سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 127 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184094


صفحه نخست      

دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 92/5/7 ساعت : 2:44 عصر

 

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد

به دریاهای تقریبا خروشان هر چه بادا باد

 

مداوا می کنم آخر سکوتم را به فریادی

گلو را می تکانم در خیابان هر چه بادا باد

 

امیدی نیست برقایق که دل بسته است بر ساحل

من او را می سپارم دست ِ طوفان هرچه بادا باد

 

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که

شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

 

به این هیکل نمی آید ولی با مرگ هم آخر

شوم یک شب گریبان در گریبان هر چه بادا باد

 

مجتبی اصغری فرزقی 

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/5/7 ساعت : 3:39 صبح

 

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی

 

بنــدبازی وســـط معــــــرکه ام ، وای اگــــر

روی دوشـم بنشیند پر کاهی که تویــی !

 

زیر پایم پلی از موست ، ولــی زل زده ام

بین چشمان تماشا به نگاهـی که تویــی

 

کور کرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز

باز کرده ست دهان حلقه ی چاهی که تویی

 

نیست کم وسوسه ای سیب بهشت ، اما من

دستم آغشتــــه به نارنج گناهی که تویی ...!

 

پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیامدم که بخواهم کنار من باشی

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر فیض تاریخ : 92/5/6 ساعت : 11:5 عصر

 

نیامدم که بخواهم کنار من باشی  میان این همه بیگانه یار من باشی

 

نیامدم که بخواهم کنار من باشی

میان این همه بیگانه یار من باشی

 

دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست

مباد آن که شما غمگسار من باشی

 

تو ای ستاره ی وحشی که کهکشان زادی

مخواه روی زمین بر مدار من باشی

 

من از اهالی عشقم، نه از حوالی جبر

خطاست این که تو در اختیار من باشی

 

ولی، نه! من که در اینجا دچار پاییزم

چگونه از تو نخواهم بهار من باشی

 

تو می توانی از آن چشم های خورشیدی

دریچه ای به شب سرد و تار من باشی

 

همیشه کوه بمان تا همیشه نام تو را

صدا کنم که مگر اعتبار من باشی

 

ناصر فیض

 


دیگر اشعار : ناصر فیض
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به گریه های تو سوگند، خسته ام دیگر

بدست علیرضا بابایی در دسته احمد فرنود تاریخ : 92/5/6 ساعت : 5:7 عصر

 

به گریه های تو سوگند، خسته ام دیگر  و شاخه های ترَم را شکسته ام دیگر

به گریه های تو سوگند، خسته ام دیگر

و شاخه های ترَم را شکسته ام دیگر

 

چه سبز بودم و شهره به ناز و طنازی

به زخم ِ چشم ِ تبر ، ... دسته دسته ام دیگر

 

همیشه سایه شدم تا زمین بیاساید

ولی، به خاک سیاهش نشسته ام دیگر

 

من از کشیده ی این بادِ سرکش ِ بدمست –

ز ریشه های خودم هم، گسسته ام دیگر

 

ندارم عاقبتی خوب و قصه ام خوش نیست...

که از پناه ِ خدا نیز، رسته ام دیگر

 

چه بد، که هیزم آماده ام و می سوزم –

تو را و دفتر شعری که بسته ام دیگر

 

مرا به حال خودم واگذار ... خواهم مُرد...

از این سکوت پرازمرگ، خسته ام دیگر

 

احمد فرنود

وبلاگ شاعر : http://chakamehayeman.blogfa.com/

 


دیگر اشعار : احمد فرنود
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر توانا تاریخ : 92/5/4 ساعت : 10:22 عصر

 

روسری سر کن و نگذار میان من و باد  سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود

باده خوب است به اندازه مهیا بشود

 

داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض

گفته ام تا همه جا هلهله برپا بشود

 

شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند

دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود

 

روسری سر کن و نگذار میان من و باد

سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

 

هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر

راز سکر آور چشمان تو افشا بشود

 

بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد

قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود

 

حیف ! یک کوه مذابی و کماکان باید

عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود

 

امیر توانا 

وبلاگ شاعر : http://amiretavana.blogfa.com/

 


دیگر اشعار : امیر توانا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر چند پای قول و قراری که بست، نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فرخ حاج علی تاریخ : 92/5/3 ساعت : 5:5 عصر

 

هر چند پای قول و قراری که بست? نیست

 

هر چند پای قول و قراری که بست،نیست

هر چند یاد آنکه به پایش نشست، نیست

 

باور کنید طعنه شنیدن از این و آن

مزد کسی که پای دلش مانده است، نیست

 

تقصیر از تو بوده اگر عاشقت شدم

فرقی میان جرم بت و بت پرست نیست

 

آنقدر محو دیدن روی تو گشته ام

در چشم من هر آنچه که غیر از تو هست ، نیست

 

فرقی نمیکند که وصال است یا فراق،

پایان قصه هر چه که باشد ، شکست نیست

 

فرخ حاج علی

 


دیگر اشعار : فرخ حاج علی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برگرد مثل بارش باران به خانه ام

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/4/31 ساعت : 1:11 عصر

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

 

 

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست

بین غریبه‌هاست که هیچ اختلاف نیست

 

برگرد پیش از آن‌که از این دیرتر شود

این درّه است بین من و تو ، شکاف نیست

 

گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی

در مشت توست ، آن‌ طرف کوه قاف نیست

 

بگذار تا مقابل روی تو بگذرم

جایی که در مقابله امکان لاف نیست

 

تا چشم تو خلاف لبت حرف می‌زند

حظی‌ست در سکوت که در اعتراف نیست

 

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سعید میرزایی تاریخ : 92/4/31 ساعت : 12:27 عصر

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ... که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

 

 

 

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...

که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

 

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟

که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

 

چقدر دلخورم از این جهان‌ِ بی‌موعود

از این زمین که پیاپی ... از آسمان که هنوز...

 

جهان سه نقطه پوچی است خالی از نامت

پر از «همیشه همین ‌طور»، از «همان که هنوز»

 

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می‌افتی

ولی تو «باید»ی، ای حس ناگهان! که هنوز ...

 

در آستان جهان ایستاده چون خورشید

همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز ...

 

شکسته ساعت و تقویم پاره‌پاره شده

به جست‌و‌جوی کسی آن سوی زمان، که هنوز

 

سؤال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟

تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که: هنوز

 

محمد سعید میرزایی

 


دیگر اشعار : محمد سعید میرزایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من خود نمی روم دگری می برد مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 92/4/29 ساعت : 1:1 عصر

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر  هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

 

کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام

این می فروشد آن دگری می خرد مرا

 

یک بار هم که گردنه امن و امان نبود

گرگی به گله می زند و می درد مرا

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر

هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

عمری است پایمال غمم تا که زندگی

این بار زیر پای که می گسترد مرا

 

شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد

چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا

 

قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود

شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش اصلا دل نداشتم

بدست علیرضا بابایی در دسته مصطفی مستور تاریخ : 92/4/29 ساعت : 11:8 صبح

 

کاش اصلا دل نداشتم. کاش اصلا نبودم. کاش نبودی. کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد. آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دستهایت بودم. کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.  کاش من تو بودم. کاش تومن بودی. کاش ما یکی بودیم.  یک نفر دوتایی   مصطفی مستور

 

کاش اصلا دل نداشتم.

کاش اصلا نبودم.

کاش نبودی.

کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد.

آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم.

یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.

کاش چادرت بودم.

نه، کاش دستهایت بودم.

کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم.

نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.

کاش من تو بودم.

کاش تومن بودی.

کاش ما یکی بودیم.

یک نفر دوتایی

 

مصطفی مستور

 


دیگر اشعار : مصطفی مستور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   81   82   83   84   85   >>   >

محبوب کردن