پرسید...

به این جوانکِ پر شوروشر چه باید گفت؟

 

دل گرفته و اشک روان ، صداى بنان..

میان ناله ى مرغ سحر چه باید گفت؟

 

 

رضا والى بگى


دیگر اشعار : رضا والى بگى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باید که از خودت بنویسم برای تو

بدست علیرضا بابایی در دسته وحید خضاب تاریخ : 92/11/30 ساعت : 12:0 عصر

تا مثل من تو هم بشوی مبتلای «تو» باید که از خودت بنویسم برای تو

 

تا مثل من تو هم بشوی مبتلای «تو»

باید که از خودت بنویسم برای تو

 

من شانه ام پر از گسل است و بلا به دور!

امشب چه گریه خیز شده شانه های تو

 

من بوسه ی وداع تو را قاب کرده ام

روی لبم که دم بزنم در هوای تو

 

آثار جرم روی لبم باز مانده است

پیداست ای کُشنده ی من رد پای تو!

 

تا واژه های عشق و هوس جا به جا شوند

امشب تو باش جای من و من به جای تو

 

وحید خضاب


دیگر اشعار : وحید خضاب
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/11/29 ساعت : 11:4 صبح

اینقدر مرا با غم دوریت نیازار  با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار

 

اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار

 

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

 

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار

 

هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر

تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار    ...

 

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

 

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...

 

ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

 

حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم

بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !

 

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار

 

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست

من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند

بدست علیرضا بابایی در دسته شایان مصلح تاریخ : 92/11/27 ساعت : 3:30 عصر

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند  گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند

 

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند

گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند

 

با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش

هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند

 

من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف

در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند

 

آن قـدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ

جرات این را ندارد صحبت از منطق کند

 

حد بی انصاف بودن را رعایت کن... برو   !

ماندن تـو می تواند شهـر را عاشق کند

 

کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم

آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند!

 

 

شایان مصلح


دیگر اشعار : شایان مصلح
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را...

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا طاهری تاریخ : 92/11/26 ساعت : 5:9 عصر

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را...  چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

 

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را  ...

چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

 

چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!

بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را

 

تو شاعر نیستی اما در آشوب تو می بینم

تپش های فروغ و بیقراری های سیمین را

 

تو چون قدّیسه ای پاک آمدی یک شب به دیدارم

رفو کردی به مژگان رخنه ی افتاده در دین را

 

چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت

به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را

 

اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم

که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را

 

توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب

توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را

 

تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم

شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را...

 

 

محمدرضا طاهری


دیگر اشعار : محمدرضا طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی نیکخواه تاریخ : 92/11/26 ساعت : 4:36 عصر

شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم  تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم 


شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم  

تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم

 

با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من!

فکر می کردم که من عاشق نِمی ... امّا شدم!

 

مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها

سوختم، امّا عزیزم! با تو من معنا شدم

 

گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی

باز رفتی ، باز ماندم، باز من تنها شدم

 

 

علی نیکخواه


دیگر اشعار : علی نیکخواه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/11/25 ساعت : 11:32 عصر

در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

 

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست

 

به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها

در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

 

نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم

گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست

 

چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم

نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

 

کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق

برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

 

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست

تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   66   67   68   69   70   >>   >

محبوب کردن