سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 176 ، بازدید دیروز: 787 ، کل بازدیدها: 12953059


صفحه نخست      

دلم از غصه مترسان که خودم غمگینم

بدست علیرضا بابایی در دسته حمید عزیزیان تاریخ : 91/12/2 ساعت : 8:30 عصر

 

دلم از غصه مترسان که خودم غمگینم

 

دلم از غصه مترسان که خودم غمگینم

تنم از پایه ملرزان که خودم غمگینم

 

شده یکبار تو تنها بشوی همراهم

رخت اینبار مگردان که  خودم غمگینم

  

دل دیوانه ی من با غم تو می سازد

به رخش زلف مرقصان که  خودم غمگینم

 

غزلم سیل  به چشمان دلم جاری کرد

منویس از شب هجران که  خودم غمگینم

 

به تو گفتم نروی از دل من خواهی گر

سرم از خاک بپوشان که  خودم غمگینم

 

بگذر از تن خسته گوهرش فانی شد

تو دلم باز مرنجان که  خودم غمگینم

 

تو که ای سرو روان درد دلم میدانی

همه اشکم مده باران که  خودم غمگینم

 

به غروب شب تاریک تو من میمیرم

تو شب از سایه فروزان که خودم غمگینم

 

دل تنها شده ام تا به سحر غمگین است

مرو از یاد غریبان که  خودم غمگینم

 

تو که با این دل غمگین زده ام شادابی

تو بیا با لب خندان که خودم غمگینم

 

حمید عزیزیان

 


دیگر اشعار : حمید عزیزیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو چه هستی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا کرمی تاریخ : 91/12/2 ساعت : 3:41 عصر

 تو چه هستی

 

 

من تشنه ی دیدار تو هستم تو چه هستی

آیینه ی دیوار تو هستم  تو چه هستی

 

ای همهمه ی مبهم همراه درختان

چون باد هوا دار تو هستم تو چه هستی

 

عمریست من  گمشده  درخانه ی  تردید

دیوار به دیوار تو هستم تو چه هستی

 

ای  میوه ی ممنوعه  به هر طعم که باشی

چون شاخه نگهدار تو هستم تو چه هستی

 

در چاه حسد برده و  در مصر عزیزی

من نیز خریدار تو هستم تو چه هستی

 

هر جا بروم بیرق  دستان تو پیداست

یک شهر بدهکار تو هستم تو چه هستی

 

رضا کرمی

 


دیگر اشعار : رضا کرمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حیف باشد که من از روی تو دل بر گیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن رادفر تاریخ : 91/12/2 ساعت : 11:7 صبح

 

حیف باشد که من از روی تو دل بر گیرم

حیف باشد که من از روی تو دل بر گیرم

ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم

 

سر به راه تو نمادم قدمی رنجه نما

تا ز فیض قدمت زندگی از سر گیرم

 

نیست ما را هوس دیدن غیر از تو کسی

چهره بنمای که تا دل زجهان بر گیرم

 

دیدمت ساقی بزم دگرانی و مرا

رخصتی نیست که از دست تو ساغر گیرم

 

فصل عشق تو نوشتیم بر اوراقی چند

نا تمام است تو گویی که من از سر گیرم

 

رادفر خون دل ار دیده فرو ریزد و من

خواهم از خون دلش لاله احمر گیرم

 

حسن رادفر

 


دیگر اشعار : حسن رادفر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه آن آرام جان هر دم بیازارد مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته عباس اخوان تاریخ : 91/12/2 ساعت : 10:46 صبح

 

گرچه آن آرام جان هر دم بیازارد مرا

 

گرچه آن آرام جان هر دم بیازارد مرا

باز میدانم که چون جان دوست میدارد مرا

تا زچشم او نیفتم چشم پوشیدم از او

دور گشتم تا که آن گل خوار نشمارد مرا

وصل او میخواستم اما فراموشش شدم

رنج هجران میکشم شاید که یاد آرد مرا

مرده ام پنداشت کامد با رقیب از من گذشت

من به عشقش زنده ام کو مرده پندارد مرا

بی نصیبم دید از در و گهر دامن کشید

بی خبر کز دیده بر دامن گهر بارد مرا

روز و شب ها باخیالش رازها دارم چه غم

گر که دور از خویشتن عمری نگهدارد مرا

در دل (شهری) به جز نقش وجودش هیچ نیست

بی وفا ان سنگ دل چون خویش انگارد مرا

 

عباس اخوان


دیگر اشعار : عباس اخوان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

بدست علیرضا بابایی در دسته سیامک بهرام پرور تاریخ : 91/12/2 ساعت : 10:35 صبح

 

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

 

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

در امتحان حادثه تجدید می شود     !

چون از شبی سیاه به اینجا رسیده است

بی اعتنا به تابش خورشید می شود

بی مقصد از تمام جهان دور گشته است

تنها ترین ترانه نومید می شود…

پچ پچ : (کسی چو اشک ولی خیس تر !)، (عجب!!)

او می رسد و شایعه تایید می شود!

وقتی نماز خواند ، صدایی بلند شد

یک پرسش و جواب : (ببخشید می شود -

بر آب سجده کرد؟!) … (عزیزم! چرا که نه ؟!

وقتی که عشق مرجع تقلید می شود…

حالا که رفته مرد پریشان چشم تو

شاعر دچار حالت تردید می شود :

آدم نبود و… با تو به گندم سلام کرد ؟!

حوا نبود و سیب تو را چید؟!… می شود؟!

انصاف نیز چیز بدی نیست ،نازنین!

ظالم نباش !فاجعه تشدید می شود

این ،بذر عشق ، چیز عجیبی ست !… با شماست

یا سرو راست قامت و یا بید می شود!

گفتی : ( ببین! بهار به یک گل نمی شود!)

می گویمت ، دوباره به تاکید : ( می شود !)

حال تو هی بگو که زمستان گذشتنی ست

گیرم بله ! بدون تو کی عید می شود؟!

گل باش مرد خسته ز سرما سیاه شد

مردی که از دو چشم تو تبعید می شود

 

سیامک بهرام پرور

 


دیگر اشعار : سیامک بهرام پرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

بدست علیرضا بابایی در دسته مسلم محبی تاریخ : 91/12/1 ساعت : 4:26 عصر

 

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

 

جسمم شده ست نقطه ی پیوند دردها

قدم خمیده تر شده از پیرمردها

در هیچ جا قرار ندارم ،قرابتی ست

این روزها میان من و دوره گردها

هربار خورده ام به زمین مثل بار قبل

تنها شکست سهم من است از نبردها

تسکین نداد گریه کمی از غم مرا

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

آن سوی آب ها به چه رنگ است آسمان؟

جز "آه" نیست پاسخ دریانوردها!

 

مسلم محبی

 


دیگر اشعار : مسلم محبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام

بدست علیرضا بابایی در دسته بهنام صداقت حور تاریخ : 91/12/1 ساعت : 1:52 عصر

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام

 

 

هر چند از طراوت چشمات خالی ام

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام

امروز را به خاطر تو شب نمی کنم

فرقی نمی کند شب و روز خیالی ام

اینجا ببین سکوت مراضبط کرده اند

فریاد مرده بر لب زنجیر لالی ام

حتی غزل دوای سکوتم نمیشود

در انتظار حادثه ای احتمالی ام

بی وسعت حضور تو پرواز ناقص است

ای آسمان بیا که زمین گیر کالی ام

در کوچه های تب زده از آه پنجره

یک شب قدم بزن که ببینی چه حالی ام

هر چند در مرام سکوتم گلایه نیست

سنگم نزن شکسته دل این حوالی ام  .

 

بهنام صداقت حور

 


دیگر اشعار : بهنام صداقت حور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نام من عشق است ، آیا می شناسیدم؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/12/1 ساعت : 1:29 عصر

نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

 

 

نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟

بـــا شما طـــــــــی‌‏کـــــرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصدســاله‌‏ای از دفتر "حــافظ  "

تا غزل‌‏های شما، ها! می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم

می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم

اینچنین  بیگــــانه از من  رو  مگردانید

در مبندیدم به حاشا!، می‌‏شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم

اصل  من بــــودم ,  بهــانه بود  و فرعی بود

عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌‏شناسیدم؟

در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!

من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم

مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌‏شنـاسیدم

من همانم, آَشنــای سال‌‏هـای دور

رفته‌‏ام از یادتان!؟ یا می‌‏شناسیدم!؟

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 91/11/26 ساعت : 11:14 عصر

 

بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار

 

بیا از شانه ام سنگینی ِ این بار را بردار

بَمی شد رفتنت برگرد و این آوار را بردار

تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی

بیا از سینه ام این مزمن ِ بیمار را بردار

چه شبهایی که این گردن گره با دست هایت خورد

بیا از روی این تن گردن ِ بیکار را بردار

نمی بینم که چیزی بین ما حائل شده اما

اگر هم هست برگردو تو آن دیوار را بردار

شدم مانند یک ساعت که میگردد به دور خود

بیا با فصل چشمانت کمی تکرار را بردار

 

تنم یخ کرد این بالا به مردم نیست امیدی

بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار

 

مجتبی اصغری فرزقی 

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حقم نبود..........

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا کرمی تاریخ : 91/11/26 ساعت : 10:56 عصر

سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود

 

 

من شکستم ، تکه تکه، اینقدر حقم نبود

کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود

 

باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است

سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود

 

چوب دیوار خودم را می خورم ، تکلیف چیست ؟

غرق در محدوده ای بودم که ((در ))حقم نبود

 

مثل ماهی ها به آب خوش خیالی می زدم

خام بودم صید ماه غوطه ور حقم نبود

 

هر کسی سهم خودش را  می برد از باغ عشق

سرو رعنا بودم  و درک ثمر حقم نبود

 

شور می خواهد رفاقت با دل تنگ حباب

قطره ای گم بودم و طعم سفر حقم نبود

 

هر چه سختی می کشم از تنگی آغوشهاست

با قفس خو کرده بودم بال و پر حقم نبود

 

رضا کرمی

وبلاگ شاعر : http://rezakaramy.persianblog.ir/


دیگر اشعار : رضا کرمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن