سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 21 ، بازدید دیروز: 493 ، کل بازدیدها: 13111812


صفحه نخست      

ما رسیدیم به هم آخر فالی الکی....!

بدست در دسته مجید ترک آبادی تاریخ : 94/3/18 ساعت : 5:22 عصر

 

چشم بستم که شدم غرق خیالی الکی
قصه ی عاشقی و شوق وصالی الکی

فرض کردم که تو هم عاشق چشمم شدی و...
همه ی دلخوشیم فرض محالی الکی

پر کشیدیم چه نقاشی زیبایی شد
آسمانی الکی با پر و بالی الکی


"درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟"
عشق پنهانی من پشت سؤالی الکی !


"روز هجران و شب فرقت یار آخر شد"
ما رسیدیم به هم آخر فالی الکی....!





"مجید ترک آبادی"

دیگر اشعار : مجید ترک آبادی

کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند...!

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/3/18 ساعت : 4:39 عصر



کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند

حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند



فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم

کسی که شهد می خورد عسل ارائه میکند



نشسته بین دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت

و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه میکند



به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت

به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند



« رفــاه ِ » دست های تو شنیده ام به تازگی

برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه میکند
 


بگو به کعبه از سحر درون صـــف بایستد

ظهــر ، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه میکند



ظهــر ، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی

که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند!


و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که

نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می کند!

  




"کاظم بهمنی  "


دیگر اشعار : کاظم بهمنی

باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

بدست علیرضا بابایی در دسته شیرین خسروی تاریخ : 94/3/17 ساعت : 9:46 صبح

باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

 

باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

سـرشـار از عـشـق و پــر از شـادی بـمـانــم،

 

این اشک ها از شـوق یک فصل جدیـد است

دارم تـــو را از چـشـم هـایــم می تــکــانــم

 

حـالا رهـایــم از تـــو می خـواهــم از امــروز

قــدر تـمــام لـحـظـه هـایــم را بـدانــم

 

بــیـــزار بــودم از بـه امــیــد تــو بــودن

ایـنـکـه تــو مجـبـورم کـنـی شـاعـر بـمـانـم

 

یـادت می آیـد حـرف شـیـریـنـم تــو بـودی

مـثـل شکـر حـل می شدی در استکانـم؟

 

دیـدی چـگـونـه روی لـب هایـم تـرک خورد

شعـری که می شد از تـه قـلـبـم بخوانـم؟

 

بـاشـد بــرو حـالا کـه احـسـاسـی نـداری

بـاشـد بـرو بـعـد از تــو هـم مـن می توانـم   ...

 

 

شیرین خسروی


دیگر اشعار : شیرین خسروی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا حسینی تاریخ : 94/3/15 ساعت : 9:49 صبح

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

 

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست

شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی

با توام ! خانه ی تنهایی من دور که نیست

آنکه با دسته گلی حرف دلش را میزد

پردرد است ولی مثل تو مغرور که نیست

نازنین! عشق که نه ، اخم شما قسمت ماست

عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست

تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی

تو نگو نه ، دل دیوانه ی من کور که نیست

خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد

لعنتی غیر تو با هیچ کسی جور که نیست

مشکل اینجاست نگفتی تو به من ? می دانم

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

 

 

   زهرا حسینی


دیگر اشعار : زهرا حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان نصری تاریخ : 94/3/14 ساعت : 10:15 صبح

در آغوشم بگیر

در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر

گریه کردم، گریه ها هر دم، در آغوشم بگیر

 

ابر دلتنگی کمی لبریز باران ها شده

زیر چتر آهسته و نم نم در آغوشم بگیر

 

با همان شرم و حیای ناز و معصومانه ات

چشم خود بگذار روی هم، در آغوشم بگیر

 

آنقَدَر دلتنگ تو هستم که وقتی آمدی

تو بدون صحبتی محکم در آغوشم بگیر

 

گرچه می دانم بعید است انتظارم، لا اقل

در درون دفتر شعرم در آغوشم بگیر

 

احسان نصری


دیگر اشعار : احسان نصری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می تواند که تو را سخت زمینگیر کند

بدست علیرضا بابایی در دسته سید تقی سیدی تاریخ : 94/3/13 ساعت : 11:3 صبح

آیینه شکسته

می تواند که تو را سخت زمینگیر کند 

درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند 

 

آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت 

قسمت این است بنا نیست که تغییر کند 

 

گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست 

قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند 

 

گفت دکتر: من و تو مشکلمان کم خونیست 

خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند 

 

در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم 

که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند 

 

خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم 

نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند 

 

مشت بر آینه کوبیدم و گفتم شاید 

بشود مثل تو را آینه تکثیر کند

 

سیدتقی سیدی


دیگر اشعار : سید تقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دل که بعد از دیدنت دیگر به جایش بند نیست

بدست در دسته علی صفری تاریخ : 94/3/12 ساعت : 11:53 صبح

دل که بعد از دیدنت دیگر به جایش بند نیست
عقل هم با دیدن چشم تو قدرتمند نیست

ساده مثل عامل تاراج "بانک صادرات"
قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست 

می شود پایان تلخ عاشقی را حدس زد
پاسخ عاشق ولی چیزی بجز لبخند نیست 

اسم خود را حذف کردم از صف اهدای عضو
قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست

من فقط با وصف زیبایی تو شاعر شدم
پیش چشمت اسم شاعر لایقم هرچند نیست 

علی صفری


دیگر اشعار : علی صفری

هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه

بدست در دسته فرزاد نظافتی تاریخ : 94/3/12 ساعت : 11:46 صبح

 

هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه 
یک جاده صعب العبور بی کرانه

وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من
شعری قیام می کند با این بهانه

خورشید را دیدم پریشان در خیابان 
دنبال تو می گشت هر خانه به خانه

دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش 
من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه

شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی
دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه

جِر میزنی و بیشتر دل میبری با
انجام این رفتار های بچه گانه

آیا اجازه میدهی مانند کوهی
باشم برایت تا ابد یک پشتوانه

آیا اجازه میدهی در قلب پاکت 
مانند گنجشگی بسازم آشیانه

یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد 
الهامی از این چشم های شاعرانه

ساده بگویم دوستت دارم عزیزم
بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه


 فرزاد نظافتی 

_________________________________________________-

با تشکر از دختر اسمونی ب خاطر پیشنهاد این شعر زیبا !


دیگر اشعار : فرزاد نظافتی

دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را

بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 94/3/12 ساعت : 11:43 صبح

زود است حالا روی پاهای خودم باشم از دست‌های من نگیری دست‌هایت را
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی با دست‌هایت را

از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد
بادی که می‌دزدد برای من صدایت را

روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را

تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت را

زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست‌های من نگیری دست‌هایت را

هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار می‌بینند در من رد پایت را

بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت را 

وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را !

رویا باقری

دیگر اشعار : رویا باقری

عزیزم دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی

بدست علیرضا بابایی در دسته سها حیدری تاریخ : 94/3/12 ساعت : 9:20 صبح

عزیزم دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی 

که پنهان کردنٍ یک عشق یعنی اوج ویرانی !

 

دلم رنج عجیبی می برد از دوری ات ، اما 

نجابت می کند مانند بانو های ایرانی ...

 

تحمل کردن این راز از من زن نمی سازد !

که روزی خسته خواهد شد دل از اندوه طولانی

 

غمت را می خورد هر شب دل نازک تر از شیشه

تو سنگی را نمی خواهی کنار شیشه بنشانی !!

 

مرا باور کنی ، شاید ، به راه عشق برگردم ...

نه از این دست باورهای مردم در مسلمانی!

 

" عزیزم دوستت دارم " ، غم این جمله را دیدی؟

تفاوت دارد این سیلاب با شب های بارانی ...!

 

سها حیدری


دیگر اشعار : سها حیدری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن