سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 578 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094908


صفحه نخست      

سکه یک رو شادی و یک رو غم است

بدست علیرضا بابایی در دسته منا کرمی تاریخ : 94/11/21 ساعت : 9:28 صبح

تلخ و شیرین درهَم است

 

سکه یک رو شادی  و یک رو غم است

تا نیفتد پشت و رویش مبهم است

 

عشق شیرین است، اما عشق من !

میوه های ِ تلخ و شیرین درهَم است 

 

طعم خرمایی که گاهی می خورم

تلخی ِ پس لرزه ی شهر ِ بم است

 

هیچ می دانی چرا عاشق شدم ؟ 

چون دلم حس کرد یک چیزی کم است

 

موج پشتش از غم زخمی که خود

می زند بر پیکر ِ دریا خَم است 

 

زخم های تازه گاهی وقت ها 

روی ِ زخمی کهنه مثل ِ مرهم است

 

فکر می کردم که آدم مبتلا ست

عشق اما مبتلای آدم است !

 

منا کرمی


دیگر اشعار : منا کرمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا قیامت هم اگر قهریم، یعنی آشتی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه صمدی تاریخ : 94/11/16 ساعت : 10:55 صبح

تا قیامت هم اگر قهریم، یعنی آشتی

 

تا قیامت هم اگر قهریم، یعنی آشتی

 اینکه در اندام یک شهریم، یعنی آشتی

 

دور از امواج دریا هردو تبعید از هوا...

 اینکه در زندان یک نهریم، یعنی آشتی

 

قطره قطره در عطش ها گم شدن، پرپر شدن

اینکه زجرآورتر از زهریم، یعنی آشتی

 

قدمت سردرگمی هامان هزاران ساله شد!

اتفاق کهنه ی دهریم، یعنی آشتی

 

این تفاهم های پی در پی چه معنا میدهد؟!

تا قیامت هم اگر قهریم، یعنی آشتی...

 

 

فاطمه صمدی


دیگر اشعار : فاطمه صمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک نیمه شب می شد ببینم عکس خوابت را.

بدست علیرضا بابایی در دسته گویا فیروزکوهی تاریخ : 94/11/15 ساعت : 10:0 عصر

می گفتمت: بر دار از چهره ، نقابت را

 

یک نیمه شب می شد ببینم عکس خوابت را..!!!

می گفتمت: بر دار از چهره ، نقابت را

 

تا بیشتر بشناسمت ای کمترین از خود

تا پی بری حال من و حال خرابت را

 

لب تشنه ی عشق از همیشه بودنم ، عشقست

می میرم و قدری ننوشم تا سرابت را

 

آغوش احساس ترا من ، پر نخواهم کرد

رویای وهم لحظه لحظه انتخابت را

 

ته مانده ی غمهای من ، نوش دل تنگم

- خوشتر ، که بندم مو به مو شرح شرابت را

 

بی پاسخم ، چشم ترا ، ابرو مکن نازک

می خواستی این زودتر گیری جوابت را ؟!

 

آرامشی از جنس عطر صبح می گیرم

ای بخت تیره حس کنم وقتی شتابت را

 

من شاعر با درد از دیرینه ، نزدیکم

با اینهمه می خواهم از دل اجتنابت را

 

خواهی که بیدارم کنی ، دست از سرم بردار

یا آنکه بردار از نگاه من ، نقابت را...

 

 

 گویا فیروزکوهی


دیگر اشعار : گویا فیروزکوهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد را در قفس سینه فشردیم ,دریغ!

بدست علیرضا بابایی در دسته فردوس اعظم تاریخ : 94/11/15 ساعت : 9:7 صبح

ما به درد دل یک فرد نخوردیم دریغ

 

درد را در قفس سینه فشردیم ,دریغ!

دل خود را به کف غصه سپردیم,دریغ!

 

گر چه مجموعه به مجموعه سرودیم غزل

ما به درد دل یک فرد نخوردیم دریغ!

 

سال ها خورده غم خوب و خراب دنیا

غصه های دل خود هیچ نخوردیم دریغ!

 

روزگاریست که تلخابه ی غم‌های زمان

نوش جان کرده بسی باز نمردیم دریغ!

 

بار‌ها دست ندامت به سر خویش زدیم!

لیک دستی به سر خسته نبردیم دریغ!

 

فردوس اعظم


دیگر اشعار : فردوس اعظم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چندیست که در دام نگاه تو اسیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته سعید حسن زاده تاریخ : 94/11/15 ساعت : 9:4 صبح

چندیست که در دام نگاه تو اسیرم

 

چندیست که در دام نگاه تو اسیرم

درگیر زمستانم و دلبسته ی تیرم

 

هر توبه که مستلزم نشکسته شدن نیست

این عشق خطاییست که باید بپذیرم

 

در راه پر از برکه و مرداب و تباهی

صد شکر به دریای تو افتاده مسیرم 

 

خوشبخت ترینم اگر امشب بگذاری

از گوشه ی لب های ترت بوسه بگیرم

 

من آدمک برفی و تو شعله ی عشقی

راضی شدم امشب که به یک بوسه بمیرم

 

 

سعید حسن زاده


دیگر اشعار : سعید حسن زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تلخ تلخم،گریه دارم،مهربان! طوری م نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدمحمدعلی رضازاده تاریخ : 94/11/13 ساعت : 5:41 عصر

تلخ تلخم،گریه دارم،مهربان! طوری م نیست

 

تلخ تلخم،گریه دارم،مهربان! طوری م نیست

حال من خوب است مثل حالتان طوری م نیست

 

باز مردم آب پاکی روی دستم ریختند

ناگهان،حالم بد است و ناگهان،طوری م نیست

 

در درونم زخم های کهنه لب وا کرده اند

شعر! ای آتش میان استخوان،طوری م نیست

 

آن تویی،ببر بیابانی که در چنگال تو

این منم،زخمی غزال نیمه جان،طوری م نیست

 

 قارچ ها از نوک انگشتان من قد می کشند

سمی ام در خویش اما باغبان،طوری م نیست

 

درد دارد قطره قطره نوش جانم می کند

قهوه ای هستم درون استکان،طوری م نیست

 

دست می افشانم و هی پای می کوبم به خاک

قرص تب بر،قرص هذیان،قرص نان، طوری م نیست

 

من اوستا خوانده ام،تکفیرم ای زرتشت پیر

کفر می ورزم به چشم این و آن،طوری م نیست

 

شهر می گوید جنون شعر دارم ای جنون

کاش می دادی به این مردم نشان،طوری م نیست

 

سیدمحمدعلی رضازاده


دیگر اشعار : سیدمحمدعلی رضازاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شبیه آتشی در باد خاکستر نمی گیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی جهانگیری تاریخ : 94/11/10 ساعت : 12:21 عصر

شبیه آتشی در باد خاکستر نمی گیرم

 

شبیه آتشی در باد خاکستر نمی گیرم
اگر خاموش گردم شعله را از سر نمی گیرم

به من از خم شدن چیزی مگو چون آنچنان سختم
که شکل از ضربه های پتک آهنگر نمی گیرم

گرفتی هر چه را دادی، خیالی نیست اما من
دلی را که سپردم دست تو،دیگر نمی گیرم


من آن مرغم که بگشایی قفس را باز می ماند
به هر جا خو کنم دیگر، از آنجا پر نمی گیرم

به من گفتی که هر چیزی بهای در خوری دارد
بهای عشق من مرگ است از آن کمتر نمی گیرم

مرتضی جهانگیری 


دیگر اشعار : مرتضی جهانگیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

بدست علیرضا بابایی در دسته ساناز رئوف تاریخ : 94/10/30 ساعت : 6:34 عصر

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

 

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

 

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک

عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

 

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود

خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

 

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود

در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

 

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی

در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

 

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

 

 

ساناز رئوف


دیگر اشعار : ساناز رئوف
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

روزی چند بار دوستت دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته افشین صالحی تاریخ : 94/10/30 ساعت : 10:43 صبح

روزی چند بار دوستت دارم

 

روزی چند بار دوستت دارم

یک‌بار وقتی که هوا بَرَم می‌دارد

قدم می‌زنیم

وقتی که خوابم می آید

تو می آیی

یک‌بار وقتی که باران ناز می‌کند

دلِ ناودان می‌شکند

می‌بارد

وقتی که شب شروع می‌شود

تمام می‌شود.

 

یک بار دیگر هم دوستت دارم!

باقیِ روز را

هنوز را...

 

 

افشین صالحی


دیگر اشعار : افشین صالحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی جابری تاریخ : 94/10/30 ساعت : 10:37 صبح

بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم

 

بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم

میانِ عقل و احساسم زلالِ اشک می کارم

 

بزن باران به رگ برگِ صدای خیسِ احساسم

بدونِ چتر می خواهم کنارت گام بردارم

 

برقصان با ترنّم اشک را در قابِ چشمانم

که دردی از غمِ دوری درونِ سینه ام دارم

 

نمی خواهد ببیند عقل ، پابندِ کسی هستم

دلم زورش نمی چربد نشسته پشتِ افکارم

 

نمی دانم کجای کار می لنگد ... پریشانم

برای گفتگو با عقل خود تا صبح بیدارم

 

بیا باران بزن آهسته تر بر عشق ِبی جانم

که جای سنگ ، قلبم را کمی دلتنگ پندارم

 

شدم عاقل ترین عاشق ، ندانستی که ناچارم

به بازی در سکانسِ صحنه ی آخر که بیزارم

 

صدای یک گلوله ماند و دیگر هیچ در یادم

درین بارانِ بی پایان به سوگِ عشق ... می بارم !

 

 

مهدی جابری


دیگر اشعار : مهدی جابری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4      >

محبوب کردن