سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 338 ، بازدید دیروز: 2003 ، کل بازدیدها: 13098423


صفحه نخست      

من راه را گم کرده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/9/30 ساعت : 10:43 عصر

من راه را گم کرده ام

 

 

باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام

شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام

                طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!

                در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام

در میان مردمان دنبال آدم گشته ام

در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام

                زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست

                در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام

خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم

حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام

                زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط

                سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام …

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از زندگی، از این همه تکرار خسته ام

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 91/9/29 ساعت : 12:21 عصر

 

از زندگی، از این همه تکرار خسته ام

 

از زندگی، از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام...

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

 

محمدعلی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این گونه است قصه ی غم های بعد تو

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر مرزبان تاریخ : 91/9/29 ساعت : 11:11 صبح

 

هرگز نمی رسم به قدم های بعد تو

 

این گونه است قصه ی غم های بعد تو

هرگز نمی رسم به قدم های بعد تو

          این اسکلت خراش دلم را وسیع کرد

          این زندگی شبیهِ عدم های بعدِ تو

کو شوکران من ؟ به یک جرعه سر کشم

کو جرعه ای هلاهل و سم هایِ بعدِ تو

          حتی تسلی ام نشده این ضریح ها

          سجاده ها … تمام حرم های بعدِ تو

تو قبله ی مقدس در سینه ی منی

من کافرم به دین صنم های ِ بعدِ تو

          دریا میان خلسه ی آن چشمهاست ، من -

          - مغروق مانده ی تمام بلم های بعدِ تو

این شعر ها به دردِ دل من نمی خورند

بیزارم از صدایِ قلم های بعدِ تو

 

امیر مرزبان

 


دیگر اشعار : امیر مرزبان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته فریدون مشیری تاریخ : 91/9/28 ساعت : 8:41 عصر

 

هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟

 

هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟

من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم

تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم

اما به جای من تو پاسخ می دهی : آری

ما هر دو می دانیم

چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند

و آنها که دل با یکدگر دارند

حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند

ننوشته می خوانند

من دوست دارم را

پیوسته در چشم تو می خوانم

نا گفته می دانم

من آنچه را احساس باید کرد

یا از نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی پرسم

هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟

قلب من وچشم تو می گوید به من آری

 

فریدون مشیری

 


دیگر اشعار : فریدون مشیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همیشه با دل غمگین و خسته می آیی

بدست علیرضا بابایی در دسته مریم وزیری تاریخ : 91/9/28 ساعت : 8:28 عصر

همیشه با دل غمگین و خسته می آیی

 

 

همیشه با دل غمگین و خسته می آیی

قشنگ من! پر دردی ، شکسته می آیی

             بهار از تو خبر داد و منتظر ماندم

             و قصه های تو را شعر گونه می خواندم

نگاه کردی و فهمیده ام به رسم غزل

دلی که دست تو افتاد، غمی ست لاینحل

             غروب کردی و تنها ترانه می خواهم

             همیشه فکر محالم، بهانه می خواهم

به ساعت دلم اکنون هزار سال گذشت

تمام غربت من در سکوت لال گذشت

             و حال آخر شعرم دوباره برگشتی

             دوباره در غزلم شعرواره برگشتی

و من که سخت در اندیشه ی فرار این بار

و خسته از نگه سرد انتظار این بار…

             هنوز عاشقم و شعر حرف آخر من

             بیا! قبول! بمان در امید و باور من

و التیام غم دل شکسته ات با من

همیشگی! دل غمگین و خسته ات با من

 

مریم وزیری

 


دیگر اشعار : مریم وزیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را…!؟

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 91/9/28 ساعت : 8:12 عصر

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را…!؟

 

 

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را…!؟

دلم انگــار باور کــرده آن عشق خیالـی را

             نسیمی نیست… ابری نیست… یعنی:نیستی در شهر

             تـــــو در شـهری اگــر باران بگیرد این حوالـی را

مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهـــا کـــــردی

چراغان کن شبِ این عصــرهای پرتقالی را

             دلِ تنگِ مـــرا با دکـمه ی پیــراهنت واکن

             رها کن از غم سنـجاق، موهــای شلالی را

اناری از لبِ دیوار باغت ســرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر این دستـهای لاابـــالی را

             شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار

             بکش بر سینه این دیوانـه ی حـالی به حـالی را

نسیمی هست… ابری هست… اما نیستی در شهر

دلــم بیهوده مــی گردد خیابان های خالـی را…!

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را می خواهم و دانم که هرگز

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 91/9/28 ساعت : 10:45 صبح

 

فروغ فرخزاد

 

تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

 

فروغ فرخزاد

 


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

انگار سال هاست که در من تنیده ای

بدست علیرضا بابایی در دسته ایلناز حقوقی تاریخ : 91/9/28 ساعت : 9:55 صبح

انگار سال هاست که در من تنیده ای

 

 

انگار سال هاست که در من تنیده ای

انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای

          انگار کودکانه ترین خنده ی مرا

          با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای

با بوسه های شیشه ای ات از تمام ِ من

لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای…

          در این حریم_ امن بمان و خدای باش…

          هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای …

لبخند ِ چشم های تو پیغمبر ِ من است

با وحی ِ دست هات مرا آفریده ای…

          از آسمان ِ چشم ِ تو خورشید می چکد

          انگار آرزوی مرا خواب دیده ای …

… شهزاده می شوی و می آیی و می بَری

همراه خود مرا دَم ِ صبح ِ سپیده ای…

          در بازوان ِ گرم ِ تو ، من زنده می شوم

          - این قلعه های امن که بر من کشیده ای- …

… پیغمبری … خدای منی … شاهزاده ای …

حتی به جای قلب ، تو در من تپیده ای …

 

ایلناز حقوقی

 


دیگر اشعار : ایلناز حقوقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود

بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 91/9/28 ساعت : 2:2 صبح

همه طول سفر یک چمدان بستن بود

 

گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود

موج موج دل مـــن تشـــنه پیوســتن بــود

 

یک دم آرام ندیـدم دل خـود را همـه عمــر

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

 

خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما

خواستنها همه موقوف توانستن بود

 

کاش از روز ازل هیــچ نمی دانستـــم

که هبوط ابدم از پی دانستن بود

 

چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت

همه طول سفر یک چمدان بستن بود

 

قیصر امین پور

 


دیگر اشعار : قیصر امین پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مظاهر مصفا تاریخ : 91/9/28 ساعت : 1:33 صبح

دل خسته لرزید و گفتا دریغ

 

به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟

دل خسته لرزید و گفتا دریغ

به دل گفتم از عشق چیزیت هست؟

بگفتا که هست آری اما دریغ

بلی از من و عمر ناپایدار

نمانده ست بر جای الا دریغ

شب و روزها و مه و سالها

گذشتند و ماندند برجا دریغ

رسیدند هر روز و شب با فسوس

گذشتند هر سال و مه با دریغ

رسیبدند و گفتم فسوسا فسوس

گذشتند و گفتم دریغا دریغ

 

مظاهر مصفا


دیگر اشعار : مظاهر مصفا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن