سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 17 ، بازدید دیروز: 448 ، کل بازدیدها: 13184432


صفحه نخست      

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد رشیدی پور تاریخ : 93/1/9 ساعت : 8:49 صبح

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

 

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد   !

 

کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را

پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد

 

چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست

که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می  خواهد

 

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست

تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد

 

اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل

چه فرقی می کند می  خواهدم او یا نمی خواهد ؟!

 

سجاد رشیدی پور


دیگر اشعار : سجاد رشیدی پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/1/9 ساعت : 8:21 صبح

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو 

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو؟!

 

همیشه سرپناه تو حریم دستهای من

همیشه سایبان من، نگاه سربه زیر تو

 

تمام آن چه هست در اتاق، گوش می شود

به گوش تا که می رسد صدای چون حریر تو

 

نگاه من که از تبار آسمان و آینه است

هماره خیره مانده بر شکوه چشمگیر تو

 

تو نیستی و غنچه های خانه دل گرفته ا ند

کجاست در حریم خانه عطر دلپذیر تو؟

 

من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می کنم

از این سکوت یخ زده به سوی گرمسیر تو!

 

یدالله گودرزی


پ ن : تشکر از فرشته برای پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/1/8 ساعت : 8:59 صبح

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست  -اصغر عظیمی مهر

 

ظاهراً هرچند میخندم ، درونم شاد نیست

باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست  

 

وضع من از منظر علم روانکاوی بد است !

مشکلات جسمی ام اما به ظاهر حاد نیست!

 

مثل شهری جنگی ام که سالها بعد از نبرد

بازسازی گشته اما باز هم آباد نیست!

 

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم

هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست

 

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست

 

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست . . .

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 93/1/7 ساعت : 8:25 صبح

ماهی سرخ در دست

 

هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم

 

من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم

که دست دلبر خود را به خواب می گیرم

 

امید من به وصالت ، امید آن مردی است

که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم

 

چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری

که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

 

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش

به قدر این که ببینم حباب می گیرم 

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از خستگی روز همین خواب پر از راز

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 93/1/6 ساعت : 6:27 عصر

از خستگی روز همین خواب پر از راز

 

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو

 

پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو؟

 

محمد علی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر!

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد حسین ملکیان تاریخ : 93/1/6 ساعت : 9:36 صبح

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر!

 

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر    !

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست

می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین  روبرویم،وقت نیست

حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر


    ...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر

 

سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را

هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر

 

 

محمد حسین ملکیان


دیگر اشعار : محمد حسین ملکیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی سهیلی تاریخ : 93/1/5 ساعت : 9:9 صبح

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت  عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت

 

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت

عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت

 

  "شادمانی بود و من بودم، تو بودی، عشق بود"

"عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت"

 

نغمه هامان در گلو بشکست و شادیها گریخت

مرغ رنگین بال عشق ما ر‌ه صحرا گرفت

 

بوسه‌های آتشین بر روی لبهامان فسرد

آشنائی‌های ما رنگ جدأییها گرفت

 

مرغ بخت آمد به بام خانه ام، اما پرید

دولت عشق ترا ایام داد اما گرفت

 

داستان چشم گریان مرا از شب بپرس

ای‌ بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت

 

"جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت"

"عشق را از ما گرفت، اما چه نازیبا گرفت"

 

از فریب روزگار ایمن مشو کاین بو الهوس

بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت...

 

 

مهدی سهیلی


دیگر اشعار : مهدی سهیلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی عابدی تاریخ : 93/1/4 ساعت : 11:17 صبح

عکس بچگی های  خودم

 

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی

و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

 

گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی

ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

 

به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم    :

چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟ !

 

نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران، حتی

غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی

 

سپس عشق تو از واژه به قلب ساز ناخن زد

و بعد از آن دور می فا س لا را عاشقت کردی

 

به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم

تو حتی بغض را، حتی صدا را عاشقت کردی

 

مهدی عابدی


پ ن : عکس بچگی هام جالب بود


دیگر اشعار : مهدی عابدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته صفورا یال وردی تاریخ : 93/1/4 ساعت : 8:46 صبح

شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد  دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد 


شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد

دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد

 

قهوه و شعر و خیال ِ تو و این باد خنک

باز لبخند بزن ، قهوه شکر می خواهد

 

امشب آبستنم از تو غزلی شور انگیز

باخبر باش که این طفل پدر می خواهد

 

غارتم کرده ای و خنده کنان می گویی

صید دل از کف یک سنگ هنر می خواهد

 

ترس در جام دلم ریخت، در این راه اگر…؟

یادم آمد سفر عشق جگر می خواهد

 

 

صفورا یال وردی


دیگر اشعار : صفورا یال وردی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خوب من! عشق همین نیست که می پنداری

بدست علیرضا بابایی در دسته سهیل محمودی تاریخ : 93/1/3 ساعت : 9:35 عصر

خوب من! عشق همین نیست که می پنداری  دوست دارم که به این وسوسه تن نسپاری

 

خوب من! عشق همین نیست که می پنداری

دوست دارم که به این وسوسه تن نسپاری


می رسد آخر این جاده به تشویش و جنون

بهتر آن است در این راه قدم نگذاری


عشق یعنی که خودت را به کناری بِنَهی

مثل موج آن طرفِ خویش قدم برداری


عشق یعنی نه شبت چون شب و ، نه روزت روز

گامی آن سو تر از این دایره ی تکراری


یک نفر پیش تر از تو، به من این را آموخت

مثل یک سنگ شوم ، با همه ی دشواری!

 

 

سهیل محمودی


دیگر اشعار : سهیل محمودی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   61   62   63   64   65   >>   >

محبوب کردن