سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 683 ، بازدید دیروز: 863 ، کل بازدیدها: 13179369


صفحه نخست      

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:29 عصر

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

 

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم

 

اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم

 

تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم

 

به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم

 

هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟

 

به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم

 

کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم

 

به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم؟

 

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:25 عصر

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

 

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

با من دم از هوای کسِ دیگری بزن

 

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت

روزی به آشیانه ی من هم سری بزن

 

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن

سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن

 

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت

ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن

 

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم

ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن   ...


 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با اینکه از سرتاسر این شهر بیزارم

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد بهاروند تاریخ : 95/4/13 ساعت : 12:3 عصر

 

بااینکه از سرتاسر این شهر بیزارم

شادم که در ویرانه قلبم تو را دارم

 

ای سنگ سخت سینه ات یادآور کعبه  !

می خواهم از سیمای قلبت پرده بردارم

 

وقتی زمین از زیر بارم شانه خالی کرد

وقتی خبر آورد: "من محکوم آوارم"

 

یک زن به نام تو نگاهش را ستونم کرد

انگار دنیا را کسی برداشت از بارم

 

بر شانه هایم تکیه کن تا باورم باشد

یک خشت هم از من بماند باز "دیوارم"

 

هرچند که زخمی ترین تندیس این وادی

از حمله خونبار و ناهنگام  تاتارم

 

امشب هوای سینه ام "تا قسمتی خاکی"ست

فردا به سوی آسمانها سنگ می بارم...

 

 

حامدبهاروند


دیگر اشعار : حامد بهاروند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ماجرای من و تو، باور باورها نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 95/4/6 ساعت : 9:14 صبح

من و تو عاشقانه

 

ماجرای من و تو، باور باورها نیست

ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست  

 

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم

ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

 

تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن

جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست

 

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست

 

من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!

ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست

 

 

محمدعلی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حیرت زده در حسرت یک نیم نگاهم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد امین فردوسی تاریخ : 95/4/4 ساعت : 3:32 عصر

حیرت زده در حسرت یک نیم نگاهم

 

حیرت زده در حسرت یک نیم نگاهم

آیینه ی اندوه و غم و غصه و  آهم

 

فریادرسی کو که شود منجی دل ها  

در قافله ی منتظران چشم  به راهم

 

خورشید درخشان نهان در پس ابری

در حسرت ماه تو در این شام سیاهم

 

ای روح سحر ، قبله ی من ، صبح امیدم

روشن شده از نور حضور تو  پگاهم

 

طوفان زده ام در دل دریای خروشان

در کشتی عشقت بده ای نوح پناهم

 

 

محمدامین فردوسی


دیگر اشعار : محمد امین فردوسی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 95/4/1 ساعت : 9:42 صبح

پرنده و قفس

 

ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن

چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟

 

رها کنید مرا تا رها شوید از من

عذاب می کشم از مایه عذاب شدن

 

دلم گرفته ازاینجا، کجاست تنگ خودم؟

چه سود ماهی آزاد منجلاب شدن؟

 

پرنده بودن و کابوس میله و چنگال

پرنده بودن و هرصبح خیس آب شدن

 

شبیه پنجره یک عمر سنگسار شوی

به جرم عاشق چشمان آفتاب شدن

 

ببخش رود بلندم، چراکه راهی نیست

دراین وفور بیابان ، بجز سراب شدن  ...

 

 

علی ارجمند


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اول از خوبی ، خطابم می کند

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 95/4/1 ساعت : 9:30 صبح

تصویر عاشقانه

 

اول از خوبی ، خطابم می کند

بعد با یک “نه ” جوابم می کند   !

 

جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من

مست می سازَد ، شرابم می کند

 

خشت خشتِ جان من در دستِ اوست

زیرِ پای خود خرابم می کند

 

قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد

از خجالت گاه آبم می کند

 

تا که گیسو می سپارَد دستِ باد

مو به مو دارد عذابم می کند

 

پرسشی همواره در ذهن ِ من است

می رود یا کامیابم می کند؟!

 

کاش می دانستم این حوّاصفت

داخلِ آدم حسابم می کند !

 

باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !

می بَرَد قمصر ، گلابم می کند

 

شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست

بر مدارِ شب، شهابم می کند

 

عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش

ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !

 

 

دکتر یدالله گودرزی


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چش‍ــــــمهایت روزگارم را پریشان کرده است

بدست علیرضا بابایی در دسته وحید احمدی تاریخ : 95/4/1 ساعت : 9:8 صبح

چش‍ــــــم‌هایت روزگارم را پریشان کرده است

 

چش‍ــــــم‌هایت روزگارم را پریشان کرده است

این عمارت را نگاهت سخت ویران کرده است

 

هر کسی با دیدنت ایم‍ــــان خود را داده است

گیسُوانت یک جهان را نامسلمان کرده است

 

محش‍ـری بر پا نمودی، بهرِ عشقت بس نبود

سیل عشاقی که حیران در بیابان کرده است؟

 

کوه هم باشی تو را نابود خواهد کرد عشق   !

بیستون را تیشه‌ی فره‍ــــاد نالان کرده است

 

بعد دیدار ت‍ـــــــو تفسیرش مشخص گشته است

آن تبارک ها که «وی» در وصف انسان کرده است

 

گرچه می‌خواهم که برگردم ولی انگار عش‍ــــق

هرچه پل را پشت سر از پیش ویران کرده است

 

وحید احمدی

 


دیگر اشعار : وحید احمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمیشود

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 95/3/20 ساعت : 5:2 عصر

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمی‌شود

 

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمی‌شود

یک عمر صبر کردم و دیگر نمی‌شود

 

حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام

زیر سوال رفته و باور نمی‌شود

 

هرشب اگر چه دسته گلی آب می‌دهی  !

بی فایده ست؛ عشق تناور نمی‌شود

 

ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!

بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمی‌شود

 

افتاده ام درست تهِ چال گونه ات

پای دلم شکسته و بهتر نمی‌شود

 

نابرده رنج گنج میّسر اگر شود

با تار مویی از تو برابر نمی‌شود

 

مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده

بی تو ولی به شعر قسم، سر نمی‌شود

 

 

امیدصباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 95/3/16 ساعت : 6:45 عصر

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

 

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

من‌که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

 

همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم

آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود

 

دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر

هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

 

خار چشم این و آن گردیدن از گردن‌کشی‌ست

دسترنج کاج‌ها غیر از پشیمانی نبود

 

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟

کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

 

من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟

کاش راه خانه‌ات این‌قدر طولانی نبود

 

 

 علیرضا  بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

محبوب کردن