
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم چه می شود
قیصر امین پور
دیگر اشعار : قیصر امین پور
بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 92/5/22 ساعت : 2:22 عصر
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم چه می شود
قیصر امین پور
بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 92/5/22 ساعت : 10:4 صبح
به مُردادی ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم
شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم!
حسودی می کند دستم به لبهایی که بوسیدت!
وَ من بیچاره ی چشم تو ام... با چشم می جنگم!
تنم از عطر آغوشِ تو دارد باز می سوزد
جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم
نظام آفرینش ناگهان بر عکس شد، دیدم-
زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!
گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب
"گُلِ گلدون من..." جا باز کرده توی آهنگم!
بَدَم می آید از اینقدر تنهایی... وَ دلشوره
ازین احساسهای مسخره... از گوشی ام... زنگم!
فضای شعر هم بدجور بوی لج گرفته– نه؟
دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!
تو تقصیری نداری، من زیادی عاشقت هستم
همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم!
همان بهتر که از هذیان نوشتن دست بردارم
به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم
امید صباغ نو
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/5/20 ساعت : 11:29 عصر
خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن
گاهی تو را در کوچه های شعر دیدن
آهوی بازیگوش چشمان تو بودن،
هی لابلای حرف های تو دویدن
این زندگی با ما نمی سازد وگرنه
من را چه به از چشم های تو بریدن؟
باری ست بی تو زندگی بر شانه هایم
سخت است گاهی این نفس ها را کشیدن
بی تو کماکان می تپد این قلب خسته ...
نه! فرق دارد این تپیدن با تپیدن
شیرینی تلخی که در دلتنگی ماست
درهیچ جایی نیست حتی در رسیدن
...
وقتی به راهت مومنی، رنجی ندارد
سقراط بودن شوکران را سرکشیدن!
رویا باقری
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته حمیدرضا کامرانی تاریخ : 92/5/19 ساعت : 3:13 عصر
عشق با این همه نیرنگ عواقب دارد
جَدَلِ آینه و سنگ عواقب دارد
رود بی تاب برای لب دریاست ولی...
جاده فرسنگ به فرسنگ عواقب دارد
مثل موی تو بلند است و سیاه است و قشنگ
شب برای منِ دلتنگ عواقب دارد
باد هرزه ست ! برو شال سفیدی سرکن
سعی کن صلح کنی ، جنگ عواقب دارد
آخ ! زنبور عسل عاشق چشم ملکه ست
چشم های عسلی رنگ عواقب دارد
حمیدرضا کامرانی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته افشین صالحی تاریخ : 92/5/17 ساعت : 9:46 عصر
نمی خواستم ناراحتت کنم،اما
انگار کردم!
با دوست داشتن ِ زیادم
با هِی ببینمت هایم
با همیشه ببخشها و
همیشه، دلَم برایِ تو تنگ شُده هایم
نمی خواستم ناراحتت کنم،اما
انگار کردم!
وقتی که با شانههایِ بالا گرفته از تو میگفتم
وقتی که نامِ تو را بلند میخواندم
وقتی که در همیشه،
هر جا
تو را به نام ِ کوچَکَت صدا میکردم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم!
وقتی که آن همه تو را
خواب دیدَم...
نمیخواستم
اما...
افشین صالحی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته امیر اکبرزاده تاریخ : 92/5/17 ساعت : 7:56 عصر
توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن
به تیررس که رسیدم بزن، درنگ نکن
تمام حیثیت کوه از شکوه من است
نه افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن
مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده
به قدر ثانیه ای فکر نام و ننگ نکن
غرور دشت پر از رد گام های من است
مرا اسیر قفس های چشم تنگ نکن
درست بین دو ابروم را نشانه بگیر
به قصد کشت بزن، لحظه ای درنگ نکن
همیشه اول و آخر تو می بری از من
تمام وقت را صرف صلح و جنگ نکن
فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهم
برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن
امیر اکبرزاده
پی نوشت : عکس پلنگ نداشتم عکس ببر گذاشتم
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه مستشار نظامی تاریخ : 92/5/16 ساعت : 5:4 عصر
مرا حیران تر از حیران تر از حیران پذیرفتی
تو را گریان تر از گریان تر از گریان صدا کردم
دلم تنهاتر از تنها تر از تنهاییت را دید
تو را یکتا لقب دادم ،تو را عرفان صدا کردم
کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی
پریشان بودم ای دریا تو را طوفان صدا کردم
تو را در تابش بی خواهش خورشید فهمیدم
تو را در بارش آرامش باران صدا کردم
صدا کردم صدا کردم صدایم را غمت لرزاند
تو را نالان ، تو را لرزان تو را از جان صدا کردم
تو می دیدی مرا احساس می کردم چه می خواهی
تو انسان آفریدی... مثل یک انسان صدا کردم
سلام ای پاسخ آوازهای بی صدای دل
سلامت می کنم هر روز و هر شب ای خدای دل
سلامم را تو پاسخ گفته ای با تابش عشقت
دلم آرام شد در ساحل آرامش عشقت
نغمه مستشار نظامی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته حسین دهلوی تاریخ : 92/5/16 ساعت : 1:59 عصر
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیده تر از پیرمردهاست
قلبی شکسته ، قامت خسته ، تمام من
این شهر بازمانده ی بعد از نبردهاست
جان می کند دلم، همه سر گرم می شوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمی کنم
دریا تمام هستی دریا نوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد می کشم
صد قرن آزگار ، همین رسم مردهاست...
حسین دهلوی
وبلاگ شاعر: hosde2.blogfa.com
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس، صنعتگر، مهین عمید تاریخ : 92/5/16 ساعت : 1:1 عصر
از آن زمان که آرزو ، چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل ، سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای ، به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی ، چو نقشه ای بر آب شد
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب ، اسیر پیچ و تاب شد
نه شور عارفانه ای ، نه ذوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه ام ، شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی ، نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان ، چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در ، نشست و عمر شد به سر
نیامده به خود دگر ، که دوره ی شباب شد
صنعتگر
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/5/7 ساعت : 8:45 عصر
قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!
یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق
ترسم که در سماع روم از دعای دست
آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!
با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق
از رکعت نخست درافتاده ام به شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق
سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم
قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!
علیرضا بدیع
نویسنده : علیرضا بابایی
محبوب کردن
نویسنده : علیرضا بابایی