سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1216 ، بازدید دیروز: 792 ، کل بازدیدها: 13106528


صفحه نخست      

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/7/12 ساعت : 7:9 عصر

 

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه

کاری که حتی از خودت هم بر نیاید

 

ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق

چون آه در آئینه خود را می نماید

 

باید که بر دیوار زندان سر بکوبم

آه مرا گر بشنوَد در می گشاید

 

رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق

تا جان بجای خستگی از تن درآید...

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/6/6 ساعت : 12:41 عصر

 

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

 

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است

داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟

 

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست

این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

 

چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است

ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟

 

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

 

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز

حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/4/18 ساعت : 11:9 صبح

همراه بسیار است، اما همدمی نیست  مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 

 

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

 

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار

از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

 

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

 

در فکر فتح قله قافم که آنجاست

جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

 

 

فاضل نظری

 

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هیچ وصلی بی جدایی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/3/17 ساعت : 2:10 عصر

 

"هیچ وصلی بی جدایی نیست"، این را گفت رود

 

تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت

رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

 

"هیچ وصلی بی جدایی نیست"، این را گفت رود

دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

 

هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا

هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت

 

اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است

چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

 

موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت

با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

 

فاضل نظری           

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/3/15 ساعت : 9:10 عصر

 

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد   کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت؟! بال تنها غم غربت به پرستوها داد  اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که یاران ببرندت از یاد !  عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟! نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد  چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد  فاضل نظری

 

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد

 

کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت؟!

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

 

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد !

 

عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

 

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/3/1 ساعت : 11:1 عصر

 

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

 

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

 

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من

خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،مدت هاست

 

به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست

 

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

 

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

 

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

امروز با فردا چه فرقی می کند

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/2/10 ساعت : 11:23 صبح

 

بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

 

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند

زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

 

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب

وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

 

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست

جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

 

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

 

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست

خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

 

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام

ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

 

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت

بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/1/10 ساعت : 1:7 صبح

به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر  مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

 

 

به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

 

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

 

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

 

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش ، از آب و گلی دیگر

 

طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد

من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

 

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر

 

 فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/1/2 ساعت : 1:27 عصر

 

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

 

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/27 ساعت : 1:29 عصر

 

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

 

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

آه این منم ای آینه ! کم سرزنشم کن

 

آن روز که من دل به سر زلف تو بستم

دل سرزنشم کرد ، تو هم سرزنشم کن

 

ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد

در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن

 

یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم

اینبار قدم روی قدم سرزنشم کن

 

من سایه ی پنهان شده در پشت غبارم

آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8      >

محبوب کردن