سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 131 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184098


صفحه نخست      

تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 92/3/19 ساعت : 12:11 عصر

 

تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش

 

جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز

از آتش دامن گیر ای سبز جوان بر خیز!

 

برگ است که می بارد! چشم تو نبیند کاش

این منظره را هرگز در عالم رویا نیز

 

هیهات... نمی دانم این شعله که بر من زد

از آتش «تائیس» است یا بارقه ی «چنگیز»!

 

خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟

و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز!

 

تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز

 

مگذار به طوفانم چون دانه به خاکم بخش

شاید که بهاری باز صور تو دمد برخیز

 

محمدعلی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خیس از مرور خاطره های بهار بود

بدست علیرضا بابایی در دسته ابوالحسن صادقی پناه تاریخ : 92/3/17 ساعت : 2:29 عصر

 

:(

 

خیس از مرور خاطره های بهار بود

ابری که روی صندلی چرخدار بود

 

ابری که این پیاده رو او را مچاله کرد  

روزی پناه خستگی این دیار بود

 

آن روزها که پای به هر قله می گذاشت

آن روزها به گُرده ی طوفان سوار بود

 

حالا به چشم رهگذران یک غریبه است

حالا چنان کتیبه ی زیر غبار بود

 

بین شلوغی جلوی دکّه مکث کرد

دعوا سر محاکمه ی شهردار بود

 

آن سوی پشت گاری خود ژست می گرفت

مرد لبوفروش سیاستمدار بود

 

از جنگ و صلح نسخه که پیچید ادامه داد:

اصرار بر ادامه ی جنگ انتحار بود

 

این سو کسی که جزوه ی کنکور می خرید

در چشمهاش نفرت از او آشکار بود

 

می خواست که فرار کند از پیاده رو

می خواست و ... به صندلی خود دچار بود

 

دستی به چرخها زد و سمت غروب رفت

ابری فشرده درصدد انفجار بود

 

خاموش کرد صاعقه های گلوش را

بغضی که روی صندلی چرخدار بود

 

ابوالحسن صادقی پناه               


دیگر اشعار : ابوالحسن صادقی پناه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هیچ وصلی بی جدایی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/3/17 ساعت : 2:10 عصر

 

"هیچ وصلی بی جدایی نیست"، این را گفت رود

 

تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت

رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

 

"هیچ وصلی بی جدایی نیست"، این را گفت رود

دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

 

هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا

هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت

 

اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است

چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

 

موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت

با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

 

فاضل نظری           

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نه از کسی گله دارم نه با کسی قهرم

بدست علیرضا بابایی در دسته اعظم سعادتمند تاریخ : 92/3/16 ساعت : 4:0 عصر

 

نه از کسی گله دارم نه با کسی قهرم کشانده اند چرا پیش قاضی شهرم    شبیه عقربم اما بدون آزارم که ساختند طبیبانه مرهم از زهرم   اگر سکوت فروشی است! من خریدارم نداشتند دکانهای بسته ی شهرم   به هیچ آدمی از درد خود نخواهم گفت فرار می کنم از گوشهای نامحرم     بگیر از آب مرا، با تو جفت خواهم شد که لنگه کفش رها در مسیر این نهرم  اعظم سعادتمند

 

نه از کسی گله دارم نه با کسی قهرم

کشانده اند چرا پیش قاضی شهرم

 

 شبیه عقربم اما بدون آزارم

که ساختند طبیبانه مرهم از زهرم

 

اگر سکوت فروشی است! من خریدارم

 نداشتند دکانهای بسته ی شهرم

 

به هیچ آدمی از درد خود نخواهم گفت

فرار می کنم از گوشهای نامحرم

 

بگیر از آب مرا، با تو جفت خواهم شد

که لنگه کفش رها در مسیر این نهرم

 

اعظم سعادتمند              

 


دیگر اشعار : اعظم سعادتمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش می شد بگشایی سر صحبت با من

بدست علیرضا بابایی در دسته جلیل صفربیگی تاریخ : 92/3/16 ساعت : 2:52 عصر

 

ای پر از عاطفه در قحط محبت با من کاش می شد بگشایی سر صحبت با من هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا درد تنهایی و بی برگی و غربت با من از خروشانی امواج نگاهت دیریست باد نگشوده لبش را به حکایت با من خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال آسمان دور شد از روی حسادت با من بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند  داغ چشمان تو تا روز قیامت با من   جلیل صفربیگی

 

ای پر از عاطفه در قحط محبت با من

کاش می شد بگشایی سر صحبت با من

 

هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا

درد تنهایی و بی برگی و غربت با من

 

از خروشانی امواج نگاهت دیریست

باد نگشوده لبش را به حکایت با من

 

خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال

آسمان دور شد از روی حسادت با من

 

بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو

بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من

 

گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند

داغ چشمان تو تا روز قیامت با من

 

جلیل صفربیگی

 


دیگر اشعار : جلیل صفربیگی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حتی نگاهی دلنشین کافی است

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی عابدی تاریخ : 92/3/16 ساعت : 2:44 عصر

 

از تو کلام از سر لطفی، حتی نگاهی دلنشین کافی است

 

از تو کلام از سر لطفی، حتی نگاهی دلنشین کافی است

آری برای شام یک درویش، آب و کمی نان جوین کافی است

 

در کشور جانم نمی‌خواهم، فرمانروای دیگری جز تو

زیرا به این باور یقین دارم، یک شاه در یک سرزمین کافی است

 

من جز به اذن حضرت چشمت، راهی به لب‌هایت نمی‌جویم

پیشانی‌ات را پاک کن از اخم، نامهربان! دیوار چین کافی است

 

شعر و ترانه، چشمک و ابرو، صیاد یک شیر است یا آهو

 آماده‌ام، تیر و کمانت کو؟ صیدم کن ای آهو! کمین کافی است

 

هرچند با سقفی جدا از هم، سقفی جدا فرسنگ‌ها از هم

تو دوستم داری همین خوب است،من عاشقت هستم همین کافی است

 

مهدی عابدی

 


دیگر اشعار : مهدی عابدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی قلی زاده بابک تاریخ : 92/3/15 ساعت : 10:23 عصر

 

گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم  باز بین همه عشاق سر آمد هستم  تو به دنبال رسیدن به نباید هایی من به فکر شدن هر چه که باید هستم                       گفته ای خوبی و من بد شده ام، حرفی نیست  خوب من باش و حلالم کن اگر بد هستم !  با همه خوب و بدم باز قبولم داری ؟ یا که از چشم تو افتاده ام و رد هستم؟  دل بریدن ز نگاه تو محــــــــال است محـــال  گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم...  مرتضی قلی زاده بابک

 

گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم

باز بین همه عشاق سر آمد هستم

 

تو به دنبال رسیدن به نباید هایی

من به فکر شدن هر چه که باید هستم

 

گفته ای خوبی و من بد شده ام، حرفی نیست

خوب من باش و حلالم کن اگر بد هستم !

 

با همه خوب و بدم باز قبولم داری ؟

یا که از چشم تو افتاده ام و رد هستم؟

 

دل بریدن ز نگاه تو محــــــــال است محـــال

گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم...

 

مرتضی قلی زاده بابک

 


دیگر اشعار : مرتضی قلی زاده بابک
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/3/15 ساعت : 9:10 عصر

 

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد   کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت؟! بال تنها غم غربت به پرستوها داد  اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که یاران ببرندت از یاد !  عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟! نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد  چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد  فاضل نظری

 

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد

 

کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت؟!

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

 

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد !

 

عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

 

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/3/10 ساعت : 9:24 عصر

 

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

 

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

این غزل های پر از گریه اگر بگذارد!

 

خسته ام خسته از این حادثه هایی که هنوز...

دارد از هرطرفی بر سرمان می بارد!

 

ترسم این است که این غصه خدایم بشود

کاش دست از سر ایمان ِ دلم بردارد

 

شهر، تاریک – تبر، تیز و در بتکده باز

دیگر این قصه فقط دست تورا کم دارد...

 

بیت های غزلم هم به شمارش افتاد

پس کسی نیست نفس های مرا بشمارد؟!

 

دست تقدیر نبوده ست پریشانی ما

عشق هرجا برسد بذر جنون می کارد

 

آن قَدَر خسته ام از گریه که یک بار شده

فارغ از دلخوری ِ قافیه خواهم خندید

 

رویا باقری

 


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین پژمان بختیاری تاریخ : 92/3/10 ساعت : 8:31 عصر

 

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

 

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست

آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشقست خدا را به که گویم 

کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی

گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای

دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا

ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

 

حسین پژمان بختیاری

 


دیگر اشعار : حسین پژمان بختیاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   81   82   83   84   85   >>   >

محبوب کردن