سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 433 ، بازدید دیروز: 732 ، کل بازدیدها: 12967317


صفحه نخست      

شهر پایـیـــــزى...

بدست علیرضا بابایی در دسته ابوالفضل حبیبى تاریخ : 91/11/26 ساعت : 2:58 عصر

 

از همان آغاز قـــصه دردهـــــایم راندیــد

 

از همان آغاز قـــصه دردهـــــایم راندیــد

روى خـط سرنوشتش  رد پایـــم را  ندیــد

روبرویــم ایـستاد اما    چـــرا او هــیچوقـت

بغض سنــگین ونفسگـیر صدایـم را ندیـد

در ســراپـــاى دلـــــم آتــشفشانى خفتـه بود

آتــشى خامــوش بودم شعــله هــایم را ندیــد

هـر  نــفـس در خـــود شکستــن در سرابــــــ لـحظه هــا...

وسعتـــــ ــ  ویـرانــى بى انتهایــــم را ندیــد

سیــنه ام لبریــز شـــد از انفجـــار یــکـــــ سکوتـــــــــ ــ

او ولــــى خامـــوشى فــریاد هــایم را ندیــد

با نـگاهى بـــى تفاوتــــــــ ـ  رد شــد و وقتـــى که رفتـــــــ ـ

لحظه ى پـیــوند غـــم با روزهایـــم را ندیــد

یکــــ نفس از من جـدا شـد او و از این فاصلـه...

خلوتــــــ ـ دیــرینه ى درد آشـــنایم را ندیــد

ابــــر بارانــى شـــــدم حتـى براى یکـــ نگــاه

سردى چشـمان خیس  و مـبتــلایـم را ندیــد

شــهر پاییـــزى شــدم هـــرگز ولـى وقـــــتى که رفتـــــــ ـ

غربتــــــــ و دلتنگــــى پس کــوچه هـــایم را ندیـــد

 

ابوالفضل حبیبى

 


دیگر اشعار : ابوالفضل حبیبى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ

بدست علیرضا بابایی در دسته اسد نیکفال تاریخ : 91/11/26 ساعت : 12:24 صبح

 

خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ

 

خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ

دل را به داغ و درد سپردم برای هیچ

چون شعله در مجادله ی پوچ دود و باد

روزی هزار مرتبه مردم برای هیچ

در دستخون عشق یکی بود برد و باخت

دلباختم به هیچ .نه .بردم برای هیچ

از دست هیچکس نه .از این دست بی نمک

یارب چه زخمها که نخوردم برای هیچ

این شهر کور سنگ شده شهر مرده هاست

من کوچه کوچه آینه بردم برای هیچ

درد دلم سبک نشد از اشک .آه. خون

زین چشم خونفشان که فشردم برای هیچ

در گیر و دار چله چو فریاد چلچله

یخ زد گل قریحه ی تردم برای هیچ

 

اسد نیکفال

فریاد

وبلاگ شاعر :  http://www.asalestaneghazal.parsiblog.com

 


دیگر اشعار : اسد نیکفال
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آنسوتر است پهنه اوج عقابها

بدست علیرضا بابایی در دسته بهنام صداقت حور تاریخ : 91/11/25 ساعت : 6:3 عصر

 

آنسوتر است پهنه اوج عقابها

 

با سایه های شب زده پشت نقابها

طرحی شکسته ایم در اندام قابها

رنگین کمان حکایت دنیای دیگریست

اینجا فقط سیاه و سفید است خوابها

دیگر ببین نگاه مرا ضبط کرده اند

چشمی نمانده از تو بگیرد شرابها

در چارچوب بسته خود درد می کشیم

درمان نشد ، نمیشود این التهابها

ما خادمین صخره مرگیم اینطرف

آنسوتر است پهنه اوج عقابها

دریا! به شوق دیدنمان چشم تر نکن

مرداب شد نتیجه جاری آبها.

 

بهنام صداقت حور

وبلاگ شاعر : http://ghoghnus.blogfa.com

 


دیگر اشعار : بهنام صداقت حور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گره زدم نفسم را به آرزوی شما

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی زکی زاده تاریخ : 91/11/25 ساعت : 3:26 عصر

گره زدم نفسم را به آرزوی شما

 

گره زدم نفسم را به آرزوی شما

ودست و پای دلم را به تار موی شما

به این امید تمام گذشته ام طی شد

که یک نفس بنشینم به روبروی شما

شودبزرگ دل قطره گون کوچک من

ببحرعشق رسدچونکه آب جوی شما

ترانه های بهار ازشما سروده شود

که عطرعاطفه دارد هوای کوی شما

به زیر دین شما رفته ام،جوانه زدم

که غنچه غنچه شوم گل برنگ و بوی شما

بهشت آدم و حوا،بقدر یک سیب است

صفای روضه ی رضوان شدآبروی شما

جمال آینه ایتان جلای حق دارد

نگاه من شده از آن همیشه سوی شما

تمام دفترشعرم فدایتان بادا

غزل کسی نسروده چوگفتگوی شما

ازآنکه آرزوی دیدن خدا دارم...

دویده ام به دل و جان به جستجوی شما

 

مهدی زکی زاده

http://dehali.parsiblog.com/


دیگر اشعار : مهدی زکی زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پرنده یی که پرید

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی سهیلی تاریخ : 91/11/24 ساعت : 6:51 عصر

 

که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست

 

به جز غم تو که با جان من همآغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست

چراغ خانه ی چشم منی نمی دانی

که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست

قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست

ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر

چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوشست

هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما

غم فراق تو با اشک من همآغوشست

پرنده یی که غزلخوان باغ بود پرید

کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست

 

مهدی سهیلی

 


دیگر اشعار : مهدی سهیلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/11/24 ساعت : 11:39 صبح

 

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

 

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

زمین سوخته ام نا امید و بی برکت

که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز

در انتظار نفس های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می زنید اما

بهار را به پشیزی نمی خرید از من

شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه

عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است

به لب مباد که نامی بیاورید از من

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی

چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

شما که با غم من آشناترید از من

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/11/23 ساعت : 4:13 عصر

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را 

 

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم 

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

 

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم 

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را 

 

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

 

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

 

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را

 

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را 

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میخواستم عزیز تو باشم

بدست علیرضا بابایی در دسته فرهاد صفریان تاریخ : 91/11/23 ساعت : 3:51 عصر

 

می‌خواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست

 

می‌خواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست

همراه و هم‌گریز تو باشم، خدا نخواست

می‌خواستم که ماهی غمگینِ برکه‌ای

در دست‌های لیزِ تو باشم، خدا نخواست

گفتم در این زمانه کج فهمِ کند ذهن

مجنون چشم تیز تو باشم، خدا نخواست

می‌خواستم که مجلس ختمی برای این

پاییز برگ‌ریز تو باشم، خدا نخواست

آه‌، ای پری هرچه غزل گریه! خواستم

بیت ترانه‌ای ز تو باشم، خدا نخواست

مظلوم و ساکتم! به خدا دوست داشتم

یار ستم ستیز تو باشم، خدا نخواست

نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود

می‌خواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست

 

فرهاد صفریان

 


دیگر اشعار : فرهاد صفریان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمین بهبهانی تاریخ : 91/11/22 ساعت : 5:4 عصر

 

دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم

 

دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم

خلق می دانند و من انکار ایشان می کنم

عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید

از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم

دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان

کاین سیه کاری به موی نقره افشان میکنم

سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین

زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم

دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق

این حباب ساده راسرپوش طوفان میکنم

این من و این دامن و این مستی آغوش تو

تا چه مستوری من آلوده دامان میکنم

دست و پا گم کرده و آشفته می مانم به جای

نعمت وصل تو را اینگونه کفران میکنم

ای شگرف، ای ژرف، ای پر شور، ای دریای عشق

در وجودت خویش را چون قطره ویران میکنم

تا چراغانی کنم راه تو را هر شامگاه

اشک شوقی نو به نو آویز مژگان میکنم

زان نگاه کهربایی چاره فرمان بردن است

هر چه میخواهی بگو آن میکنم آن میکنم

 

سیمین بهبهانی

 


دیگر اشعار : سیمین بهبهانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اصلا نیا

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه سادات بحرینی تاریخ : 91/11/22 ساعت : 3:16 عصر

بهتر که احساسی نباشد، سنگ باشم

 

بگذار امشب با خودم یکرنگ باشم

اصلا نیا تا مدتی من هنگ باشم

دیگر نمی خواهم دلم بازیچه باشد

بهتر که احساسی نباشد، سنگ باشم

در کوچه های شهر این مردان نامرد

شاید همان بهتر که کوری لنگ باشم

من با تمام قدرتم با خواهش دل

باید بجنگم، کشته ی این جنگ باشم

تا کی حواسم پیش چشم آدمکهاست؟

بهتر که من هم گیج و مات و منگ باشم

فکرم مشوش می شود وقتی نباشی

تا کی بنالم؟ تا کجا دلتنگ باشم؟

 

فاطمه سادات بحرینی

آدرس وبلاگ شاعر : http://khosoosiha.parsiblog.com /


دیگر اشعار : فاطمه سادات بحرینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن