سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 723 ، بازدید دیروز: 2003 ، کل بازدیدها: 13098808


صفحه نخست      

حس دستان تو عالی است ، حقیقت دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 91/7/19 ساعت : 12:16 صبح

حس دستان تو عالیست

 

حس دستان تو عالی است ، حقیقت دارد

با تو هر ثانیه ، سالی است ، حقیقت دارد

 

آه اگر راه به روی دل من باز کنی

گرچه او تازه نهالی است. . . حقیقت دارد

 

من عروس غمم و عمر عزیزم همه شب

غرق داماد خیالی است ، حقیقت دارد

 

روز و شبهای بلندی که به یاد تو گذشت

خسته از دست توالی است ، حقیقت دارد

 

بی هوای نفست ، زمزمه های دل من

آتش رو به زوالی است ، حقیقت دارد

 

غم عشق تو دلم را بخدا سوزانده

حاصل اش اشک زلالی است ،حقیقت دارد

 

من و دلتنگی و تنهایی و بی همنفسی   . . .

جای چشمان تو خالی است ، حقیقت دارد

 

مرضیه خدیر


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شبی شراب به یاد تو نازنین خوردم

بدست علیرضا بابایی در دسته بهمن صباغ زاده تاریخ : 91/7/18 ساعت : 10:49 صبح

که چشم مست تو را دیدم و زمین خوردم

 

شبی شراب به یاد تو نازنین خوردم

شراب ناب از انگور دستچین خوردم

 

به کوچه آمده بودم کمی هوا بخورم

که چشم مست تو را دیدم و زمین خوردم

 

بریده بود تب تشنگی امانم را

برای رفع عطش آب آتشین خوردم

 

یکی سلامتی تو، یکی به عشق تو، باز

یکی به یاد تو عاشق‌ترین‌ترین خوردم

 

به مست خرده مگیر، از سیاه‌مستی بود

هزار مرتبه تا پا شدم زمین خوردم

 

تو پشت پا به دل من، من از زبان تو زخم

تو آن‌چنان زده‌ای و من این‌چنین خوردم

 

بهمن صباغ زاده 


دیگر اشعار : بهمن صباغ زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه رضایی تاریخ : 91/7/18 ساعت : 8:22 صبح

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

 

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی

 

مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت

بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

 

ذکرها گفتی و بر گفته ی خود خندیدی

از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی

 

بر لبت نام خدا بود ، خدا شاهد ماست

بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

 

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی

 

قلب صد پاره ی من مهره ی صد دانه نبود

تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

 

جمع کن رشته ی ایمان دلم پاره شدست

من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟

 

نغمه رضایی 


دیگر اشعار : نغمه رضایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/7/17 ساعت : 2:37 عصر

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

 

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی

 

ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی

 

آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛

چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی

 

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی

 

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

 

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

 

در جهانی که پر از  وامق و  مجنون شده است

می توانی عذرا باشی،  لیلا بشوی

 

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند

در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی

 

بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد

فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته نرگس عینی تاریخ : 91/7/17 ساعت : 2:6 عصر

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

 

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

گاهی از دوریِ تو کینه به دل می گیرم

 

گاهی از حوصله خسته به خودم می پیچم

گاهی از کثرت بیهودگی حتی هیچم

 

لحظه هایی است که من از تو و خود بیزارم

لحظه هایی که به حال دل خود می بارم

 

لحظه هایی است که من گنگم و بی ایمانم

در دل غربت هر خاطره جا می مانم

 

با خودم از عطش دلزده ای می گویم

راه ترکِ دلِ نفرین شده را می جویم

 

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

از تماشای دل خسته ی خود می میرم

 

لحظه هایی است که من میل رهایی دارم

از خودم از تو و از عشق و جنون بیزارم

 

نرگس عینی


دیگر اشعار : نرگس عینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا درگیر چشمت کن مرا درگیر ابرویت

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر نقی لو تاریخ : 91/7/16 ساعت : 12:21 عصر

مرا درگیر چشمت کن، مرا درگیر ابرویت

 

مرا درگیر چشمت کن، مرا درگیر ابرویت 

زمینگیرم بکن با آن سیاهی لشکر مویت 

 

مرا درگیر عشقت کن ، چنانکه مولوی را شمس 

سماعم را دوچندان کن به آهنگ النگویت 

 

من آن زنبور مایوسم، دهانم خالی از شهد است 

و ماندم با چه رویی بوسه خواهم زد به کندویت 

 

 برایم با تو بودن لذتی دیگر نخواهد داشت

جز اینکه لحظه ای می ایستم پهلو به پهلویت

 

دلیل موشکافی های صائب، بافه ی موهات

دلیل نکته سنجی های بیدل، خال هندویت

 

 بپوشان چهره ات را از نگاه شاعران شهر

نمی خواهم بپیچد در تغزل ها هیاهویت

 

امیر نقی لو


دیگر اشعار : امیر نقی لو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی دلت برای خودت تنگ می شود

بدست علیرضا بابایی در دسته اعظم رنجبر تاریخ : 91/7/16 ساعت : 12:6 عصر

وقتی دلت برای خودت تنگ می شود

 

وقتی دلت برای خودت تنگ می شود

آیینه ای که سهم دلت سنگ می شود

 

وقتی صدا که پر شده از حس کال بغض

با حرمت سکوت تو در جنگ می شود

 

می خواهی از خودت برهی آسمان شوی

اما دو پای رفتن تو لنگ می شود

 

با خود به بعد فاصله ها فکر می کنی

دنیا به پیش چشم تو بی رنگ می شود

 

اینجا که سهم عشق به هر کس نمی دهند

با نام مستعار خدا ننگ می شود

 

اینجا بمان و فاصله ها را به هم بزن

هرچند با صداقت تو جنگ می شود

 

اعظم رنجبر


دیگر اشعار : اعظم رنجبر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته بهمن صباغ زاده تاریخ : 91/7/15 ساعت : 8:41 عصر

کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست

 

به اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست 

کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست 

 

همیشـه دوستت دارم ـ بــــــــه جــــــان مــادرم ـ امــــا

تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست

 

به لطف طعم لبهای تو شیرین می شود شعرم

غــــزل را با عسل می آورم ،هرچند لازم نیست

 

 مرا دیوانــــه کردی و هنــــــــوز از من طلبکاری

بپوشان بافه های گیسویت را ،بند لازم نیست

 

"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را "

عزیزم ، بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست

 

فدای آن کمانهای به هم پیوسته ات ، هر یک ـ

جـــدا دخل مـــــرا می آورد پیــوند لازم نیست

 

بهمن صباغ زاده


دیگر اشعار : بهمن صباغ زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 91/7/14 ساعت : 9:17 عصر

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است

همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است

 

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

 

همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست

همیشه دل نگرانِ کسی که در راه است

 

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

که شرطِ بردن بازی سلامت شاه است

 

نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

 

به کوهِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند

که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

 

ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل

شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است

 

به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست

که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است

 

قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است

 

تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست

که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است  ...

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   16   17   18   19   20      

محبوب کردن