سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 25 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13183992


صفحه نخست      

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا نیکوکار تاریخ : 92/2/1 ساعت : 4:26 عصر

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

 

 

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

 

رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود

 

ماه شب چهاردهی که تصاحبت

چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود

 

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود

 

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من : کشوری که با همه در حال جنگ بود

 

با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود

 

پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی

این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...

 

رضا نیکوکار

 


دیگر اشعار : رضا نیکوکار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سلام! حال همه ما خوب است

بدست علیرضا بابایی در دسته سید علی صالحی تاریخ : 92/1/31 ساعت : 11:2 صبح

سلام! حال همه ما خوب است

 

سلام!

حال همه ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند

 

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و

نه این دل ناماندگار بی درمان

 

تا یادم نرفته است،بنویسم

حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است

اما تو لااقل ،حتا هر وهله،گاهی، هراز گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا

شبیه شمایل شقایق نیست!

 

راستی خبرت بدهم

خواب دیده ام خانه ای خریده ام

بی پرده، بی پنجره ،بی در،بی دیوار…

هی بخند!

 

بی پرده بگویمت

چیزی نمانده است،من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت

دارد همین لحظه

یک فوج کبوتر سپید

از فراز کوچه ی ما می گذرد

باد بوی نام های کسان من می دهد

یادت می آید رفته بودی

خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

 

نه ری را جان

نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه،

 

از نوبرایت می نویسم

حال همه ی ما خوب است

اما…

 

تو باور مکن

 

سید علی صالحی

 

 


دیگر اشعار : سید علی صالحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفتی شتاب رفتن من از برای توست

بدست علیرضا بابایی در دسته هما گرامی تاریخ : 92/1/29 ساعت : 10:45 صبح

آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

 

 

گفتی شتاب رفتن من از برای توست

آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

 

با قهر میگریزی و گویا که غافلی

آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست

 

سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم

در این سری که از کف ما شد هوای توست

 

چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت

بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

 

خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی

این دیده از قفا به امید وفای توست

 

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟

رفتی، بسوز، این‌همه آتش سزای توست

 

ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر

مایم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست

 

بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما

بیچاره آن کس که دلش آشنای توست

 

بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست

این مرغ پر شکسته محزون همای توست

 

هما گرامی

 


دیگر اشعار : هما گرامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گوزنی نیمه شب از خواب هایم می زند بیرون

بدست علیرضا بابایی در دسته ایمان فرستاده تاریخ : 92/1/28 ساعت : 6:11 عصر

گوزنی نیمه شب از خواب هایم می زند بیرون

 

 

به قابش می کشم از قاب هایم می زند بیرون

گوزنی نیمه شب از خواب هایم می زند بیرون

تمام فرش های خانه مرداب است اما او

سریع و چابک از مرداب هایم می زند بیرون

به خود می پیچم و حس می کنم آغاز زنجیر است

جنون در حین پیچ و تاب هایم می زند بیرون

جنون از فرق سر می آید و در سینه می ماند

و شب آهسته از جوراب هایم می زند بیرون

من آن دریای مواجم که توی پارچ زندانی است

همین که بشکنم سیلاب هایم می زند بیرون

سرم داغ است و دستانم پریده رنگ . . . می دانم

گوزنی نیمه شب از خواب هایم می زند بیرون

 

ایمان فرستاده


دیگر اشعار : ایمان فرستاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بیست و هفت سالگی

بدست علیرضا بابایی در دسته مریم حبیبی تاریخ : 92/1/28 ساعت : 3:23 عصر

در بیست و هفت سالگی

اگر عاشق بشوی

باید

قبای دیوانگی‌ات را

در مکان‌های عمومی نیز به تن داشته باشی

و دلتنگی‌ات را

زل بزنی توی چشمهایش و بپرسی :

می‌توانم ببوسمت ؟ همین حالا ؟ همین جا ؟

عاشق‌ شدن در بیست و هفت سالگی

جگر می‌خواهد

و کمی اعتماد به‌نفس

تا اگر بوی کبابت بلند شد

به ضیافت همسایه نسبتش بدهی

همین .

 

مریم حبیبی

 



دیگر اشعار : مریم حبیبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 92/1/28 ساعت : 2:42 عصر

 

چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد

 

چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد

آواره آن ماه دهاتی شده باشد

 

چوپان شده در جنگل بادام بچرخد

تا مست چهل چشم هراتی شده باشد

 

شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض

منجر به غزلواره آتی شده باشد

 

سخت است ولی می‌گذرم از نفسی که

جز با نفس گرم تو قاطی شده باشد

 

از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست

در لیقه موهات دواتی شده باشد

 

تو... چایی...بی‌ قند...و یک عالمه زنبور

شاید لب فنجان شکلاتی شده باشد

 

حامد عسگری

 


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

انگار غزل آب نباتی شده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 92/1/27 ساعت : 12:41 صبح

 

انگار غزل آب نباتی شده باشد

 

انگار غزل آب نباتی شده باشد

وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد

 

لب های تو با طعم انار است و دو چشمت

شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد

 

این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی  !

شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد

 

من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم

بگذار که  عالم کرواتی شده باشد

 

یک بار به من حق بده ، لب های کبودم

در لیقه ی موهات دواتی شده باشد

 

باید که غزل های مرا هم نشناسی !!

وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد

 

حسین زحمتکش

 


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اگر چه در نظر خلق، اهل پرهیزیم

بدست علیرضا بابایی در دسته سید محسن خاتمی تاریخ : 92/1/26 ساعت : 3:29 عصر

 

اگر چه در نظر خلق، اهل پرهیزیم

 

اگر چه در نظر خلق، اهل پرهیزیم

به یاد گوشه ی چشم تو اشک می ریزیم...

شنیده ایم که فصل بهار می آیی

چقدر برگ به این شاخه ها بیاویزیم؟!

اگرچه از کف دریا فروتریم، اما

به موج های فراگیر در می آویزیم

تو مهربانی و با ذره مهر می ورزی

وگرنه گرد و غباری حقیر و ناچیزیم...

غبار روی زمینیم و آن چنان مغرور

که پیش پای کسی جز تو برنمی خیزیم...

 

سید محسن خاتمی

 


دیگر اشعار : سید محسن خاتمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 92/1/26 ساعت : 2:48 عصر

 

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

 

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

 

ناشناس

 


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسگری تاریخ : 92/1/25 ساعت : 3:33 عصر

 

چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست

 

چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست

لطف خط شکسته به شیب کشیده هاست

 

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است

فرقی که بین دیده و بین شنیده هاست

 

موی تو نیست ریخته بر روی شانه هات

هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست

 

من یک چنار پیرم و هر شاخه ای ز من

دستی به التماس به سمت پریده هاست

 

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو

امروز میهمانی یوسف ندیده هاست

 

حامد عسگری

 


پست شماره 400

پیشنهاد و انتقاد های شما را شنیداریمباید فکر کرد


دیگر اشعار : حامد عسگری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   86   87   88   89   90   >>   >

محبوب کردن