سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 136 ، بازدید دیروز: 377 ، کل بازدیدها: 12926882


صفحه نخست      

چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 95/6/31 ساعت : 9:4 صبح

چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست

 

چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست

هیچ کس این همه اندازه ی من تنها نیست

 

بی تو این خانه چه سلول بزرگی شده است

که دگر روشنی از پنجره اش پیدا نیست

 

مرگ؛ آن قسمت دوری که به ما نزدیک است

عشق؛ این فرصت نزدیک که دور از ما نیست

 

چشم در چشم من انداخته ای می دانی

چهره ای مثل تو در آینه ها زیبا نیست

 

هیچ دیوانه ای آن قدر که من هستم نیست

چون که اینگونه شبیه تو کسی شیدا نیست

 

مردم سر به هوا را چه به روشن بینی!؟

ماه را روی زمین دیده ام آن بالا نیست

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی مهرعلیزاده تاریخ : 95/6/25 ساعت : 5:18 عصر

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست

 

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست 

حتی گره اخم خدا واشدنی نیست

 

از حاصلضرب من و تو عشق بپا شد

از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست

 

من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود

من با تو شدن، ایندفعه گویا , شدنی نیست

 

آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار

رویای قشنگیست و اما شدنی نیست

 

از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم

اندازه ی این عشق که معنا شدنی نیست

 

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر،

با وصله و اصرار و دعا... ماشدنی نیست

 

مرتضی مهرعلیزاده


دیگر اشعار : مرتضی مهرعلیزاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اوراق خالی و دلی لبریز دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته حنظله ربانی تاریخ : 95/6/25 ساعت : 11:9 صبح

اوراق خالی و دلی لبریز دارم

 

اوراق خالی و دلی لبریز دارم
قدّ تمام سال ها پاییز دارم

دار و ندارم را به یغما برد دنیا
یعنی که بختی بدتر از چنگیز دارم

باقی نماند از تو مرا چیزی به غیر از
دفترچه ی خیسی که روی میز دارم

هی اشک می ریزم تو را هی می سرایم
من در سرودن ها چه افت و خیز دارم

هر روز صحبت از تو و نامهربانیتْ
با بوته های سبز ِ در جالیز دارم

از سهم دریای تو من تنها و تنها
موج غم و گرداب رعب انگیز دارم

آدم به آدم می رسد روزی یقیناً
جایی تو را می بینم و من نیز دارم

حنظله ربانی


دیگر اشعار : حنظله ربانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 95/6/25 ساعت : 9:55 صبح

قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد  با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد

 

قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد

با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد

 

ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند

سیل وقتی خانه‌ای را برد ، از بنیاد برد

 

عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست

در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد

 

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها

هر که لاف عشق زد ، نامی هم از فرهاد برد

 

جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر

هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد، برد

 

در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست

هر که در میخانه از مستی نزد ، فریاد برد

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 95/6/24 ساعت : 11:25 صبح

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

 

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

 

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه

ای رود سر به زیر! همین است زندگی

 

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار

دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

 

بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید

این "رنج" دلپذیر همین است زندگی 

 

پرواز در حصار فرو بسته حیات

آزاد یا اسیر، همین است زندگی

 

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن

"لبخند" ناگزیر، همین است زندگی

 

دلخوش به جمع کردن یک مشت "آرزو"

این "شادی" حقیر همین است زندگی

 

با "اشک" سر به خانه دلگیر "غم" زدن

گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی

 

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو

از ما به دل مگیر، همین است زندگی

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اگرچه از همه ی وعده ها فراری بود

بدست علیرضا بابایی در دسته زینب اکبری تاریخ : 95/6/23 ساعت : 4:5 عصر

اگرچه از همه ی وعده ها فراری بود

 

اگرچه از همه ی وعده ها فراری بود

قرار ما فقط این بار بی قراری بود

 

شبی که بار سفر بست، من خودم دیدم

تمام شهر غم و درد و سوگواری بود

 

گشاده رویی شان سرسری و ساده ولی

هر آنکه زخم به من زد عجیب کاری بود

 

همیشه حال دلم را درست می فهمید

درخت باغ که لبریز کنده کاری بود

 

نگاه کردم و خود را به جا نیاوردم

به جایش آینه لبریز شرمساری بود

 

چه قدر کشته و یا نه... شهید دارد- عشق

چه راه خوب و قشنگی به جان سپاری بود

 

زینب اکبری


دیگر اشعار : زینب اکبری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاهی همین که دل به کسی بستهای، بس است

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 95/6/23 ساعت : 3:46 عصر

گاهی همین که دل به کسی بسته‌ای، بس است

 

گاهی همین که دل به کسی بسته‌ای، بس است

بغضت ترک‌ترک شدو نشکسته‌ای، بس است

 

گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری

از خود غریبه‌تر شدی و خسته‌ای، بس است

 

اهل زمین همیشه زمین‌گیر می‌شوند

یک بال اگر از این قفست رَسته‌ای، بس است

 

در مرزِ عشق و وصل، تو ابن‌السّلام باش

با این‌همه تضاد،چو پیوسته‌ای،بس است

 

این دور، دورِ حدِّ اقل‌های عاشقی‌ست

در حدّ یک نگاه که وابسته‌ای، بس است

 

سیدمهدی طباطبایی یاسین


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باشد که میزِ گوشه میخانه ای شوی

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین جنتی تاریخ : 95/6/20 ساعت : 5:43 عصر

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:  باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

 

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای  :

باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

 

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال

ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

 

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند

شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

 

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل

گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

 

اما زِ سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را

چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

 

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته

روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

 

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای

در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:

«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»

 

 

حسین جنتی


دیگر اشعار : حسین جنتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هوای چشم های من کمی تا قسمتی ابری است

بدست علیرضا بابایی در دسته علی محمد محمدی تاریخ : 95/6/20 ساعت : 12:2 عصر

هوای چشم های من کمی تا قسمتی ابری است

 

هوای چشم های من کمی تا قسمتی ابری است

ولی چندی است از باران بار آور نشانی نیست

 

نمی دانم برایت از کدامین درد بنویسم ؟

فقط این را بدان این جا نفس ها هم زمستانی است

 

چرا پرسیده ای کی این چنین کرده پریشانش ؟

مگر تو خود نمی دانی فراسوی خیالم کیست ؟

 

تمام فکر و ذکرم این که یک روزی تو می آیی

اگر چه خوب می دانم که این جز آرزویی نیست

 

مردد مانده ام این جا میان ماندن و رفتن

که بین چشم و ابرویت بلاتکلیفی محضی است

 

پل ابروت می گوید : توقف مطلقا ممنوع   !

نگاهت می دهد اما ، به من فرمان که این جا ، ایست !

 

 

"علی محمد محمدی"


دیگر اشعار : علی محمد محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سپید... تور سپیدی که بر سرم زده ای

بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه مستشارنظامی تاریخ : 95/6/20 ساعت : 11:16 صبح

سپید... تور سپیدی که بر سرم زده ای

 

سپید... تور سپیدی که بر سرم زده ای ،

سپید... مثل گلی که به دفترم زده ای

 

سپید...مثل شکوفه ، شکوفه های سپید 

که دانه دانه به اعماق باورم زده ای

 

به واژه های غریبم سپیده پاشیدی 

سپس به آینه های برابرم زده ای

 

سپس تمام نفس های مهربانت را 

در امتداد نفس های آخرم زده ای

 

سلام...صبح قشنگت بخیر...آرامش 

که سر به دلهره های مکررم زده ای 

 

چه اتفاق سپیدی...سپید یعنی این 

کبوتری که به قلب کبوترم زده ای...

 

نغمه مستشارنظامی


دیگر اشعار : نغمه مستشارنظامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن