سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 357 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184324


صفحه نخست      

تمرین تنهایی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:49 عصر

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری  تمرین برای روزهایی که نمی آیی است

 

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است

این آتش از هر سر که بر خیزد تماشایی است

 

دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد

تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است

 

زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم

چیزی که دیگر بر نخواهد گشت، زیبایی است

 

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است

 

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری

تمرین برای روزهایی که نمی آیی است

 

شاید فقط عاشق بداند "او" چرا تنهاست

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است ...

 

فاضل نظری  - ضد 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مظلومترین فصل خدا بود زمستان

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی حیدری تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:36 عصر

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟  مظلومترین فصل خدا بود زمستان

 

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟

مظلومترین فصل خدا بود زمستان

 

دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم

از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان

 

بود هر چه ، فقط بود سپیدی و سپیدی

اسمی که به او بود سزا ، بود زمستان

 

گرمای هر اغوش تب عشق دم گرم

یکبار نگفتند چرا بود زمستان

 

بی معرفتی بود که هر بار زما دید

با این همه باز اهل وفا بود زمستان

 

غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران

بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان

 

با برف بپوشاند تن لخت درختان

لبریز و پر از شرم حیا بود زمستان

 

در فصل خودش، شهر خودش، بود غریبه  .

مظلومترین فصل خدا بود زمستان...

 

 

مجتبی حیدری


دیگر اشعار : مجتبی حیدری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته صادق فغانی تاریخ : 92/12/6 ساعت : 4:15 عصر

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست  هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست

 

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست

 

پشت سرم شب سفر آبی نریخته اند

یعنی که هیچ کس نگرانم نبود و نیست

 

رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای است

که هیچ وقت قدر دهانم نبود و نیست

 

گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاست

ابری درآسمان جهانم نبود و نیست

 

انگار هیچ وقت به دنیا نبوده ام

درهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست

 

در دفتر همیشه نوِ خاطرات ِ من

چیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست

 

قصدم نوشتن غزل است و نوشته هام

حتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست

 

صادق فغانی


دیگر اشعار : صادق فغانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نپرس از دل تنگم چه زود خواهم رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی نژادهاشمی تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:4 صبح

نپرس از دل تنگم چه زود خواهم رفت  به سمت قول و قراری کبود خواهم رفت

 

نپرس از دل تنگم چه زود خواهم رفت

به سمت قول و قراری کبود خواهم رفت


به بوی کهنگی ِ دفتر غزلهایم

که ماه و سال تو را می سرود خواهم رفت


و من به معنی تنها غروب بی پایان

برای دیدن آنچه نبود خواهم رفت


به استجابتت امشب گره نخواهم خورد

به قفلهای شکسته وجود خواهم رفت


به آسمان و شب و آنطرف ستاره ی یخ

به آنچه قلب تو را می ربود خواهم رفت


تو ای تبسم کشمیری ات ملال آور

به کور رنگی چشم حسود خواهم رفت


و لحظه ای که برایم غزل نمی باری

به خشکسالی ِ زاینده رود خواهم رفت


شبیه حلقه ی سیگار خسته ای امشب

دلم گرفته و آخر به دود خواهم رفت

 

مهدی نژادهاشمی


دیگر اشعار : مهدی نژادهاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آیا کمرخمیده عشق تو پیر نیست ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 92/12/5 ساعت : 8:33 عصر

گفتی جوان که مثل شما گوشه گیر نیست  آیا کمرخمیده عشق تو پیر نیست ؟

 

گفتی جوان که مثل شما گوشه گیر نیست

آیا کمرخمیده عشق تو پیر نیست ؟


چشمی مثال چشم تو که فتنه می کند    ...

آیا برای بازی شیطان اجیر نیست ؟


آیا برای وصف تو ای بی نهایتم    ...

شاعر به حکم وزن کلامش اسیر نیست ؟


آه ای کلاغ بی خبرم خوب میبری

اما دل شکسته عاشق پنیر نیست


زجرآور است اینکه ببینم برای "تو"

دلداده ای چو "من" بجز یک ضمیر نیست


ای چشم خسته قیمت یک پلک باز چند؟

سوی نگار و بهر نگاهی که سیر نیست


از گله رانده اند مرا ای غزال من

شیری که خود به دام بیافتد که شیر نیست

 

 

مصطفی مسعودی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!

بدست علیرضا بابایی در دسته ایرج دهقان تاریخ : 92/12/5 ساعت : 3:32 عصر

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!  به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت!

 

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت    !

به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت    !


بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید ،

بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت


شبی به عمر، گرَم خوش گذشت، آن شب بود ،

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت


چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت،

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت!


گشود بس گره آن شب ز کار بسته ی ما

صبا چو از برِ آن زلف مُشک سود گذشت


مراست عکس تو یادآور سفر، آری

چه سان توانم ازین طرفه یادبود گذشت؟!


غمین مباش و میندیش ازین سفر که تو را

اگرچه بر دل نازک غمی فزود، گذشت...

 

 

ایرج دهقان


دیگر اشعار : ایرج دهقان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 92/12/5 ساعت : 12:40 صبح

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود  این یک دو روزِ مانده هم اینطور سر شود

 

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود

این یک دو روزِ مانده هم اینطور سر شود

 

حالا که سهم من نشده یار من شوی

با من تمام خاطره ها همسفر شود

 

بر غصه ام دوباره بخندد رقیب من

دنیا تمام ، قسمت این یک نفر شود

 

با هر بهانه از دل من دور تر شوی

با هر نگاه ،حسرت من بیشتر شود

 

چیزی نمانده مرگ بیاید ، به جای تو

از عمق غربت دل من با خبر شود ...

 

مرضیه خدیر


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 92/12/5 ساعت : 12:26 صبح

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا  مجبور می کنند بگویم که بهترم

 

آوِِخ هنوز زخمیم و رنج می برم 

دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم 

 

مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟

غم را نمی شود که به رویم نیاورم

 

قانون روزگار چگونه است کین چنین

درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم

 

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است

از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

 

وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت

از این همیشه ها که ندارند باورم

 

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا

مجبور می کنند بگویم که بهترم

 

 نجمه زارع


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از ایمانم چه می دانی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته محید صحراکارها تاریخ : 92/12/4 ساعت : 4:9 عصر

از ایمانم چه می دانی؟ از این آشفته بازار پریشانم چه می دانی؟

 

گره افتاد بر زلفت... از ایمانم چه می دانی؟

از این آشفته بازار پریشانم چه می دانی؟

 

یکی از گردهای روی دامان تو باشم کاش

ببین از آرزوهای فراوانم چی می دانی

 

سر سربسته ی لب های سرخت را کمی وا کن

بگو از داستان های رقیبانم جه می دانی

 

در آغوش دل انگیز بهاری از غم من که

سراپا گرم سرمای زمستانم چه می دانی؟

 

سرآغاز غریب قصه ی پر غصه ام بودی

بگو از داستان رو به پایانم چه می دانی؟

 

 

محید صحراکارها


دیگر اشعار : محید صحراکارها
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آواره ام این روزهای بی تو را بانو

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد صفری اعظم تاریخ : 92/12/4 ساعت : 10:34 صبح

آزرده ام مثل عمو فیروزها بانو

 

آواره ام این روزهای بی تو را بانو

بیزارم از طعم گَسِ این ماجرا بانو

 

تفسیرِ جای خالی ات مقدور شعرم نیست

باشد بیا ...من بی وفا، تو با وفا بانو  

 

تلخ است لبخندی که از اندوه می روید....

آزرده ام مثل عمو فیروزها بانو

 

یک عمرهر سَمتی دویدم صفر مطلق بود

انگار خوشبختی نمی آید به ما بانو

 

از قول من روی تمام جاده ها بنویس

ماندن کمی احساس میخواهد ، نه "پا" بانو

 

دیشب دوباره خواب دیدم عصرپاییز است

دیشب دوباره بغض کردم بی هوا بانو

 

سجاد صفری اعظم


دیگر اشعار : سجاد صفری اعظم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   61   62   63   64   65   >>   >

محبوب کردن