بازدید امروز: 1109 ، بازدید دیروز: 1281 ، کل بازدیدها: 12975005


صفحه نخست      

قیمت گوشواره ارزان است

بدست علیرضا بابایی در دسته محرم تاریخ : 91/8/28 ساعت : 8:37 عصر

محرم

 

 

گوش طفل مرا ز جا کندی

بی مروّت حیا کن از سر من

دختر تو چگونه راضی شد

که شود پاره گوش دختر من؟

   **

مثل این گوشواره، ای نامرد

بین بازارها فراوان است

تو به انگشت من قناعت کن

قیمت گوشواره ارزان است

**

چِقَدَر  باید التماس کند

چادر دختر مرا بدهید

دست خود را کشیده تا نیزه

به یتیمم سر مرا بدهید

**

چِقَدَر  تازیانه و سیلی

مگر از غصّه هاش بی خبرید

پای او کوچک است و کم طاقت

لاأقل روی ناقه اش ببرید

**

بسکه از تازیانه ها خورده

سیر گشته، غذا نمی خواهد

وعده تشت را به او ندهید

جز پدر از شما نمی خواهد

**

وسط شهر هرچه می خواهید

دائماً سنگ بر سرم بزنید

چوبتان را به لب خریدارم

ولی از این سه ساله درگذرید

**

اینکه در خود خزیده سردش نیست

درد پهلو کشیده خم شده است

با همین قدّ کوچکش امشب

چِقَدَر  مثل مادرم شده است

 

محسن ناصحی

 


دیگر اشعار : محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/8/28 ساعت : 7:58 عصر

 

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

 

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

 

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

 

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

 

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

 

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

 

فاضل نظری

 

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 91/8/28 ساعت : 7:37 عصر

 

ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود

 

من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت

خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت

                آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن

                هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت

آتشکده اهل بهشتم من و جزء این

هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت

                شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!

                سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت

ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود

دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت

                تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !

                هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت

شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و

تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت

 

غلامرضا طریقی

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری، محرم تاریخ : 91/8/28 ساعت : 7:26 عصر

 

کربلا

 

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

                خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش

             آن نیزه که می برد سر بی بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

             زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

             شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

*****

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را

             خورشید فروزان شده در تیرگی شام

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری، محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قول دادم که دگر عشق گدایی نکنم

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی نامدار تاریخ : 91/8/28 ساعت : 7:5 عصر

من به پاییز تو عادت کردم

 

 

قول دادم که دگر عشق گدایی نکنم

با تو حتی سخنی از سر زاری نکنم

 

گر دلم باز به دام دل سنگت افتاد

قول دادم که دگر خامی و خواری نکنم

 

ناز کم کن که دگر هیچ خریداری نیست

قول دادم که دگر هیچ، کاری نکنم

 

گله کن هر چه که شد بارم کن

قول دادم که دگر داد و هواری نکنم

 

من به پاییز تو عادت کردم

قول دادم هوس هیچ بهاری نکنم

 

مجتبی نامدار

 


دیگر اشعار : مجتبی نامدار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اینجا همه آدم به آدم می شناسندم

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 91/8/28 ساعت : 6:30 عصر

 

کبوتر

 

 

اینجا همه آدم به آدم می شناسندم

یک مرد با اخلاق در هم ، می شناسندم

 

از هر کسی نام و نشانم را که پرسیدی

دیدی که بی اغراق اگر کم ، می شناسندم

 

هرگز نگفتم که خدا هستم ، ولی مردم

کافر شدند و خالقِ غم می شناسندم

 

هر چند بی نام و نشان اما کبوتر ها

از بس برایت نامه دادم ، می شناسندم

 

آنقدر دنبال تو گشتم شهر را هر روز

دیگر تمام کوچه ها هم می شناسندم

 

ناشناس

 

 


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/28 ساعت : 6:11 عصر

 

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

 

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است

 

در آسمان خبری از ستاره ی من نیست

که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است

 

به جای سرزنش من به او نگاه کنید

دلیل سر به هوا گشتن زمین، ماه است

 

شب مشاهده ی چشم آن کمان ابروست

کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است

 

اگر نبوسم حسرت ، اگر ببوسم شرم

شب خجالت من از لب تو در راه است

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گل به وقت گلاب نزدیک است

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی رحیمی، محرم تاریخ : 91/8/28 ساعت : 5:51 عصر

گل به وقت گلاب نزدیک است

 

گل به وقت گلاب نزدیک است

 لحظه ی  اضطراب نزدیک است

           لحظه ای که عمو به خود می گفت

            مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و شش ماهه

 لحظه ی انتخاب نزدیک است

            لحظه ی رو گرفتن ارباب

            از نگاه رباب نزدیک است

 آه خفاش های بی مقدار

کشتن آفتاب نزدیک است

            لحظه های کشیدن دست و

            روسری و نقاب نزدیک است

 

 مهدی رحیمی


دیگر اشعار : مهدی رحیمی، محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک سینه حرف هست، ولی ......

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 91/8/28 ساعت : 5:15 عصر

 

یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

 

یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است

                یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم

                کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است

عشق آمده‌ست عقل برو جای دیگری

یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است

                مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا

                یک ذره آفتاب و کمی ذره‌بین بس است

ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش

نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

                ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز

                که سوز زخم کهنه‌ی افسار و زین بس است

از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات

ما را برای گریه سر آستین بس است

 

حامد عسکری

 


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حلالم کن دم رفتن کمی بعد از پریشونی

بدست علیرضا بابایی در دسته فرزاد حسنی، محرم تاریخ : 91/8/28 ساعت : 4:47 عصر

 

حلالم کن دم رفتن کمی بعد از پریشونی

تو آوار نگاهی که تو هم با ما نمی مونی

                  مسیر موندن و رفتن یکی بود و جدا شد باز

                  تو پایان منو دیدی جدایی سخته از آغاز

حلالم کن غریبونه توی این دل پر خونه

حلالم کن غریبی که برات دل کندن آسونه

                  حلالم کن به خونی که غروب ازخاک میجوشه

                  حلالم کن به نوزادی که شیر از تیر مینوشه

مگه میشه کنارت موند؟ هنوزم عشق بد حاله

صبوری هم کم آورده خود شمشیر میناله

                  حلالم کن به زخمایی که لب واکرده میخنده

                  حلالم کن به عشقی که به چشمای تو پایبنده

 

 فرزاد حسنی

 


دیگر اشعار : فرزاد حسنی، محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن