سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 760 ، بازدید دیروز: 1281 ، کل بازدیدها: 12974656


صفحه نخست      

ای علی اصغر گل نورسته ام

بدست علیرضا بابایی در دسته محرم تاریخ : 91/9/3 ساعت : 4:14 عصر

علی اصغر (س)

 

 

ای علی اصغر گل نورسته ام 

ای امیدم نو گل دل خسته ام

            ای دلم از داغ تو گردیده خون

            کشته گشتی کشته ازجهل وجنون

چون گلویت تیر نامردی درید

آه جانسوزی ز دل مادر کشید

            ماه من درخون خود پرپر زدی

            آتشی در جان پیغمبر زدی

گشته ای باب الحوائج ازوفا

درد محرومان عالم کن دوا

            بر درت درمیزند آواره ای

            خاکساری عاشقی بیچاره ای

خاک درگاهت بچشمان میکشد

 ساغر شوقت ز ایمان میچشد

            میسراید پشت بغضت کینه را

            روح طغیانی ترین آئینه را

آنکه برلبهای خشکت خنده زد

بر دهانت بوسه ی مردانه زد

            کربلا خون میچکد در استجاب

             میگشاید درب جنت با شتاب

با شکوهی مثل یک احساس پاک

 عطر عشقی د رهیاهوی مغاک

            ای نگاهت مهربان چون مصطفی

            کوچکی اما بزرگی چون دعا

 

طلعت خیاط پیشه

 


دیگر اشعار : محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/9/3 ساعت : 12:5 عصر

محرم در طاقانک

 

 

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد   

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

 

ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

 

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

 

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

 

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

 

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

 

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت

 

یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

 

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

 

او را چنان فنای خدا بی ریا کشید

حتی براش جای کفن بوریا کشید

 

در خون کشید قافیه ها را ، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

 

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت

بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

 

 این بند را جدای همه روی نیزه ساخت

 "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

 

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"

اوکهکشان روشن هفده ستاره بود

 -------------

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...

پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

حمید رضا برقعی

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می روم به سمت شام ِ چشم هات

بدست علیرضا بابایی در دسته محرم تاریخ : 91/9/3 ساعت : 11:30 صبح

محرم در طاقانک

 

 

می روم به سمت شام ِ چشم هات ، گریه ام ولی امان نمی دهد

زینب ام کجای ِ سرگذشت تو ، طعم ِ تلخ ِ شوکران نمی دهد؟!

 

با دل شکسته ات چه کرده اند , یک هزاره بغض آسمان شکست

اشک ها ولی تسلی کمی ، بر دل شکسته مان نمی دهد

 

این گرسنگان نام ها و ننگ ، دور کشته های ما چه می کنند

چیست جز لباس کهنه برتنش ، خون تازه بوی نان نمی دهد

 

از چه رو نوشته شد برای تو ، روزهای تشنگی ِ ممتدات

ای سخاوت ِ تمام ابرها ، ممتحن که امتحان نمی دهد

 

 باز هم دهان چاه بسته است، نعره ی غریبی پدر کجاست !

پاسخ شقاوت زمانه را ، شیرخوار بی زبان نمی دهد

 

می روی چه بی پناه و خسته در، شام تار غربت جهانی ات

ماهتاب روشن عشیره ات ، دست پس چرا تکان نمی دهد

 

حلقه حلقه درد می شود به پات ، ضجه ی تمام گوشواره ها

خواستم بگویم از نهایتش !!!! گریه ام ولی امان نمی دهد

 ....................

خطبه ای بخوان بگو برای ما , بی سری که سربلندِ کوثر است

فصل آخرِ تمام قصه ها ، قهرمان قصه جان نمی دهد

 

نسیم پریشان

 


دیگر اشعار : محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته مریم حیدرزاده تاریخ : 91/9/2 ساعت : 10:43 عصر

 

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم

 

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم

من می توانم ،می شود آرام تلقین می کنم

 

با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم

با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم

 

سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم

شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم

 

حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود

فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم

 

 من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین

خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم

 

از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود

وقتی عروسی می کند، این می کنم آن می کنم

 

 خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور

با لطف قرص قد نقل یک خواب رنگین می کنم

 

این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است

از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم

 

 هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت

حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم

 

نه اسب،نه باران،نه مرد،تنهاییم و این دائمیست

اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم

 

یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را

در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم

 

حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم

این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم

 

کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست

این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم

 

مریم حیدرزاده

 


دیگر اشعار : مریم حیدرزاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عمر من و انبوه غمت، سرشدنی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مریم رزاقی تاریخ : 91/9/2 ساعت : 8:9 عصر

فنجان ترک خورده ام و خاطره چای

 

 

عمر من و انبوه غمت، سرشدنی نیست

آن لحظه موعود، مقدر شدنی نیست

 

فنجان ترک خورده ام و خاطره چای

با طعم سرانگشت تو دیگر، شدنی نیست

 

بال تو وپرواز من ای دوست محال است

حال من و رفتار تو بهتر شدنی نیست

 

بیگانگی عقل مسلم شده دیگر

با عشق زبان بسته برادر شدنی نیست

 

مردابم و جاری شدن از خاطر من رفت

اصرار نکن اینهمه، بگذر ،شدنی نیست

 

مریم  رزاقی

 


دیگر اشعار : مریم رزاقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

بدست علیرضا بابایی در دسته نادر نادرپور تاریخ : 91/9/2 ساعت : 6:23 عصر

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

 

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم

در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

 

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

 

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

 

خداحافظ ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی

خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

 

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!

 

نادر نادرپور  

 


دیگر اشعار : نادر نادرپور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته جواد مـزنـگــی تاریخ : 91/8/30 ساعت : 8:9 عصر

یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند ؟

 

 

یک دقیقه زل زدن در چشم زیبایِ تو چند ؟
افتخارِ دیدن روی فریبایِ تو چند ؟
.
حال چون آرامشت سهم کسی غیرِ من است
هم نشینی با فراق وحشت افزای تو چند ؟
.
در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است
گوشه یِ پرتِ جنوبِ شهرِ دنیای تو چند ؟
.
بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران
حسرتِ آغوش گرم و ماهِ سیمای تو چند؟
.
ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من
عشق بازی در خیالت با تمنای تو چند؟
.
مِهر در کانون گرم خانواده سهم تو
شب نشینی در تگرگِ سختِ سرمای تو چند ؟
.
خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو
گریه در یک گوشه با حس تماشای تو چند؟
.
زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن
کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند ؟
.
نازنین ، خوش قد و بالا ، مهربانی مال تو
یک نگاهِ مهربان بر قد و بالای تو چند ؟
.
قدرت من در خرید "دوستت دارم " کم است
طعنه های سرد و نفرین های دعوای تو چند؟
.
جشن در ویلایِ ساحل آنقدر جذاب نیست
مرگ در دلتنگیِ غمگین دریایِ تو چند ؟

 

جواد مـزنـگــی

 


دیگر اشعار : جواد مـزنـگــی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 91/8/30 ساعت : 7:48 عصر

 

دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

 

دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد

 

با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست

بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد

 

بوی نوازش های دستان تو را دارد

گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد

 

آرام می گیرد در آغوشم به جای تو

بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد

 

از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند

وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد

 

بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و

این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد

 

قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است

کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد

 

مرضیه خدیر

 


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هی ابر میشدم من و باران نمی گرفت

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد نصرتی تاریخ : 91/8/30 ساعت : 7:16 عصر

 

هی ابر می‌شدم من و باران نمی‌گرفت

 

هی ابر می‌شدم من و باران نمی‌ گرفت

باید شروع می‌شد و پایان نمی‌ گرفت

                     تصویر گیج زندگیِ با توام دریغ

                     از دور جلوه داشت ولی جان نمی‌ گرفت

من ساده عاشقت شده بودم ولی چه سود

وقتی که زندگی به من آسان نمی‌گرفت

                     بین من و تو فاصله انداخت عاقبت

                     تقدیر از من و تو که فرمان نمی‌ گرفت

کیفیت عبور تو از من....من از تو ....آه   !

این گونه کاش سیر شتابان نمی گرفت

                     خشکید چشمه‌های امیدی که داشتیم

                     باران نمی‌گرفت...نه، باران نمی‌ گرفت

دنیا دلش شکست برای من و تو آه!

ما دلشکسته‌ها که دعامان نمی‌ گرفت

                     بی شک اگر که میشیِ چشمت نبود عشق

                     در من هنوز هم سر و سامان نمی‌ گرفت

 

مهرداد نصرتی

 


دیگر اشعار : مهرداد نصرتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

بدست علیرضا بابایی در دسته فرامرز عرب عامری تاریخ : 91/8/29 ساعت : 1:12 صبح

 

حرفش را مزن

 

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن

             گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

             چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن

آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو

راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن

             دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

             دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن

عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن

             خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی

             این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن

خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من

عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن

             عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند

             عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن

حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

 

فرامرز عرب عامری

 


دیگر اشعار : فرامرز عرب عامری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن