سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1596 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097678


صفحه نخست      

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 94/12/4 ساعت : 3:56 عصر

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

 

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

 

تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد

قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی

 

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری

وقتی همه دادند به هم دست تبانی

 

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم

در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

 

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه

هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟

 

دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم

ای کاش خودت را سر قبرم برسانی

 

 

سیدتقی سیدی

http://s6.picofile.com/file/8240295126/jokland_gggg56.jpg


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شعرمی خوانم برایت گرچه حالم خوب نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته غزل چاووش تاریخ : 94/12/4 ساعت : 12:29 عصر

شعرمی خوانم برایت گرچه حالم خوب نیست

 

شعرمی خوانم برایت گرچه حالم خوب نیست

قهوه میریزم برایت فالمان مطلوب نیست

 

خواب می بینم در آغوش تو ام  هرنیمه شب

میشود تعبیر خواب من ولی محبوب نیست

 

بوسه برلبهای حسرت میزنم هرروزوشب

قاب عشقم روی دیوار دلت منصوب نیست

 

درنگاهت غرق دریای جنونی میشوم

هرکه را عشقی به دارش میکشد مصلوب نیست

 

دست محنت میکشم بر گیسوی آشفته ام

میرودبرباداین دل،یارمن محجوب نیست

 

 

غزل چاووش


دیگر اشعار : غزل چاووش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا نگاهم می کنی ،حالم پریشان میشود

بدست علیرضا بابایی در دسته یوسف محقق تاریخ : 94/12/2 ساعت : 10:10 صبح

تا نگاهم  می کنی ،حالم  پریشان  میشود

 

تا نگاهم  می کنی ،حالم  پریشان  میشود

قطره های ِاشک من،از دیده غلتان میشود

 

زُل به رویم  میزنی، کلی خجالت  میکشم

دست و پاهایم  مثال ِ بید ، لرزان  میشود

 

شاخه ها از شوق دیدارت، زبان وا میکنند

غنچه هاکف میزنند،گلبرگ رقصان میشود

 

چون صدایم میکنی ،روحم هوا  پر میزند

مردم چشمم ،به زیر  پلک ، پنهان  میشود

 

بَسکه آن لبهای ِتو، قندوشکر پاشیده است

حتم ِ این دارم شکر، اهدا به لبنان میشود

 

پا به هر جا می گذاری،صد گِرِه وا میکنی

بلبل ِ در لک فرو ، فورا  غزلخوان میشود

 

شاعران در وصف ِموهایت،غزلها گفته اند

تاری از موهای ِتو، صدجلد دیوان میشود

 

در رکابت مانده ام ، باشی به همراهم اگر

دردِ بی درمان ِ من ،یکباره  درمان میشود

 

 

یوسف محقق


دیگر اشعار : یوسف محقق
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/12/1 ساعت : 7:31 عصر

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

 

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست

 

این ستاره به همه راه نشان می داده ست

حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست

 

قصه ام را همه خواندند؛ چگونه ست که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟!

 

بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست

 

او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است

نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست

 

صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع...

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست!

 

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم را

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 94/11/29 ساعت : 5:0 عصر

تفال زدن

 

به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم را

تفال میزنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را

 

من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم

ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را

 

کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد

دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را

 

به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم

که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را

 

تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه

که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را

 

شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم

لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را

 

دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم

امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را

 

 

سیدتقی سیدی

 

شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم  لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یادم نمی آید ولی انگار بهمن بود

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا اسماعیلی تاریخ : 94/11/28 ساعت : 10:42 صبح

یادم نمی آید ولی انگار "بهمن"بود

 

یادم نمی آید ولی انگار "بهمن"بود 
دستت به روی شانه های خسته من بود

چیزی نمیگفتی ولی از دور میدیدم 
حسی درون سینه ات در حال مردن بود 

پیوند ما دیگر خیالی بود ناممکن 
قلب من از شیشه دلت ازجنس آهن بود


بی اعتنا از من گذشتی و نفهمیدی
قلبی درون سینه درحال شکستن بود 

من دست خالی گرچه باتقدیر جنگیدم 
حتی زمین و آسمان با عشق دشمن بود 

دیگر وجود خسته ام محکوم نابودیست
این آخرین فرصت برای از تو گفتن بود 

زهرا اسماعیلی 


دیگر اشعار : زهرا اسماعیلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا حبیبی تاریخ : 94/11/28 ساعت : 10:9 صبح

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

 

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

حتی نمی خواهم ببینی روی زردم را

 

آرام در فریاد خود مصلوب می مانم

 خودآرزو کردم خروج و دین طردم را

 

ازاین سکوت و گوشه گیری خرده می گیری

حتما فراموشت شده هرکار کردم را

 

تو می کشی بیرون تمام مهره هایت را

می بازم وتا می کنم من تخته نردم را

 

در من به پاشد محشری کوهی به راه افتاد

پیوست درهم سطح دریاهای دردم را

 

چون رفتنم حتمی شده بربادخواهم رفت

دیگر نمی بینی غبارم خاک  و گردم را

 

زهرا حبیبی 


دیگر اشعار : زهرا حبیبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حال آدم که دست خودش نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته شهریار بهروز تاریخ : 94/11/27 ساعت : 12:6 عصر

حال آدم که دست خودش نیست

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست

آدم تصادف می کند،

با یک اتوبوس خاطره های مست...

 

 شهریار بهروز


دیگر اشعار : شهریار بهروز
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 94/11/27 ساعت : 11:16 صبح

گریه هم آرامم نکرد

 

بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد

گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد

آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که

خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد

راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس

هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد

نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند

اینکه ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد

نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت

آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد

اصغر عظیمی مهر 


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 94/11/23 ساعت : 7:9 عصر

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست

 

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست

در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

 

در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت

غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

 

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست

از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

 

ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف

در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

 

از روز به هم ریختن رابطه ی ما

از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!

 

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است

از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

 

در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس

از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!

 

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم

جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

 

گفتی چه خبر؟

گفتم و هرگز نشنیدی

جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست...

 

امید صباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4      >

محبوب کردن