سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 810 ، بازدید دیروز: 1173 ، کل بازدیدها: 12975880


صفحه نخست      

کشوری را فتح اگر کردی اسیران را نکش!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/2/30 ساعت : 2:45 عصر

بچه شیر

 

کشوری را فتح اگر کردی اسیران را نکش  !

ارتش از هم گرچه می پاشی امیران را نکش!

 

جنگلی را گر به آتش می کشی دستت درست!

در میان دشت دیگر بچه شیران را نکش!

 

ما که هرکاری که می گویی برایت می کنیم!

بعد از انجام فرامینت اجیران را نکش!

 

کی کسی کاری به کار گوشه گیران داشته ست؟

خواهشی دارم که لطفاً گوشه گیران را نکش!

 

هرچه می خواهی تو با مغز جوانان می کنی!

دست کم لطفی کن و مِن بعد پیران را نکش!

 

هرچه سر پایین می اندازم نگاهت با من است!

اینچنین با بی حیایی سربزیران را نکش!

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه طاهریان تاریخ : 93/2/30 ساعت : 7:0 صبح

زمستان سرد
از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام
بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام
بی تو بی تابی در این برزخ به جانم خیمه زد
من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام
 
با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم
بی تو دارم بی کسی را تازه باور می کنم
در نبودت، زیر رگباری از این تنها شدن
عاشقانه خاطراتم را چو سنگر می کنم
 
از کلامم هر کسی شیدایی ام را خوانده است
یاد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است
ساعتم از تیک تاکش، با نبودت ایستاد                              
برگ تقویمم در آن روزی که رفتی مانده است
 
کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود
کاش در تقدیر ما دوری و دل تنگی نبود
بی تو جانم را به لب می آورد آشفتگی
سرنوشتم کاش قلبش این چنین سنگی نبود      
فاطمه طاهریان 
با تشکر از ساراگل تقدیم شما

دیگر اشعار : فاطمه طاهریان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عاشق شدن جگر می خواس نداشتی

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/2/29 ساعت : 8:58 عصر

نامه آخرت به دستم رسید
بالاخره تونستی پستش کنی

خیلی پلا میونمون خراب شد
دیگه نمی تونی درستش کنی

جون به لبم رسید تا رامم بشی
چه جوری این شعله رو خاموش کنم

شاید ببخشمت ولی محاله
نامه آخرو فراموش کنم

نوشتی آسمونمون تموم شد
هرچی که بوده بینمون تموم شد

تو ساده رد شدی ولی جدایی
خیلی برای من گرون تموم شد

تو آسمون قلب من پریدن 
یه ذره بال و پر می خواس نداشتی

به من نگو تقصیر سرنوشته
عاشق شدن جگر می خواس نداشتی

با این حساب حرفی دیگه نمونده
منم دیگه حرفامو جم می کنم

چندتا غزل میمونه چندتا نامه
اونم یه خاکی تو سرم میکنم

ازما گذشته اینو بشنو برو
که چوب حراج نزنی دلت رو

دل به کسی بده که وقتی میره
رژت رو پاک کنه نه ریملت رو


دیگر اشعار : حامد عسکری

دلم تنگ است

بدست علیرضا بابایی در دسته اردلان سرفراز تاریخ : 93/2/29 ساعت : 7:0 عصر

جوانی را سر کردیم تا مرگ

دلم تنگ است

دلم می سوزد از باغی که می سوزد

نه دیداری

نه بیداری

نه دستی از سر یاری

مرا آشفته می دارد

چنین آشفته بازاری

تمام عمر بستیم و شکستیم

به جز بار پشیمانی نبستیم

جوانی را سفر کردیم تا مرگ

نفهمیدیم به دنبال چه هستیم

عجب آشفته بازاریست دنیا

عجب بیهوده تکراریست دنیا

میان آنچه باید باشد و نیست

عجب فرسوده دیواریست دنیا

چه رنجی از محبت ها کشیدیم

برهنه پا به تیغستان دویدیم

نگاهی آشنا در این همه چشم

ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم

سبک باران ساحل ها ندیدند

به دوش خستگان باریست دنیا

مرا درموج حسرت ها رها کرد

عجب یار وفاداریست دنیا

عجب خواب پریشانی ست دنیا

عجب آشفته بازاریست دنیا

عجب بیهوده تکراریست دنیا

میان آنچه باید باشد و نیست

عجب فرسوده دیواریست دنیا

 

 " اردلان سرفراز "


با تشکر از ساراگل تقدیم شما


دیگر اشعار : اردلان سرفراز
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می پرسی تنهایی...؟؟

بدست در دسته ادرین ریچ، محسن ارزم تاریخ : 93/2/29 ساعت : 6:15 عصر

تنهایی

می‌پرسی تنهایی؟
تنهایم
تنها
مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا
وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت
مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس

می‌‌پرسی تنهایی؟
تنهایم
تنها
مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و
شهرهای کوچک را می‌بیند و
فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا
زندگی کند آن‌جا
بمیرد آن‌جا

تنهایم
تنها
مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا
و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد
مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و
می‌بیند خانه خالی‌ست
مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد امّا
خبری از صاحبش نیست
مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و
آب شده است زیرِ آفتاب
مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است
می‌پرسی تنهایی؟



ادرین ریچ 
ترجمه‌ی محسن آزرم


دیگر اشعار : ادرین ریچ، محسن ارزم

اینطرف، من که باز لبریزم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی رضا حکمتی تاریخ : 93/2/29 ساعت : 5:10 عصر

این‌طرف، من که باز لبریزم

 

این‌طرف، من که باز لبریزم

از همین گریه‌های تکراری

آن طرف‌تر فرشته‌ای اما

روبه‌رویم نشسته انگاری

چشم‌هایش شبیه خورشیدند

در بلندای آسمانی سبز

خاطراتم دوباره می‌رویند

رنگ در رنگ، ناگهانی، سبز

روبه‌رو جاده‌های بی‌پایان

می‌شود در نگاه من تکرار

نیستی ای فرشته ی کوچک

در خیالم نشسته‌ای انگار

من ولی باز همچنان از تو

می‌نویسم نشسته در باران

از تو گفتن چه‌قدر شیرین است

مثل یک آرزوی بی‌پایان...

 

علی رضا حکمتی


با تشکر از ساراگل تقدیم شما

 


دیگر اشعار : علی رضا حکمتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر پنج فصل پیرهنت گرمسیر بود...

بدست در دسته خدابخش صفادل تاریخ : 93/2/29 ساعت : 5:0 عصر

 


هر پنج فصل پیرهنت گرمسیر بود
پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود


در سایه نگاه تو خورشید می شکفت

نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود


مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان
مردی که عشق در نظرش زمهریر بود


چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت
در چشم های آینه هر چند پیر بود


افتاده بود روی دو زانو خدای من
شیری به چنگ ماده غزالی اسیر بود


باران گیسوان تو در ریزش مدام
بر شانه های بی رمقش دل پذیر بود


مردی که هیچ بهره ای از عاشقی نبرد
وقتی سراغ چشم تو آمد که دیر بود

 

این ماجرای مرد زمین خورده تو بود
این ماجرای چشمه آب و کویر بود

 




"خدابخش صفادل"


دیگر اشعار : خدابخش صفادل

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/2/29 ساعت : 4:0 عصر





چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم

از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم 

 

به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج

چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم 

 

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

 

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است

شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

 

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

 

بیا شویم چو خاکستری رها در باد

من و تو را برساند مگر نسیم به هم...






"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است...!

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/2/29 ساعت : 1:58 عصر

 

 

 

 

به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است
اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است



تو تصویر منی یا من در این آیینه تکرارم؟
جهان آیینه ی جادوست زوج و فرد نامرد است



چه قدر از عقل می پرسی چه قدر از عشق می خوانی
از این باز آی نااهل است از آن برگرد نامرد است



نه سر در عقل می بندم نه دل در عشق می بازم
که این نامرد بی درد است و آن پر درد نامرد است


بیا پیمان ببندیم از جهان هم جدا باشیم

از این پس هر که نام عشق را آورد ،نامرد است

 





"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

یک مرد دیگر هم رَکب خورد از زمان یا که...

بدست در دسته پوریا بیگی تاریخ : 93/2/29 ساعت : 10:19 صبح




یک ذهن دودآلود با یک شیشه ودکا که
سر می کشد تا انتها یک مرد تنها که

جا مانده در تاریخ؛ در سی سال و اندی پیش
درگیر بی خوابی، حواسش پرت رویا که

بر تَرک اسبش می نشیند مثل یک کابوی
دنبال خود یا لنگه کفش سیندرلا که

یک صفحه ی خش دار در یک ضبط عهد بوق
آهنگ دلخواهش؛ همان آهنگ گلپا که

زل می زند بر نقطه ای مجهول و نامعلوم
بر قاب خالی یا همان تصویر بیتا که

چشمان زیبایش سرآخر کار دستش داد
یعنی ملامت شد شبی با اخم بابا که

یک جعبه احساسات در شومینه می سوزد
پا می گذارد بر دلش بی حرف و اما که

فردا همین جا روی این کاناپه ی مخمل
عکسی بجا مانده و شعری سبک نیما که

سرخط مطبوعات چپ؛ یک بحث پر ابهام:
یک مرد دیگر هم رَکب خورد از زمان یا که...








"پوریا بیگی"
................................................................................
یکی دیگر از انتخاب های "الهه" احساسی...تشکر فراوان!

دیگر اشعار : پوریا بیگی
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن