سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 211 ، بازدید دیروز: 361 ، کل بازدیدها: 13184178


صفحه نخست      

به بغضم اینهمه سوزن مزن که میترکم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدسعید میرزایی تاریخ : 92/7/13 ساعت : 4:13 عصر

 

انار شو که تمام لب تو را بمکم  به بغضم این‌همه سوزن مزن که می‌ترکم

 

انار شو که تمام لب تو را بمکم

به بغضم این‌همه سوزن مزن که می‌ترکم

 

شب است و عطر خوش نان تازه ی  تن تو

بگو چه کار کنم با دل پر از کپکم؟

 

دهانم آب می‌افتد، چقدر می‌افتد

دهانم آب برایت، انار با نمکم!

 

انار سوخته ام من دل مرا بچلان

نمک بریز و بنوش از دل ترک ترکم

 

شبی که بغض کنی، صبح می‌چکد گل گل

صدای گریة تو از لبان نی‌لبکم

 

مخواه دختر چوپان! که باد حمله کند

به دشت‌های پر از گله‌های شاپرکم

 

تو می‌شوی ملکه-گوشواره‌ات گیلاس

بساز با نخ گیسوت، تاج و قاصدکم

 

شبیه تکة ابری غریبه‌ام تو بگو

به چشمهات که باران کنند نم‌نمکم

 

ببین به دست من- این تا به فرق در مرداب-

بدل شده‌ است به فریاد آخرین کمکم

 

تو چون عروسک خاموش قصه‌ها شده‌ای

و من غریبة شهر هزار آدمکم

 

شبیه غربت یک لاک‌پشت در برکه

همیشه دور و بر چشمهات می‌پلکم

 

محمدسعید میرزایی

 


دیگر اشعار : محمدسعید میرزایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا عزیزی تاریخ : 92/7/13 ساعت : 12:45 عصر

 

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی  آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی

 

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی

 

از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم

حالا شدم یک فرد مالیخولیایی!

 

بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد

رنگ روپوش بچه های ابتدایی

 

یک روز من را می کشی با چشمهایت

دنیا پر است از این رمان های جنایی

 

ای کاش می شد آخرش مال تو بودم

مثل تمام فیلمهای سینمایی!!

 

امسال هم تجدید چشمان تو هستم

می بینمت در امتحانات نهایی

 

می بینمت؟ اما نه! مدتهاست مانده است

یک شاخه رز... یک شعر... یک لیوان چایی

 

رضا عزیزی

 


دیگر اشعار : رضا عزیزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نمی دانم هنوز

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن اسحاقی تاریخ : 92/7/13 ساعت : 11:53 صبح

با منی یا نه، نمی دانم، نمی دانم هنوز  عاشقم اینبار؟!... این را هم نمی دانم هنوز

 

با منی یا نه، نمی دانم، نمی دانم هنوز

عاشقم اینبار؟!... این را هم نمی دانم هنوز

 

گرچه کم کم رفت از یادت نگاه من، ولی

اتفاق دیدنت را کم نمی دانم هنوز

 

قصه را از نو بگو با چشمهایت!، عشق چیست؟!

چیزی از این واژه ی مبهم نمی دانم هنوز

 

آه... از روزی که دستت را تکان دادی به بعد

سرنوشتم را به غیر از غم نمی دانم، هنوز-

 

صبح تا شب واژه می ریزم سر راهت، ببخش

تحفه ای را بهتر از شعرم نمی دانم هنوز

***

باز می گویم :چرا رفتن؟! دلیلت را بگو!

باز می گویی: تو را محرم نمی دانم هنوز

 

حسن اسحاقی

 


دیگر اشعار : حسن اسحاقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/7/12 ساعت : 7:9 عصر

 

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه

کاری که حتی از خودت هم بر نیاید

 

ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق

چون آه در آئینه خود را می نماید

 

باید که بر دیوار زندان سر بکوبم

آه مرا گر بشنوَد در می گشاید

 

رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق

تا جان بجای خستگی از تن درآید...

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین عباسپور تاریخ : 92/7/2 ساعت : 1:2 عصر

ه ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم  من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم

 

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم

من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم

 

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی

به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم

 

زیارت نامه می خوانم دلم از نور لبریز است

"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"

 

تو پرواز مرا در اوج می خواهی و می دانی

من از بس در قفس بودم اسارت را نمی فهمم

 

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم

غریبی آه درد بی شمارت را نمی فهمم

...

به هر زائر سه جا سر می زنی- دلگرمی ام این است-

زیارت نه ولی قول و قرارت را که می فهم

 

حسین عباسپور


دیگر اشعار : حسین عباسپور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو هم به فکر منی حاضرم قسم بخورم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد بابایی تاریخ : 92/6/31 ساعت : 11:31 عصر

 

تو هم به فکر منی حاضرم قسم بخورم

 

تو هم به فکر منی حاضرم قسم بخورم

همین زمان علنی حاضرم قسم بخورم

 

به شوق وصل تو هر روز روزه میگیرم

و با چنین دهنی حاضرم قسم بخورم

 

که مثل من تو هم از این فراق دلتنگی

به فکر آمدنی حاضرم قسم بخورم

 

تو در میان کسانیکه بینشان هستی

طلای در لجنی حاضرم قسم بخورم

 

سکوت میکنی اما در انتهای سکوت

لبالب از سخنی حاضرم قسم بخورم

 

دلت بهانه و جمعی به فکر صید تو اند

برای اینکه زنی حاضرم قسم بخورم

 

از این غزل خوشت آمد و مانده ای که از آن

چگونه دل بکنی حاضرم قسم بخورم

 

مهرداد بابایی


دیگر اشعار : مهرداد بابایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن

بدست علیرضا بابایی در دسته صنم میرزاده نافع تاریخ : 92/6/31 ساعت : 11:22 عصر

 

خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن

 

خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن

قبله ام باش عاشقانه ، نیتم را درک کن

 

ای که رویایت دلیلِ گُنگِ عصیانم شده ست

شعرهایم ،گریه هایم ، خلوتم را درک کن

 

عشق را بر شانه ی اسطوره ها باریده ام

ردِّ اشکِ نیمه شب بر صورتم را درک کن

 

غرقِ آغوشت شدم، عریانی ام تسلیم توست

تا ابد می خواهمت این حالتم را درک کن

 

روزهای بودنم باتو علامت خورده است !

توی تقویمم بمان وُ عادتم را درک کن

 

گرچه نقشِ منفی ام را خوب ایفا کرده ام

در غزل ها جنبه های مثبتم را درک کن

 

از قرارم با تو یک عمر است که آواره ام !

لا اقل دلشوره های ساعتم را درک کن

 

صنم میرزاده نافع


دیگر اشعار : صنم میرزاده نافع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دکتر سلام! روح و تنم درد می کند

بدست علیرضا بابایی در دسته کیومرث مرادی تاریخ : 92/6/30 ساعت : 11:54 عصر

 

دکتر سلام! روح و تنم درد می کند

 

دکتر سلام! روح و تنم درد می کند

چشمم، دلم، لبم، بدنم درد می کند

 

ذوق سرودنم، کلماتِ نوشتنم

دکتر! تمام خویشتنم درد می کند

 

احساس شاعرانگی ام، تیر می کشد

حال و هوایِ پر زدنم درد می کند

 

دکتر! نگفته های زیادی ست در دلم

لب وا که می کنم، سخنم درد می کند

 

می خواستم که لال بمانم، به جان تو!

دیدم سکوت در دهنم درد می کند

 

کیومرث مرادی

 


دیگر اشعار : کیومرث مرادی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد نصیری تاریخ : 92/6/30 ساعت : 10:58 عصر

امشب به احترام غمت لال ... بگذریم

 

 

دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم

آهو ندیده ای و به هر حال ... بگذریم

 

یک شهر عاشقت شده ، بانو چه کرده ای؟

مردم برای چشم تو جنجال ... بگذریم

 

دلتنگ آسمان تو هستم مرا ببخش!

شاهینم و شکسته پر و بال ... بگذریم

 

جز سرپناه عشق تو جایی ندارم و ...

می ترسم اینکه قلب تو اشغال ... بگذریم

 

ای گل! خیال وصل تو در خواب هم نشد

ریحانی و به بوی تو از حال ... بگذریم

 

" ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم "

من دلخوشم به خواجه و این فال ... بگذریم

 

از خود بگویم؟ از تو چه پنهان که مدتی ست

این شاعر شکسته ی بدحال ... بگذریم

 

یوسف که نیستم به سلامت گذر کنم

یک شاعرم که داخل گودال ... بگذریم

 

می خواستم که عقده ی دل وا کنم ، ولی

امشب به احترام غمت لال ... بگذریم

 

این وعده های پوچ به جایی نمی رسند

امسال هم مطابق هر سال ... بگذریم

 

 حامد نصیری

 


دیگر اشعار : حامد نصیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس، رحمان نصر اصفهانی، فریدون مشیری تاریخ : 92/6/13 ساعت : 9:7 عصر

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

 

 

عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم.

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟

از آن پنجره ی باز ؟

از آن لحظه ی آغاز ؟

از آن چشم ِ گنه کار ؟

از آن لحظه ی  دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیرم.

 

شاعر :

رحمان نصر اصفهانی

فریدون مشیری

 


دیگر اشعار : ناشناس، رحمان نصر اصفهانی، فریدون مشیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   76   77   78   79   80   >>   >

محبوب کردن