سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 511 ، بازدید دیروز: 1331 ، کل بازدیدها: 13107154


صفحه نخست      

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/23 ساعت : 1:23 عصر

 

 

بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم

 

بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم

بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

ناراضی ام ، امّا گله ای از تو ندارم

 

در سینه ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفسهای خودم را بشمارم

 

از غربت ام اینقدر بگویم که پس از تو

حتی ننشسته ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان ! حوصله کن میرسد آنروز

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی اش را بفشارم

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی !

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/15 ساعت : 7:37 عصر

 

بخند ! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

 

اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی

نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی !

 

هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن !

بخند ! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

 

خزان کجا ، تو کجا تک درخت من ! باید

چو برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

 

درخت ، فصل خزان هم درخت می ماند

تو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی

 

تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران

که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

 

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد

و گرنه از دگران کم نداشتی چیزی

 

 فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/9 ساعت : 9:27 صبح

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

 

من که در تنگ برای تو تماشا دارم

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

 

دل پر از شوق رهاییست ، ولی ممکن نیست

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

 

چیستم ؟! خاطری زخم فراموش شده

لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

 

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ، ولی

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم ؟

 

چیزی از عمر نمانده ست ، ولی می خواهم

خانه ای را که فروریخته بر پا دارم ...

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/11/23 ساعت : 4:13 عصر

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را 

 

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم 

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

 

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم 

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را 

 

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

 

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

 

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را

 

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را 

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/11/10 ساعت : 11:39 صبح

 

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

 

بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/10/29 ساعت : 11:31 عصر

 

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

 

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

          شاید از آن پس بود که احساس می کردم

          در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

          از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت

          از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی

نام تو را می کند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

          بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

          بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

          آینه خیلی هم نباید راستگو باشد

          من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

 

 فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من خود دلم از مهر تو لرزید ، وگرنه

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/10/14 ساعت : 1:40 صبح

تیرم به خطا می رود اما به هدر،نه!

 

 

من خود دلم از مهر تو لرزید ، وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر ،نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ، نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر ،بار دگر، بار دگر …..نه!

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای زندگی بردار دست از امتحانم

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/10/12 ساعت : 4:35 عصر

 

دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

 

ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می‌خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم

کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست

اکنون که می‌بینند خارم، در امانم

دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک

فواره‌ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم

قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان

دل‌کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی لشگریم؛ حوصله ی شرح قصه نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/10/12 ساعت : 12:13 صبح

 

بی لشگریم؛ حوصله ی شرح قصه نیست

 

بی لشگریم؛ حوصله ی شرح قصه نیست 

فرمانبریم؛ حوصله ی شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم 

ما کمتریم، حوصله ی شرح قصه نیست 

فریاد می زنند؛ ببینید و بشنوید 

کور و کر ایم! حوصله ی شرح قصه نیست 

تکرار نقش کهنه ی خود در لباس نو 

بازیگریم! حوصله ی شرح قصه نیست 

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند 

یکدیگریم! حوصله ی شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم 

غم پروریم! حوصله ی شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه ی چشم سیاهِ دوست

پی می بریم؟! حوصله ی شرح قصه نیست...

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای رفته کمکم از دل و جان، ناگهان بیا

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/10/10 ساعت : 2:3 صبح

ای رفته کمکم از دل و جان، ناگهان بیا

ای رفته کم‌کم از دل و جان، ناگهان بیا

مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا

قصد من از حیات، تماشای چشم توست

ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا

چشم حسود کور، سخن با کسی مگو

از من نشان بپرس ولی‌ بی‌نشان بیا

ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن

بی‌ آنکه دلبری کنی از این و آن بیا

قلب مرا هنوز به یغما نبرده‌ای

ای راهزن دوباره به این کاروان بیا

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8      >

محبوب کردن