سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 193 ، بازدید دیروز: 414 ، کل بازدیدها: 13183799


صفحه نخست      

مگسی را کشتم

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 91/11/10 ساعت : 12:51 صبح

 

مگسی را کشتم

 

مگسی را کشتم

 نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

 

ناشناس


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من بیست و هفت سال خودم را دویده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/11/8 ساعت : 12:11 صبح

 

تولدم مبارک

 

 

من بیست و هفت سال خودم را دویده ام

تازه بـــــه نقطــه ی نرسیدن رسیـــده ام

می ترسم از خودم که شبیه م به هیچ کس

از تــــرس تـــــــــوی  آینـــــــه  آدم  ندیده ام

حتی حواس پرتی من مضحک است، که

دیروز کفش لنگــه بـــــه لنگه خریـده ام

من که خودم نخواستم عاشق شوم،فقط

حالــــی نمــــی شود بــــــه دل ورپریده ام

این لقمه هم برای مگس ها،نخواستم

یک عنکبــــــوت مرده ی درخود تنیده ام

این دردهای مسخره تقدیـــر من نبود

من بیشتر از آنچه که باید کشیده ام

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا راه گلو ای بغض غم، وا می کنی یا نه

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان تاجی تاریخ : 91/11/6 ساعت : 11:8 صبح

 

مرا راه گلو ای بغض غم، وا می کنی یا نه

 

مرا راه گلو ای بغض غم، وا می کنی یا نه

برایم چاره ای جز گریه پیدا می کنی یا نه

ببین سوز درونم از خطوط چهره ام پیداست

تو هم در چهره ام غم را تماشا می کنی یا نه

دلم در هر طپش صد بار آواز تو را خواند

نمی دانم تو هم یاد دل ما میکنی یا نه

فشردم بار ها زنگ در میخانة چشمت

که آیا بین عشاقت مرا جا می کنی یا نه

تو در قلب منی هرجا که هستی هر کجا باشی

ندانم کنج این ویرانه مأوا می کنی یا نه

گلی، باغی، بهاری، گلشنی، چون عطر صحرایی

برای دیدن گل عزم صحرا می کنی یا نه

چنان امروز زیباتر ز دیروزی، که گیجم من

تو خود را اینچنین هر روز زیبا می کنی یا نه

میان عقل من با عشق تو دعواست روز و شب

تو هم مانند من با خویش دعوا می کنی یا نه

 

 احسان تاجی

 


دیگر اشعار : احسان تاجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 91/11/6 ساعت : 10:44 صبح

پرنده عاشق

 

 

هر چند از تو خاطرم آزرده باشد

بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد

 

مثل لب دریا عطش می آورد باز

عشقی که آب از بوسه هایت خورده باشد

 

وقتی سرت بر شانه ام باشد غمی نیست

بگذار عشقت خنجری بر گُرده باشد

 

فرقی ندارد آشیانی هست یا نه

در چشم گنجشکی که جفتش مُــرده باشد

 

آیینه در آیینه در آیینه ها... تو....

نشکن! فقط بگذار ماتم برده باشد

 

گاهی صدایم کن که این دیوانه ناگاه

در خواب آغوش تو جان نسپرده باشد...!

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفتم که در نبود تو از دست می روم

بدست علیرضا بابایی در دسته فرامرز عرب عامری تاریخ : 91/11/5 ساعت : 4:14 عصر

 

گفتم که در نبود تو از دست می روم

 

دادم به یاد چشم تو، من لم به تخته سنگ

لم با خیال چشم تو دادم به تخته سنگ

اینجا کنار ساحل دریا دم غروب

دل می دهند آدم وعالم به تخته سنگ

من سنگواره نیستم و نازنین مرا

چسبانده است عشق تو محکم به تخته سنگ

یک عمر بی قرار که شاید ببینمت

شش روز هفته عاشقم و شنبه تخته سنگ

دارم شبیه رهگذران پشت می کنم

کم کم به خاطرات تو کم کم به تخته سنگ

دریا دم غروب به من تکیه می دهد

تبدیل کرده ای تو مرا هم به تخته سنگ

بر شانه های سنگی من مانده حسرت

یک بار تکیه دادن مریم به تخته سنگ

گفتم که در نبود تو از دست می روم

گفتی برو برو به جهنم !به تخته سنگ؟!

 

فرامرز عرب عامری

 


دیگر اشعار : فرامرز عرب عامری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 91/11/5 ساعت : 4:2 عصر

 

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

 

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن

طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن

آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود

حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا

 

قیصر امین پور

 


دیگر اشعار : قیصر امین پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/11/5 ساعت : 3:57 عصر

 

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

 

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رها زسلطه ی پاییز در بهار اتاق

گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم

و چشم ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی

جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه

به نام تو که در آمیختم گوارا شد

فرشته ها تو و من را به نشان دادند

میان زهره و ماه از تو گفتگو ها شد

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت

که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

شتاب خواستنت اینچنین که می بالد

به دوری تو مگر می شود شکیبا شد؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو

که مهربان بشود با دل من ،اما شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

قرار نامه ی وصل من و تو بود آنکه

به روی شانه ی من با لب تو امضا شد

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد بیریای گیلانی تاریخ : 91/11/5 ساعت : 3:34 عصر

 

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

 

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

شادم که با خیال تو تنها نشسته ام

سیمرغ وار بر قلل قاف آرزو

پنهان ز چشم مردم دنیا نشسته ام

چون باغبان به پای تو ای غنچه مراد

در بوستان عمر، شکیبا نشسته ام

شاهین اوج همتم، اما به حکم عشق

پیش کبوتری به تمنا نشسته ام

با داغ سینه سوز به دامان زندگی

مانند لاله در دل صحرا نشسته ام

دارم دلی شکسته و موجی ز اشک و خون

با قایق شکسته به دریا نشسته ام

ای آسمان، مخند به بخت سیاه من

خالم که روی چهره زیبا نشسته ام

عمرم گذشت و سختی جان را نگر که باز

در انتظار طلعت فردا نشسته ام

گفتم به غم که: خانه ویرانه ات کجاست؟

گفتا: ببین که در دل شیدا نشسته ام

 

محمد بیریای گیلانی

 


دیگر اشعار : محمد بیریای گیلانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 91/11/5 ساعت : 3:17 عصر

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

یک لحظه زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود

 

شاید که اندکی بنشـیند کنار تو

اما کسی که بار سفر بست، می رود

 

کی می شود برابر تصمیمش ایستاد؟

تیری که بی ملاحظه از شست می رود

 

آن کس که دل بریده، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنارتو با دست می رود!

 

"رفتن" همیشه راهِ رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود...

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 91/11/4 ساعت : 9:15 عصر

 

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

 

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

تیغ برگردن من بود ،نمی دانستم

 

 آن چه در حجم پر از درد گلویم پژمرد

آخرین شیون من بود ،نمی دانستم

 

 تا نمردم بگذارید که فریاد کنم

دوست هم دشمن من بود ،نمی دانستم

 

 از همان خنده که معنای عطوفت می داد

نیتش کشتن من بود ، نمی دانستم

 

 آن چه من بارقه عاطفه پنداشتمش

آتش خرمن من بود ، نمی دانستم

 

 لحظه وصل من و دوست ،خدا می داند

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

 

حسن زاده لیله کوهی

 


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   96   97   98   99   100   >>   >

محبوب کردن