سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 280 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184247


صفحه نخست      

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/10/16 ساعت : 12:33 صبح

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟  آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟ 


دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟

 

آن دختری که چند شب پیش دیده‌اید؟

دمپایی‌اش -تو را به خدا- تا به تا نبود؟

 

یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟

سر به هوا و ساده و بی‌دست و پا نبود؟

 

یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر،

گشتم ولی نشانی از او هیچ‌جا نبود   ...

 

زنبیل داشت، در صف نان ایستاده‌ بود

یک مشت پول خُرد… نه آقا! گدا نبود!

 

یک خرده گیج بود ولی نه… فرار نه…

اصلن به فکر حادثه و ماجرا نبود

 

عکسش؟ درست شکل خودم بود…مثل من

هم اسم من و لحظه‌ای از من جدا نبود

 

یک دختر دهاتی و تنها… که لهجه‌اش

شیرین و ساده بود… ولی مثل ما نبود

 

آقا! مرا دقیق ببین! این نگاه خیس…

یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟...

 

دیشب صدای گریه‌ی یک زن شبیه من

در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟...


 

پانته آ صفایی بروجنی


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی نقابی تاریخ : 92/10/13 ساعت : 11:52 عصر

بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من  امشب چقدر جای تو خالیست ماه من

 

بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من

امشب چقدر جای تو خالیست ماه من

 

دردی عمیق بر دل من چنگ میزند

این واژه های زخمی و صادق گواه من

 

راهی به آسمان تو پیدا نمیکنم

بی فایده ست پر زدن گاه گاه من

 

تا باورت شود که چه دلتنگ مانده ام

بگذر شبی ز تنگ غروب نگاه من

 

من یوسفانه چشم امیدم به سوی توست

ای مهربان عبور کن از پیش چاه من

 

آن روزها که عشق قبولم نکرده بود

بی موج بود زندگی روبراه من

 

تنهاخطای زندگیم عشق بود وبس

روکن به من  قشنگ ترین اشتباه من

 

سید مهدی نقابی


دیگر اشعار : سید مهدی نقابی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی

بدست علیرضا بابایی در دسته جعفر مقیمیان تاریخ : 92/10/13 ساعت : 12:50 صبح

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی  تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی

 

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی

تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی


همیشه با دل خونین و خاطری غمگین

تو مثل سرخی خونی به دیده می آیی


گهی شبیه خزنده خزید و خواهی رفت

ولی شبیه کسی که گزیده می آیی


دمی چه بی خبر و ناگهان شبیه نسیم

به روی پیکر سردم وزیده می آیی


گهی تو خسته و بی حال وساکتی انگار

که از مسافت دوری رسیده می آیی


و اینکه بعد شب تیره و غم آلودم

تو مثل روشنی یک سپیده می آیی


چه شد شکوفه و برگت به زیر تیر تگرگ؟

درخت بی گل و برگی-تکیده می آیی    !


شبی تو در پی من در میان این مردم

شبیه آدم -آدم ندیده- می آیی     ..

 

 

جعفر مقیمیان


دیگر اشعار : جعفر مقیمیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن صادقی پناه تاریخ : 92/10/10 ساعت : 1:28 صبح

  و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست  برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

 

… و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست

برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

 

حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو

چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبی ست

 

قبول کن! به خدا خانه شما سارا  !

برای فاخته ها آشیانه خوبی ست

 

غروب اول آبان قشنگ خواهد بود

نسیم و نم نم باران، نشانه خوبی ست

 

بیا به کوچه که فردیس شاعری بکند

که چشم تو غزل عامیانه خوبی ست

 

ـ کرج سوار شو! آقا صدای ضبط اگر …

نه خیر کم نکن آقا! ترانه خوبی ست

 

صدای شعله ور گل نراقی و باران

فضای ملتهب و شاعرانه خوبی ست

 

مطابق نظر ماست هرچه هست عزیز!

قبول کن که زمانه زمانه خوبی ست

 

به خانه باز رسیدیم، چای می خواهیم

برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

 

 

حسن صادقی پناه


دیگر اشعار : حسن صادقی پناه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالحسین انصاری تاریخ : 92/10/10 ساعت : 1:10 صبح

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد  جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

 

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد

جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

 

خوب می داند چه حالی دارد از جنگل بریدن

هر سپیداری که در پای تبر افتاده باشد

 

بار سنگینی ست زندانی شدن در رختخوابی

خاصه وقتی خاطراتت دور و بر افتاده باشد

 

می پری از خواب و می بینی که سیمرغی نبوده ست

گرچه روی بالشت یک مشت پر افتاده باشد

 

ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت

مثل فرزندی که از چشم پدر افتاده باشد

 

فرض کن روزی که مرد خانه در می آید از پا

مادرت مانند کوهی از کمر افتاده باشد

 

برده باشد وصله ی پیراهنش را باد از یاد

کفش هایش زیر باران، پشت در افتاده باشد

 

سرنوشت ما مترسک های جالیزی همین است

تا خدا در دست مشتی بی خبر افتاده باشد

 

 

عبدالحسین انصاری


دیگر اشعار : عبدالحسین انصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هرچه او ناز و ادا کرد مجابش کردم

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامعباس سعیدی تاریخ : 92/10/8 ساعت : 7:52 عصر

هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم  تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم

 

هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم

تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم

 

مریم باکره ای بود و عبادت می کرد

جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم

 

چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت

هر غـــزل خواند یکــی ناب جوابش کردم

 

گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت

آنقدَر سخت مکیدم کـــه گلابش کردم

 

تا کـــه شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبــح

لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم

 

بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم

مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم

 

تا کــه بردارم ، از گردن او حـق زکات

بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم

 

 

غلامعباس سعیدی


دیگر اشعار : غلامعباس سعیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی نژادهاشمی تاریخ : 92/10/7 ساعت : 11:54 عصر

فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من  مرا در پیش خود بی آبرو کرد و گذشت از من

 

فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من

مرا در پیش خود بی آبرو کرد و گذشت از من

 

شبیه آینه بودم ولیکن چشم در چشمم

بدون هیچ حرفی گفتگو کرد و گذشت از من

 

همین که طالع بدخیم پیشانیم را فهمید

مرا غرق هزاران آرزو کرد و گذشت از من

 

تلنگر می زند بر ماهی اسفند تنگی تنگ

که دریا با دل دیوانه خوکرد و گذشت از من

 

کمر خم کرد ابروهاش تا ویرانی ام را باد

شبیه یک گل پژمرده بو کرد و گذشت از من

 

چه با خود داشت چشمانش که مثل پیچش مرداب

سرم را در گریبانم فرو کرد و گذشت از من

 

خلاف انتظاراتم شبیه سکه ی شانسی

مرا با نیمه ی خود روبرو کرد و گذشت از من

 

جنونم را نمی فهمند این آینه ها حتا

کسی مثل من از من پرسجو کرد و گذشت از من

 

 

مهدی نژادهاشمی


دیگر اشعار : مهدی نژادهاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زیبای من! آیینه ی تنها شدنم باش

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 92/10/7 ساعت : 12:34 صبح

مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم  ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش

 

زیبای من! آیینه ی تنها     شدنم باش    

انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم باش

 

بامن نه به اندازه ی یک لحظه صمیمی

اندازه ی در عشق تو رسوا شدنم باش

 

لبخندبزن اخم مرا باز کن آنگاه

سرگرم تماشای شکوفا شدنم باش

 

چون اشک بر این دامن خشکیده فروبار

ره توشه ی از دره به دریا شدنم باش

 

حالا که قرار است به گرداب بیفتم

دریای من! آغوش پذیرا شدنم باش

 

یک لحظه به شولای مسلمانیم آویز

یک عمر ولی شاهد ترسا شدنم باش

 

مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم

ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش

 

 

محمد سلمانی


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 92/10/4 ساعت : 12:11 صبح

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها  اما چه با قلبم کنم ؟ با دردها ، با سوزها  ...

 

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها

اما چه با قلبم کنم ؟ با دردها ، با سوزها    ...

 

گیرم که خاموشت کنم با اشک های خود ، ولی

من را به آتش می کشد دلداری دلسوزها

 

با شوق یک فردای خوش ، راحت نفس خواهم کشید

اما اگر رخصت دهد این بغضِ از دیروزها

 

راهی به پهنای جهان هم باز باشد باز هم

پابند بام خویشتن هستند دست آموزها

 

فتح بلندای وصال ، یعنی شروع بازگشت

ای عشق ! ما را خط بزن از دسته ی پیروزها

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میرسی اخم میکنی که چرا :باز بوی سپند می آید؟

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 92/10/2 ساعت : 1:41 عصر

اسپند دود کردن

 

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا :"باز بوی سپند می‌آید؟  "

چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم ،به وجودت گزند می‌آید

 

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید

 

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید

 

می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید

 

باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید

 

دست‌های تو را که می‌گیرم ، دست وقتی که می‌کشی از من

بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید

 

احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

 

آرش شفاعی

وبلاگ شاعر : http://arashshafai.persianblog.ir


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   71   72   73   74   75   >>   >

محبوب کردن