سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 139 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184106


صفحه نخست      

روزی چند بار دوستت دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته افشین صالحی تاریخ : 92/4/29 ساعت : 10:45 صبح

 

روزی چند بار دوستت دارم یک‌بار وقتی که هوا بَرَم می‌دارد قدم می‌زنیم وقتی که خوابم می آید تو می آیی یک‌بار وقتی که باران ناز می‌کند دلِ ناودان می‌شکند  می‌بارد وقتی که شب شروع می‌شود تمام می‌شود. یک بار دیگر هم دوستت دارم! باقیِ روز را هنوز را . . . افشین صالحی

 

روزی چند بار دوستت دارم

یک‌بار وقتی که هوا بَرَم می‌دارد

قدم می‌زنیم

وقتی که خوابم می آید

تو می آیی

یک‌بار وقتی که باران ناز می‌کند

دلِ ناودان می‌شکند

می‌بارد

وقتی که شب شروع می‌شود

تمام می‌شود.

یک بار دیگر هم دوستت دارم!

باقیِ روز را

هنوز را

 

افشین صالحی

 


دیگر اشعار : افشین صالحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با ساعت دلم ، وقت دقیق آمدن تُوست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 92/4/21 ساعت : 8:2 عصر

 

با ساعت دلم وقت دقیق آمدن تُوست من ایستاده ام مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش با برگ های از بوسه با ساعت غرورم اما  من ایستاده ام با شاخه هایی از تابستان با برگ هایی از پاییز هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن تُوست ها . . . چشم ها را می بندم ها . . . گوش ها را می گیرم با ساعت مشامم اینک وقت عبور عطر تن تُوست "محمد علی بهمنی"

 

با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن تُوست

من ایستاده ام

مانند تک درخت سر کوچه

با شاخه هایی از آغوش

با برگ های از بوسه

با ساعت غرورم اما

من ایستاده ام

با شاخه هایی از تابستان

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من

هنگام شعله ور شدن تُوست

ها . . . چشم ها را می بندم

ها . . . گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم

اینک

وقت عبور عطر تن تُوست

 

محمدعلی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اینکه گفتی ، که چه؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 92/4/20 ساعت : 5:56 عصر

 

همیشه حق با دیوانه هاست

 

اینکه گفتی: ‹‹بی تو آنجا مانده ام تنها›› که چه؟!

‹‹بارها دیدم تو را در عالم رؤیا›› که چه؟

 

اینکه گفتی: ‹‹در تمام شهرها چشمم ندید -

مرد خوبی مثل تو در بین آدمها›› که چه؟!

 

بودنت وقتی نیازم بود پیدایت نبود!

بعد از این مدت نبودن؛ آمدی اینجا که چه؟!

 

راز ما لو رفته و شهری شد از آن باخبر!

آنچه بوده بینمان را می کنی حاشا که چه؟

 

پاکی مریم مگر از چهره اش پیدا نبود؟!

بعد ناپیدایی ات حالا شدی پیدا که چه؟

 

من که گفتم بر نخواهم گشت دیگر هیچ وقت!

آمدی دنبال من تا این سر دنیا که چه؟

 

من که دیوار قطوری دور قلبم ساختم

پشت چشم از عشوه نازک می کنی، حالا که چه؟!

 

 

اصغر عظیمی مهر

"همیشه حق با دیوانه هاست"


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 92/4/20 ساعت : 11:2 صبح

 

دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

 

دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را

 

دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !

از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟

 

آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد

خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را

 

چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان

عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را

 

کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا

قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را

 

 ناصر حامدی

 


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مگر نمی گویند که هر آدمی یک بار عاشق می شود؟

بدست علیرضا بابایی در دسته عباس معروفی تاریخ : 92/4/19 ساعت : 10:27 عصر

مگر نم?گو?ند که هر آدم?  ?ک بار عاشق م?شود؟

 

مگر نمیگویند که هر آدمی

یک بار عاشق می شود؟

پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی

دل می بازم باز؟

چرا هربار که از کنارم میگذری

نفست میکشم باز ؟

 

چرا هربار که میخندی

در آغوشت در به در می شوم باز؟

چرا هر بار که تنت را کشف میکنم

تکه های لباسم بال درمی آورند باز؟

 

گل قشنگم !

برای ستایش تو

بهشت جای حقیر یست

با همین دستهایم بی قرار

به خدا می رسانمت

 

عباس معروفی


دیگر اشعار : عباس معروفی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/4/19 ساعت : 1:54 عصر

 

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر   خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر

 

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر

نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر

 

خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق

خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر

 

چید بالم را و درهای قفس را باز کرد

روز آزادیست از شبهای زندان سختتر

 

صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت:

هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر

 

مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون

زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر

 

 علیرضا بدیع 

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/4/18 ساعت : 11:9 صبح

همراه بسیار است، اما همدمی نیست  مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 

 

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

 

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار

از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

 

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

 

در فکر فتح قله قافم که آنجاست

جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

 

 

فاضل نظری

 

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

روزهای خوب

بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 92/4/17 ساعت : 11:21 عصر

 

ای «روزهای خوب» که در راهید! ای جاده های گمشده در مه ! ای روزهای سخت ادامه ! از پشت لحظه ها به در آیید !  ای روز آفتابی ! ای مثل چشم های خدا آبی ! ای «روز آمدن» ای مثل روز، آمدنت روشن !  این روزها که می گذرد، هر روز در «انتظار آمدنت» هستم !  اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟  قیصر امین پور

 

ای «روزهای خوب» که در راهید!

ای جاده های گمشده در مه !

ای روزهای سخت ادامه !

از پشت لحظه ها به در آیید !

 

ای روز آفتابی !

ای مثل چشم های خدا آبی !

ای «روز آمدن»

ای مثل روز، آمدنت روشن !

 

این روزها که می گذرد، هر روز

در «انتظار آمدنت» هستم !

 

اما

با من بگو که آیا، من نیز

در روزگار آمدنت هستم؟

 

قیصر امین پور

 


دیگر اشعار : قیصر امین پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قبول کن که تو را رهگذر نمی خواهم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 92/4/7 ساعت : 4:1 عصر

 

تو را رهگذر نمی خواهم

 

هم از تو هیچ در این رهگذر نمی خواهم

و هم حضور تو را ، مختصر نمی خواهم

 

اگر چه حرف توقف به دفتر من نیست

قبول کن که تو را رهگذر نمی خواهم

 

تویی که از من و پنهان من خبر داری

کسی که نیست ز من با خبر نمی خواهم

 

زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است

هنر شناسم و شبه هنر ، نمی خواهم

 

بخواه تا اثری باز جاودانه شود

دقایقی که ندارد اثر ، نمی خواهم

 

به عمر یک غزل حافظانه با من باش

فقط همین و از این بیشتر نمی خواهم

 

محمدعلی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مگر چند بار به دنیا آمده ایم

بدست علیرضا بابایی در دسته گروس عبدالملکیان تاریخ : 92/4/7 ساعت : 3:35 عصر

 

هرچه فکر می‌کنم اما  یک پروانه بیشتر  در خاطرم نیست  مگر چندبار به دنیا آمده‌ایم  که این همه می‌میریم ؟

 

پیله‌های بسیاری دیده‌ام

آویزان از درختی

در جنگل‌های دور

افتاده بر لبه‌ی پنجره

رها در جوب‌های خیابان.

 

هرچه فکر می‌کنم اما

یک پروانه بیشتر

در خاطرم نیست

مگر چندبار به دنیا آمده‌ایم

که این همه می‌میریم ؟

 

چند اسکناس مچاله

چند نخ شکسته‌ی سیگار

آه، بلیط یک‌طرفه !

چیزی

غمگین‌تر از تو

در جیب‌های دنیا پیدا نکرده‌ام

- ببخشید، این بلیط ...؟

- پس گرفته نمی‌شود.

پس بادها رفته‌اند ؟!

پس این درخت

به زردِ ابد محکوم شد ؟!

و قاصدک‌ها

آنقدر در کنج دیوار ماندند

که خبرهایشان از خاطر رفت ؟!

- بیهوده مشت به شیشه‌های این قطار می‌کوبی !

بیهوده صدایت را

به آن‌سوی پنجره پرتاب می‌کنی

ما

بازیگران یک فیلم صامتیم

 

گروس عبدالملکیان

 


دیگر اشعار : گروس عبدالملکیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   81   82   83   84   85   >>   >

محبوب کردن