سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 238 ، بازدید دیروز: 451 ، کل بازدیدها: 13202907


صفحه نخست      

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/8/25 ساعت : 6:9 عصر

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

 

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

 

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

 

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

 

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با من تنها غریبی،آشنای دیگران

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 91/8/25 ساعت : 5:18 عصر

برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران

 

با من تنها غریبی،آشنای دیگران

کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران

                   از همان روزی که دستان مرا کردی رها ،

                   برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران

در نگاه مردم دنیا اسیری ساده ام

در خیال خام خود فرمانروای دیگران

                   عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،

                   یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران

زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،

دسترنج روزگار است و دعای دیگران   !

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بهار، خرّم و دیدار یار، شیرین است

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد غلامی تاریخ : 91/8/24 ساعت : 11:47 عصر

 

بهار خرم و دیدار یار شیرین است

 

بهار، خرّم ودیدار ِ یار، شیرین است

بیا که آمدنت با بهار ، شیرین است

                   در انتظار ِ تو شب رابسی سحر کردم

                   بیا که وصل پس از انتظار، شیرین است

به یادِ روی تو ای خوشترین حکایتِ عشق

تمام ِ تلخی ِ این روزگار، شیرین است

                   زمانه کج رو  و، تلخابِ غم به کامم ریخت

                   بیا که لب به لبِ  آبشار، شیرین است

 مجال ِ شِکو ِه  ندارم  ز نامرادی ها

بیا که گریه در آغوش ِ یار، شیرین است

                   به راه دوست شنیدم بسی  فسانه ی غیر

                   برای وصلتِ گل، زخم ِ خار، شیرین است

 

محمد غلامی

http://bonar.parsiblog.com

 


دیگر اشعار : محمد غلامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سفر به خیر گل من که می روی با باد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/8/24 ساعت : 9:40 عصر

سفر به خیر گل من که می روی با باد

 

سفر به خیر گل من که می روی با باد

ز دیده می روی اما نمی روی از یاد

                 کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟

                 کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟

مباد بیم خزانت که هر کجا گذری

هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد

                 خزان عمر مرا داشت در نظر دستی

                 که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد

تمام خلوت خود را اگر نباشی تو

به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد     

                 تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت

                 به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد

غم ((چه می شود)) از دل بران که هر دو عنان

سپرده ایم به تقدیر ((هر چه بادا باد))

                 بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد

                 مرا به همره خود سوی نا کجا آباد

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در استکان من غزلی تازه دم بریز

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 91/8/24 ساعت : 6:1 عصر

 

در استکان من غزلی تازه دم بریز

 

در استکان من غزلی تازه دم بریز 

مشتی زغال بر سر قلیان غم بریز

 

هی پک بزن به سردی لبهای خسته ام

از آتش دلت سـر خاکسترم بریز

 

گیرایی نگاه تـو در حد الکل است

در پیک چشمهای ترم عشوه کم بریز

 

وقتی غرور مرد غزل توی دست توست

با این سلاح نظم جهان را به هم بریز

 

بانو! تبر به دست بگیر انقلاب کـن

هرچه بت است بشکن و جایش صنم بریز

 

لطفا اگر کلافه شدی از حضـور من

بر استوای شرجی لبهات سم بریز...!

 

امید صباغ نو

 


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

روی آن شیشه تبدار تو را \ها\ کردم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد رحمتی تاریخ : 91/8/24 ساعت : 9:20 صبح

 

روی آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم

 

روی آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم

اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

 

حرف با برف زدم سوز زمستانی را

با بخار نفسم وصل به گرما کردم

 

شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

 

عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست

تا به امید ورود تو دهان وا کردم

 

در هوای نفسم گم شده بودی

با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم

 

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را

روی زیبای تو را سیر تماشا کردم

 

باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست

من دمم را به امید تو مسیحا کردم

 

محمد رحمتی

 


دیگر اشعار : محمد رحمتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا نیکوکار تاریخ : 91/8/23 ساعت : 11:39 عصر

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

 

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست

 

خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی

بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست

 

فتنه ها افتاده بین روسری های سرت

خون به پا کردی ، ببین! دعوا سر موهای توست

 

کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست

یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست

 

فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر

لشکری آماده پشت برج و باروهای توست

 

شهر را دارد به هم می ریزد امشب، جمع کن

سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست

 

کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان و برقص

زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست

 

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه

مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

 

رضا نیکوکار


دیگر اشعار : رضا نیکوکار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دار و ندارم را خزان از من بریدست

بدست علیرضا بابایی در دسته ابوالفضل صمدی تاریخ : 91/8/23 ساعت : 9:40 عصر

دار و ندارم را خـــزان از من بریدست

 

دار و ندارم را خزان از من بریدست

برگرد ، تنهایی امان از من بریدست

 

روزی مجالی داشتم گاهی بگریم

امروز آن را هم جهان از من بریدست

 

اکنون به دنبالِ رفیقی نیمه راهم

آغاز راه آن مهربان از من بریدست

 

توفانی آمد آشیانم را به هم ریخت

 آرامشم را آشیان از من بریدست

 

گیرم عقابم ، ای پرستوهای وحشی

آسوده باشید ، آسمان از من بریدست

 

توفان ! رها کن برگ های مرده ام را

دیریست مهر باغبان از من بریدست

 

با سنگ روزی می گرفت از من سراغی

آن سنگ دل هم بی گمان از من بریدست

 

ابوالفضل صمدی


دیگر اشعار : ابوالفضل صمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به عشق شک داری؟

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 91/8/23 ساعت : 6:23 عصر

به عشق شک داری؟

 

تو هم شبیه خودم ، در دلت تَرَک داری

وچون شبیه منی ، ارزشِ محک داری!

 

شنیده ام که درختان کوچه می گویند

که با بهار و خزان ، حس مشترک داری

 

نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!

به لطف حضرت حق ، تا ابد بزک داری

 

به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم

دو چشم قهوه ای تلخ و با نمک داری

 

همیشه گلّه به دنبال توست ، شک دارم!

درون حنجره ی خویش نی لبک داری؟

 

تمام مسئله حل است ، پس چرا دیگر

به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟

 

امید صباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/8/23 ساعت : 4:38 عصر

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

 

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است

 

تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما

شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است

 

رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز

به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است

 

مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی

کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است

 

مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست

ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است

 

بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب

جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   116   117   118   119   120   >>   >

محبوب کردن