کلافه خسته و تنها در این شبهاى تکرارى
از این پهلو به آن پهلو میان خواب و بیدارى
شب است و هجمه ى درد و مسکنهاى بى تاثیر
من و بى خوابى و تا صبح در گیر خود آزارى
نفس بى وقفه مى کوبد لگد بر سینه ى شعرم
و دارى قطره قطره از نگاهم تلخ مى بارى
چنان بر قاب افکار و خیالم نقش بستى که
براى لحظه اى دست از سر من برنمى دارى
به روى شانه مى ریزم برایت موج گیسو را
مبادا شانه هایم را به دست باد بسپارى
زمانى عاشقم بودى ، نفس بودم براى تو
چرا دیگر نمى خواهى بگویى دوستم دارى
نمى دانم به تاکید کدامین فصل بى مهرى
نهال عشق را در باغ دلتنگى نمى کارى
درون قبر خود هر شب ، میان برزخم شاید
بیایى و گلى روى مزار عشق بگذارى
نبودم ، نیستم هرگز گداى عشق اما تو
هزاران " دوستت دارم" به این عاشق بدهکارى
#طاهره_داورى
دیگر اشعار : طاهره_داورى
نویسنده : علیرضا بابایی