سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 297 ، بازدید دیروز: 974 ، کل بازدیدها: 12933305


صفحه نخست      

و من از آتش و از تار و پود پنبه تنت

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/29 ساعت : 9:56 صبح

و من از آتش و از تار و پود پنبه تنت

چه دیدنی ست تو با من نبرد تن به تنت

 

من آتشم و تو از پنبه ای مراقب باش

خدا نکرده نیفتد گذار من به تنت

 

دمی به آینه ها فوت کن بهاراندام !

گلاب و عطر و ازین چیز ها نزن به تنت !

 

برای من یکی از چارخانه ها کافی ست

که میهمان بشوم روی پیرهن به تنت

 

برقص « معبد بشکوه چین » که دیدنی است

طواف دامن گلدار ترکمن به تنت

 

 رسیده آن شب قدری که جبرییل شوم

و باز گو بشود سوره ی دهن به تنت ...

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر

بدست علیرضا بابایی در دسته نصرت رحمانی تاریخ : 93/2/29 ساعت : 7:0 صبح

ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر

 

ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر

تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای

ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت

آواز، گامهای مرا گوش کرده ای

 

هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد

جز من که سالهاست کنار تو مانده ام

بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه

عمری بخیره پیکر خود را کشاندم

 

ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف

آواز آشنای کسی را شنیده ای؟

در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر

ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟

 

نصرت رحمانی


با تشکر از ساراگل تقدیم شما

 


دیگر اشعار : نصرت رحمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد بی درمان من چشمان توست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 9:39 عصر

چشم زیبا

 

آسمانِ آبیِ عرفانِ من چشمان توست

اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشم هایت عشق معنا می شود

اولین درس دبیرستان من چشمان توست

در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند

سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود

بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

من پُر از هیچم ، پُر از کفرم ، پُر از شرکم ، ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

در شبستانی که صد سودابه حیران من اند

جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست

باز می پرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن  !

درد من ، این درد بی درمان من چشمان توست

 

 

محمد سلمانی


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دنبال من میگردی و حاصل ندارد

بدست در دسته مهدی فرجی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 12:43 عصر

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد


باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد


من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد


من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد


باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد


شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد



 مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی

مشکاتیان چشم تو سنتور می­ شود...!

بدست در دسته حبیب حاجی پور تاریخ : 93/2/28 ساعت : 12:41 عصر




مشکاتیان چشم تو سنتور می­شود

مجلس برای رقص غزل جور می­شود


تا تار زلف تو به دلم زخمه می­زند

هر باد در هوای تو تنبور می­شود


ماهی قرمز لب تو،عاقبت عزیز

در دام بوسه­ های غزل تور می­شود


از عشق خط جام دهان تو سال­هاست

شیراز شعرهای من انگور می­شود


هر شاعری که از لب تو جرعه­ ها سرود

بر دار گیسوان تو منصور می­شود


بنیاد پادشاهی شعرم بدون تو

می­لنگد و خرابه ­ی تیمور می­شود!

 

 

 

 

 

"حبیب حاجی پور"

................................................................................

تشکر و سپاس از "مجتبی" بابت انتخاب زیبای اش!


دیگر اشعار : حبیب حاجی پور

کم دعا کن که مـرا از سر تو وا بکند

بدست در دسته سمیه محمدیان تاریخ : 93/2/28 ساعت : 12:35 عصر

کم دعا کن که مرا از سر تو وا بکند

کم دعا کن که مـرا از سر تو وا بکند 
او خودش خواست تو را در دل من جا بکند 


او که خوش داشت دلم را به تو بسپارد و بعد 
بنشیند عقب و ... سیر ، تماشا بکند ! 


عاشقـم کرد که دست از سـر او بـردارم 
که مگر درد ِ مـرا درد ، مــداوا بکند 


خــواست تا هـر که به غیر ـ تو ... دلم را بزند 
و هــوای تــو مــرا این همـه تنها بکند 


مثل ماهـی که بیفتد وسط خشکی و آب 
تشنه لب باشد و دور از تـو تـقلّا بکند 


آه ... ! حسرت به دلـم ماند که یک بار شده 
کوچه ی خواب ِ مـرا خواب ِ تــو پیدا بکند 


و سـراسیمه ترین صحنه ی کابـوس ِ مـرا 
تا خـود صبح ، در آغـوش تو رویـا بکند 


بی تو ام ... بی تو ! و تنهایی ِ بی حوصله ام 
با خیـال تو محال است مـدارا بکند 


طـاقت ِ طاق ِ من انگار مـرا مـی شکند 
وای اگـر این در و دیـوار دهن وا بکـند ! 


در مـن آشوب ِ تــو افتاده که دنیای مـرا 
بعـد از این رنگ ِ پــریشانی ِ دریا بکند

 


سمیه محمدیان


دیگر اشعار : سمیه محمدیان

مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/28 ساعت : 10:17 صبح

چای

 

مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را

فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را

 

برایم شعر می ریزد و بیتی چای می خواند

لب اش با قند می بخشد به من طعمی دو چندان را

 

دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد

تراش قامت اش اسلیمی قالی کاشان را

 

از او یک کام می گیری و « قل ... قل ... » سرخ می گردد

ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را

 

چه جادویی ست در اندام موزونش  نمی دانم

هوایی کرده لب هایش همین قلیان بی جان را

 

نگاهم می کند یعنی که شعرت از دهن افتاد

چه می شد جای شیرینی تعارف کرده بود آن را ؟

 

و نم نم ... فرصتی شد تا پناه آرد به آغوشم

چه بعد از ظهر زیبایی ... فقط کم داشت باران را ...

 

 علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

جنس باغچه مردانه بود...!

بدست در دسته فهیمه حسین زاده تاریخ : 93/2/28 ساعت : 9:38 صبح

 

 

 

جنس باغچه

مردانه بود؛

نفس می کشیدم، سبز می شد.

با گل های انار

انگشتانم را خضاب می بست.

من

عروس باغچه بودم

می رقصیدم زیر نور فواره ها

پیراهنم به دست و پای باد می پیچید

تورم به شاخه ی اقاقیا.

 

زمستان

عریانیِ مرا می پوشید

من و باغچه

در یک خواب زمستانه به هم می پیوستیم.

برگ های خشک را در خزان نسوزانید

من و باغچه در بهار می روییم

این بار شاید

به هیات شکوفه ی سیب یا گیلاس

شاید هم تابستان خوشه خوشه روییدیم!

و یا پاییز ارغوانی...

 

 

 

 

 

"فهیمه حسین زاده"

.............................................................................

سپاس از "الهه" احساسی بابت انتخاب این قطعه ی احساسی!


دیگر اشعار : فهیمه حسین زاده

من خارج از آمار این شهرم

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه سادات بحرینی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 9:34 صبح

هنوز آن قوی سنگی آخر بلوار این شهرم

 

نیا، من نیستم چون خارج از آمار این شهرم

هنوز آن قوی سنگی آخر بلوار این شهرم

 

نه بیمارم، نه رنجورم، فقط یک گوشه افتادم

که سنگی از بقایای پُر از آوار این شهرم

 

نیا اینجا، دعا کردم، که تا جان در بدن دارم

نبینی من گدای کوچه و بازار این شهرم

 

ندیدی دوستت دارم؟ ندیدی بی تو میمیرم؟

ندیدی من اسیر مردم بیمار این شهرم؟

 

«تمدن»باغ وحش خوش خط وخالیست،میدانی؟

شکار مارهای زهری و کفتار این شهرم

 

عزیزم، من مسلمانم، تو هم شاید نمی دانی

که رودرروی مشتی مشرک و کفار این شهرم

 

به دست میزبانم بسته شد پاهای من تا دید

گریزان از مه و آب و هوای تار این شهرم

 

نه در دارد که بگریزم، نه سقفی و نه دیواری

چه حیران از نبوغ خفته ی معمار این شهرم

 

مسافر، جاده ای بگشا، خطر اینجا کمین کرده

نمی داند کسی، من آخرین اخطار این شهرم

 

به هرجا میروی عشقم، نگاهی هم به اینجا کن

ببر با خود مرا، من دائمن سربار این شهرم

 

چه آسان پرپرم اینجا، به دست هرکس و ناکس

که تنها بوته ی زیبا ولی بی خار این شهرم

 

چه باید کرد قسمت را؟ نیا دیگر به دنبالم

بگردی نیستم، من خارج از آمار این شهرم

 

 

فاطمه سادات بحرینی

نبینی من گدای کوچه و بازار این شهرم


دیگر اشعار : فاطمه سادات بحرینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاخه ای تسلیم باد ناموافق شد شکست

بدست علیرضا بابایی در دسته حمیدرضا کامرانی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 7:0 صبح

شاخه ای تسلیم باد ناموافق شد شکست

 

شاخه ای تسلیم باد ناموافق شد شکست

بغضِ چندین ساله تبدیلِ به هق هق شد شکست

 

دل فقط جنگید و خون از دست داد و زخم خورد

عاقبت مغلوب بی رحمی منطق شدشکست

 

فکرطوفان را نکردودل به اقیانوس زد

دست درامواج گیسوی تو قایق شد شکست

 

هرکه شد آیینه ی عبرت همیشه ماندنی ست 

هرکسی مانند من آیینه ی دق شد شکست

 

گل بخواهد یا نخواهد آخرش پژمردن است 

رسم بر این است هرگلدان که عاشق شد شکست

 

حمیدرضا کامرانی


دیگر اشعار : حمیدرضا کامرانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن