سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 254 ، بازدید دیروز: 414 ، کل بازدیدها: 13183860


صفحه نخست      

من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/5 ساعت : 6:39 عصر

 

در این بهشت سیب منی گندم منی
ای ناگزیر دیدنی ، اما نچیدنی

طعم تو را همیشه ولی بو کشیده ام
آنگاه که کنارمی و حرف میزنی

جوشان شعرم و غزلم نطفه بسته است
در هر زنی که شسته در این آبها تنی

حالا تو هم دچار منی چون از این قفس
حتی اگر رها بشوی دل نمی کنی

«شاعر شنیدنیست ولی» من پراز غمم
آنقدر که نه دیدنی ام نه شنیدنی

   «شاعر شنیدنیست ولی» من نه شاعرم
نه آن قَدَر وسیع که امثال «بهمنی»

نشنو مرا وشرح ملال آور مرا
من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 91/12/3 ساعت : 9:9 عصر

در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است

 

 

در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است

آن کس که ز خود رفته و تا عشق رسیده است

 

چون کوه، بزرگی ز تعلّق نگرفته است

خورشید که از هر چه زمین است بریده است

 

خورشید، نه ماه است که با ننگ بسازد

شب را به کناری زده و صبح دمیده است

 

یوسف اگر عاشق شود از ننگ نترسد

هی چاک دهد پیرهنی را که دریده است

 

حوّا هوس سیب کند، آدمِ عاشق

با سر ز پی خواهشِ معشوق دویده است

 

(آدم نشود آدمِ عاشق به جهنّم

عاشق اگر آدم بشود، سیب نچیده است)

 

از عشق چه گوییم که عیش است، ولیکن

کِی فهم کند آن که ندیده است و شنیده است؟

 

ما عاشق آنیم که آن دارد و آن را

جز آن که مگر لایق آن است ندیده است

 

رضا احسان‌پور

 


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

بدست علیرضا بابایی در دسته شیرین خسروی تاریخ : 91/12/3 ساعت : 1:5 عصر

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

 

 

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

می گذارم با خیالت روزگارم سر شود

 

از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا

آن چنان فریاد کن، تا گوش عالم کر شود

 

می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ کس

حالت غمگین چشمانم ملال آور شود

 

باید این بازنده هربار- جان عاشقم-

تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟

 

ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت

این من دیرین من، یک آدم دیگر شود

 

شیرین خسروی

 


دیگر اشعار : شیرین خسروی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم از غصه مترسان که خودم غمگینم

بدست علیرضا بابایی در دسته حمید عزیزیان تاریخ : 91/12/2 ساعت : 8:30 عصر

 

دلم از غصه مترسان که خودم غمگینم

 

دلم از غصه مترسان که خودم غمگینم

تنم از پایه ملرزان که خودم غمگینم

 

شده یکبار تو تنها بشوی همراهم

رخت اینبار مگردان که  خودم غمگینم

  

دل دیوانه ی من با غم تو می سازد

به رخش زلف مرقصان که  خودم غمگینم

 

غزلم سیل  به چشمان دلم جاری کرد

منویس از شب هجران که  خودم غمگینم

 

به تو گفتم نروی از دل من خواهی گر

سرم از خاک بپوشان که  خودم غمگینم

 

بگذر از تن خسته گوهرش فانی شد

تو دلم باز مرنجان که  خودم غمگینم

 

تو که ای سرو روان درد دلم میدانی

همه اشکم مده باران که  خودم غمگینم

 

به غروب شب تاریک تو من میمیرم

تو شب از سایه فروزان که خودم غمگینم

 

دل تنها شده ام تا به سحر غمگین است

مرو از یاد غریبان که  خودم غمگینم

 

تو که با این دل غمگین زده ام شادابی

تو بیا با لب خندان که خودم غمگینم

 

حمید عزیزیان

 


دیگر اشعار : حمید عزیزیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو چه هستی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا کرمی تاریخ : 91/12/2 ساعت : 3:41 عصر

 تو چه هستی

 

 

من تشنه ی دیدار تو هستم تو چه هستی

آیینه ی دیوار تو هستم  تو چه هستی

 

ای همهمه ی مبهم همراه درختان

چون باد هوا دار تو هستم تو چه هستی

 

عمریست من  گمشده  درخانه ی  تردید

دیوار به دیوار تو هستم تو چه هستی

 

ای  میوه ی ممنوعه  به هر طعم که باشی

چون شاخه نگهدار تو هستم تو چه هستی

 

در چاه حسد برده و  در مصر عزیزی

من نیز خریدار تو هستم تو چه هستی

 

هر جا بروم بیرق  دستان تو پیداست

یک شهر بدهکار تو هستم تو چه هستی

 

رضا کرمی

 


دیگر اشعار : رضا کرمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حیف باشد که من از روی تو دل بر گیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن رادفر تاریخ : 91/12/2 ساعت : 11:7 صبح

 

حیف باشد که من از روی تو دل بر گیرم

حیف باشد که من از روی تو دل بر گیرم

ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم

 

سر به راه تو نمادم قدمی رنجه نما

تا ز فیض قدمت زندگی از سر گیرم

 

نیست ما را هوس دیدن غیر از تو کسی

چهره بنمای که تا دل زجهان بر گیرم

 

دیدمت ساقی بزم دگرانی و مرا

رخصتی نیست که از دست تو ساغر گیرم

 

فصل عشق تو نوشتیم بر اوراقی چند

نا تمام است تو گویی که من از سر گیرم

 

رادفر خون دل ار دیده فرو ریزد و من

خواهم از خون دلش لاله احمر گیرم

 

حسن رادفر

 


دیگر اشعار : حسن رادفر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه آن آرام جان هر دم بیازارد مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته عباس اخوان تاریخ : 91/12/2 ساعت : 10:46 صبح

 

گرچه آن آرام جان هر دم بیازارد مرا

 

گرچه آن آرام جان هر دم بیازارد مرا

باز میدانم که چون جان دوست میدارد مرا

تا زچشم او نیفتم چشم پوشیدم از او

دور گشتم تا که آن گل خوار نشمارد مرا

وصل او میخواستم اما فراموشش شدم

رنج هجران میکشم شاید که یاد آرد مرا

مرده ام پنداشت کامد با رقیب از من گذشت

من به عشقش زنده ام کو مرده پندارد مرا

بی نصیبم دید از در و گهر دامن کشید

بی خبر کز دیده بر دامن گهر بارد مرا

روز و شب ها باخیالش رازها دارم چه غم

گر که دور از خویشتن عمری نگهدارد مرا

در دل (شهری) به جز نقش وجودش هیچ نیست

بی وفا ان سنگ دل چون خویش انگارد مرا

 

عباس اخوان


دیگر اشعار : عباس اخوان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

بدست علیرضا بابایی در دسته سیامک بهرام پرور تاریخ : 91/12/2 ساعت : 10:35 صبح

 

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

 

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

در امتحان حادثه تجدید می شود     !

چون از شبی سیاه به اینجا رسیده است

بی اعتنا به تابش خورشید می شود

بی مقصد از تمام جهان دور گشته است

تنها ترین ترانه نومید می شود…

پچ پچ : (کسی چو اشک ولی خیس تر !)، (عجب!!)

او می رسد و شایعه تایید می شود!

وقتی نماز خواند ، صدایی بلند شد

یک پرسش و جواب : (ببخشید می شود -

بر آب سجده کرد؟!) … (عزیزم! چرا که نه ؟!

وقتی که عشق مرجع تقلید می شود…

حالا که رفته مرد پریشان چشم تو

شاعر دچار حالت تردید می شود :

آدم نبود و… با تو به گندم سلام کرد ؟!

حوا نبود و سیب تو را چید؟!… می شود؟!

انصاف نیز چیز بدی نیست ،نازنین!

ظالم نباش !فاجعه تشدید می شود

این ،بذر عشق ، چیز عجیبی ست !… با شماست

یا سرو راست قامت و یا بید می شود!

گفتی : ( ببین! بهار به یک گل نمی شود!)

می گویمت ، دوباره به تاکید : ( می شود !)

حال تو هی بگو که زمستان گذشتنی ست

گیرم بله ! بدون تو کی عید می شود؟!

گل باش مرد خسته ز سرما سیاه شد

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

 

سیامک بهرام پرور

 


دیگر اشعار : سیامک بهرام پرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

بدست علیرضا بابایی در دسته مسلم محبی تاریخ : 91/12/1 ساعت : 4:26 عصر

 

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

 

جسمم شده ست نقطه ی پیوند دردها

قدم خمیده تر شده از پیرمردها

در هیچ جا قرار ندارم ،قرابتی ست

این روزها میان من و دوره گردها

هربار خورده ام به زمین مثل بار قبل

تنها شکست سهم من است از نبردها

تسکین نداد گریه کمی از غم مرا

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

آن سوی آب ها به چه رنگ است آسمان؟

جز "آه" نیست پاسخ دریانوردها!

 

مسلم محبی

 


دیگر اشعار : مسلم محبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام

بدست علیرضا بابایی در دسته بهنام صداقت حور تاریخ : 91/12/1 ساعت : 1:52 عصر

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام

 

 

هر چند از طراوت چشمات خالی ام

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام

امروز را به خاطر تو شب نمی کنم

فرقی نمی کند شب و روز خیالی ام

اینجا ببین سکوت مراضبط کرده اند

فریاد مرده بر لب زنجیر لالی ام

حتی غزل دوای سکوتم نمیشود

در انتظار حادثه ای احتمالی ام

بی وسعت حضور تو پرواز ناقص است

ای آسمان بیا که زمین گیر کالی ام

در کوچه های تب زده از آه پنجره

یک شب قدم بزن که ببینی چه حالی ام

هر چند در مرام سکوتم گلایه نیست

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام  .

 

بهنام صداقت حور

 


دیگر اشعار : بهنام صداقت حور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   96   97   98   99   100   >>   >

محبوب کردن