سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 683 ، بازدید دیروز: 863 ، کل بازدیدها: 13179369


صفحه نخست      

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 95/3/4 ساعت : 5:27 عصر

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست 

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

 

اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب

که آبشارم و افتادنم تماشایی ست

 

شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد

که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست

 

کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من

صدای پر زدن مرغ های دریایی ست

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 95/3/3 ساعت : 8:32 عصر

شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

 

شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه  !

 

چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت

درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!

 

از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است

من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه

 

من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما

با هم موازی است ولیکن مماس نه

 

پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است

از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!

 

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

منتظر بودم بیایی، آمدی، من نیستم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا سپاهی لایین تاریخ : 95/3/3 ساعت : 4:12 عصر

منتظر بودم بیایی، آمدی، من نیستم

 

منتظر بودم بیایی، آمدی، من نیستم

بی تو در هرحال، جز در حال رفتن نیستم

 

منتظر بودم، بیایی تا ببینی سالهاست

بی تو من آن کهنه فانوسم که روشن نیستم

 

کهنه فانوسی که قلب شیشه ای دارم، ولی

باد و باران خوب می دانند، آهن نیستم

 

همچنان، در سقف رویای تو می رقصم به شوق

ظاهرن خوبم، ولی در اصل، اصلن نیستم

 

 شیشه ها از دست باد و باده دلگیرند و من

چشم در راه توام ای مست و نشکن نیستم  !

 

این غزل، حالا که در فکر تو هستم، گفته شد

بی تو  اغلب جز همان  فانوس  الکن نیستم

 

خواب دیدم، روشنم کردی، ولی گفتی به ناز

خواب دیدی خیر باشد، من که این زن نیستم!

 

آمدی دیدی که دارد می رود یک روح پیر

خوب می دانم گمان کردی که آن من نیستم!

 

 

علیرضاسپاهی لایین

وبلاگ شاعر :   http://www.sandifal.blogfa.com/


دیگر اشعار : علیرضا سپاهی لایین
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بچین میز قمارت را دل از من روی ماه از تو

بدست علیرضا بابایی در دسته جواد اسلامی تاریخ : 95/2/26 ساعت : 8:9 صبح

بچین میز قمارت را دل از من روی ماه از تو

 

بچین میز قمارت را دل از من روی ماه از تو

بیا بردار بازی کن سفید از من سیاه از تو

 

همیشه آخر بازی کسی که سوخت من بودم

همیشه باخت با من بوده گاه از عشق گاه از تو

 

تو رخ می تابی و من قلعه ات را آرزومندم

خر است این اسب اگر یک لحظه بردارد نگاه از تو

 

گل من فیل ما مست است و گاهی کجروی دارد

نگیری خرده بر مستان اگر بستند راه از تو

 

در این بن بست حیرانی کجا می رانی ام دیگر

چه دارم رو کنم زیبای کافر کیش آه از تو

 

 

جواد اسلامی


دیگر اشعار : جواد اسلامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 95/2/24 ساعت : 8:2 عصر

طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !

طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !

حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی !

 

یک روز دیگر کم شد از عمرت ، خدا را شکر

امروز قـــدری کمتر از دیروز دلتنگی

 

از " خود " گریزانی چرا ای سنگ ! باور کن

حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی

 

عمریست در نی شور شادی میـــدمی اما

از نــــی نمی آید به جز اندوه آهنگی

 

دنیا پـــلی دارد که در هر سوی آن باشی

در فکر سوی دیگری ! آوخ چه آونگـی!

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین طاهری تاریخ : 95/2/15 ساعت : 9:8 صبح

هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد

 

هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد

قولی که عشق داده، به جایی نمی رسد

 

چون کوه، پای حرف خودم  ایستاده ام

کوهی که ایستاده، به جایی نمی رسد!

 

دریا هنوز هست ولی مانده ام چرا

این رود بی اراده به جایی نمی رسد؟!

 

دنیا همیشه عرصه ی پیچیده بودن است

دنیا که صاف و ساده به جایی نمی رسد!

 

تاریخ را ورق زدم و مطمئن شدم

هرگز کسی پیاده به جایی نمی رسد

 

ما را برای در به دری آفریده اند

هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد


 

حسین طاهری


دیگر اشعار : حسین طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هنوز پیرهنم را نشسته می پوشم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 95/2/2 ساعت : 10:44 عصر

هنوز پیرهنم را نشسته می پوشم

 

نمیشود که شوی یک دمی  فراموشم

تویی که  شهد لبت  با   ترانه  مینوشم

 

برای  از  تو  نوشتن  همیشه  کم  دارم

برای از  تو  سرودن  همیشه  میکوشم

 

تو شهد آب حیاتی که بی تو می میرم

تو سکر جام  شرابی که با تو میجوشم

 

حکایت من و خواجه  تفَال  و غزلست

همو  که  داد  ز غصه ،نجاتمان ،دوشم

 

همیشه  طفل  دبستان  خط لب هاشم

همیشه آرش  عشق   کمان  ابروشـم

 

عجب مدار پلنگی به چنگ ،آهو داشت

عجیب این که  پلنگی به چنگ آهوشم

 

همیشه در دل خود جاودانه می سوزم

اگر چو  آتش زرتشت سرد و  خاموشم

 

از آن دمی که گرفتم تو  را در آغوشم

هـنوز پـیرهنم را نشـسته می پوشم *

 

حسین دلجووو


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته یوسف محقق تاریخ : 95/2/1 ساعت : 6:57 عصر

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

 

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

تا که برگردم شنیدم ،از غمم  نالیدو رفت

 

دیده بودم خواب مادر را  شب میلاد من

لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسیدو رفت

 

مادرم چندین بهاراست،ازکنارم رفته است

مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت

 

 قوم وخویشانم مکرر، این خبر را میدهند

مادرت درخواب ما،حال توراپرسیدورفت

 

 من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی

یادتو هرنیمه شب،روی مرا پوشیدورفت

 

 شعر زیبایی به  عشقش گفته بودم که ندید

آمد او  اما شبی بر شعر من  بالید و رفت

 

مادرم رفته ولی،در خاطراتم  مانده است

روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندیدو رفت

 

 

یوسـف محـقق


دیگر اشعار : یوسف محقق
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهسا تیموری تاریخ : 95/2/1 ساعت : 6:41 عصر

وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم

 

وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم

دل به تاریکی این پیله چرا بسپاریم؟

 

سنگ باشیم ولی در تن کوهی مغرور

دست از دشمنی آینه ها برداریم

 

بعد از این بین سکوت من و لبخند شما

رازهایی که شنیدیم نگه می داریم

 

تا اگر از غم پاییز پریشان بودیم

دست بر شانه ی دلتنگی هم بگذاریم

 

بین ما هرچه که عریان شده خاکستر ماست

ما که معشوقگی آتش و گندمزاریم

 

باد از کوچه ی بن بست خبر آورده

ما دوتا پنجره زندانی یک دیواریم

 

 

مهسا تیموری


دیگر اشعار : مهسا تیموری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 95/1/30 ساعت : 12:25 صبح

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

 

تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد

گلبته هایش داغ نامحسوس دارد

 

من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض

ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد

 

باور کنید آقا اجازه! دست من نیست

این عشق تنها با جنون تکمیل می شد    

 

از برف شبهای زمستانی بپرسید

وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد

 

سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار

مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد

 

تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم

قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد

 

از روستاهای خیالی می گذشتیم

آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت

 

با بافه ای از جنس رویاهای رنگین

هر شب برای یک مسافر فال می بافت

 

تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم

مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!

 

بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

محبوب کردن