سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 712 ، بازدید دیروز: 2003 ، کل بازدیدها: 13098797


صفحه نخست      

رفیق راهی و از نیمه راه می گویی

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد علی جوشایی تاریخ : 91/7/22 ساعت : 7:4 عصر

رفیق راهی و از نیمه راه می گویی

 

رفیق راهی و از نیمه راه می گویی

وداع با من بی تکیه گاه می گویی

 

میان این همه آدم میان این همه اسم

همیشه اسم مرا اشتباه می گویی

 

 به اعتبار چه آیینه ای عزیز دلم

 به هر که می رسی از اشک وآه می گویی

 

دلم به نیم نگاهی خوش است اما تو

به این ملامت سنگین نگاه می گویی!?

 

هنوز حوصله عشق در رگم جاری است

نمرده ام که غمت را به چاه می گویی

 

محمد علی جوشایی


دیگر اشعار : محمد علی جوشایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد دوری

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 91/7/22 ساعت : 11:36 صبح

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

 

 

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

 

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است   :

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

 

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

 

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

 

من سرم بر شانه ات ؟...یا تو سرت بر شانه ام؟...

فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ...؟

 

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت تر

بدست علیرضا بابایی در دسته الهام دیداریان تاریخ : 91/7/21 ساعت : 7:44 عصر

با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت تر

 

با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت تر

می شود دل کندنم با مهربانی سخت تر  

                من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند

                دائما می گیرد از من امتحانی سخت تر

زندگی را باختم در این قمار اما هنوز

حاضرم حتی بپردازم زیانی سخت تر

                هیچ فکرش را نمی کردم که بعد از رفتنت

                بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت تر

سخت بار آورده این دنیا مرا اما چه سود

می شود جان کندنم با سخت جانی سخت تر

                آه ! می آورد رستم هم در این پیکار کم

                پیش پایش بود اگر هر بار خوانی سخت تر

الهام دیداریان


دیگر اشعار : الهام دیداریان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

بدست علیرضا بابایی در دسته حافظ تاریخ : 91/7/21 ساعت : 2:55 عصر

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

 

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

                       تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

                       جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

                       آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

                       چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

                       چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

                       همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

                       ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

                       که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

حافظ


دیگر اشعار : حافظ
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رفتی و از رفتنت خاطر پریشانم هنوز

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد غلامی تاریخ : 91/7/20 ساعت : 6:10 عصر

رفتی و از رفتنت خاطر پریشانم هنوز

 

رفتی و از رفتنت خاطر پریشانم هنوز

شعله ای می سوزد از هجر تو برجانم هنوز

 

ای بهار آرزو از باغ رویت جلوه گر

بی تو در شب های تنهای زمستانم هنوز

 

گل دمید ازخاک و بلبل مطربی آغاز کرد

بی تو ای زیبا ترین، درکنجِ زندانم هنوز

 

کاش می دیدی که همچون لاله داغم بر دل است

تشنه لب با پایِ زخمی دربیابانم هنوز

 

تا تو بودی، بر دلم بارانِ مهری داشتی

اشک ریزان چون درختِ بعدِ بارانم هنوز

 

نسبتی دادم بهشت و باغ را با روی تو

ای نمی دانم چه ! زین معنی پشیمانم هنوز

 ***

شمعِ خاموشم،  ز رویت برفروزانم شبی

شاخه ی خشکم،  درآغوشت بسوزانم شبی

 

محمد غلامی

 http://bonar.parsiblog.com


دیگر اشعار : محمد غلامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 91/7/19 ساعت : 3:41 عصر

سزای پریدن تفنگ نیست

 

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور کنید که پاسخ آیینه سنگ نیست

 

سوگند می خورم به مرام پرندگان 

در عرف ما، سزای پریدن تفنگ نیست

 

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما 

وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست

 

در کارگاهِ رنگرزانِ دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

 

از بردگی مقام بلالی گرفته اند

در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست


دارد بهار می گذرد با شتاب عمر

فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست

 

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

 

تنها یکی به قله تاریخ می رسد

هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست

 

 محمد سلمانی


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می روم .. اما گرفتارم ..گرفتارم به تو

بدست علیرضا بابایی در دسته مهتاب یغما تاریخ : 91/7/19 ساعت : 3:21 عصر

می روم .... اما گرفتارم ... گرفتارم به تو

 

باد خواهد برد عشقی را که من دارم به تو

بعد از این یک عمر بی مهری بدهکارم به تو

 

تو همیشه در پی آزار من بودی ولی

من دلم راضی نشد یک لحظه آزارم به تو

 

راست می گویم ولی حرف مرا باور مکن

این که ممکن نیست دل را باز بسپارم به تو

 

خوب می دانم برای من کسی مثل تو نیست

خوب می دانم که روزی باز ناچارم به تو

 

می روم شاید دلت روزی گرفتارم شود

می روم .... اما گرفتارم ... گرفتارم به تو

 

مهتاب یغما


دیگر اشعار : مهتاب یغما
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من باشم و تو باشی و باران

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین غلامی تاریخ : 91/7/19 ساعت : 1:7 عصر

من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنی است

 

من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنی است

بی چتر، حسّ پرسه زدن ها نگفتنی است

 

بهار، با تو فصل دل انگیز بوسه هاست

با تو، صدای بارش باران شنیدنی است

 

ابری و چکّه می کنی و مست می شوم

طعم لبان خیس تو الان چشیدنی است!!

 

خیسم، شبیه قطره ی باران، شبیه تو

تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی است

 

این جاده با تو تا همه جا مزّه می دهد

این راه ناکجای من و تو، رسیدنی است؟!!

 

باران ببار!! بهتر از این که نمی شود

من باشم و تو باشی و باران ... چه دیدنی است!!

 

حسین غلامی


دیگر اشعار : حسین غلامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اگر بمیرم از این انتظار، می آیی ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 91/7/19 ساعت : 12:38 عصر

اگر بمیرم از این انتظار، می آیی ؟

 

اگر بمیرم از این انتظار، می آیی ؟

برای دیدن سنگ مزار ، می آیی ؟

 

منم ، همان که به یادت قرار می گیرم

و دل خوشم که تو هم بی قرار می آیی  !

 

شکار کرده دلم را هوای دیدارت

بگو که با من زخمی کنار می آیی

 

هنوز منتظر لنگه کفش شیشه ای ام!

برای بردن من ، ای سوار، می آیی؟

 

بگو بگو که پس از این مسیر طولانی

تویی که از دل گرد و غبار می آیی

 

خدا کند که نمیرد امید در عاشق...

دلم خوش است که این نوبهار می آیی...

 

مرضیه خدیر


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 91/7/19 ساعت : 12:38 صبح

من پیر شدم

 

من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

 

بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را

بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

 

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

 

حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم

سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

 

بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

 

بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد

وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست

 

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست

 

ناصر حامدی


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   16   17   18   19   20      >

محبوب کردن