سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 130 ، بازدید دیروز: 974 ، کل بازدیدها: 12933138


صفحه نخست      

از کنارم رد شدی زیر لبی گفتی : سلام

بدست در دسته نیما درویش تاریخ : 93/2/31 ساعت : 9:42 صبح

شور دیدارت برایم دایمی بود و مدام

صوت زیبایت شبیه زنگِ نوتهای گرام


گفته بودی حاضری حرف دلم را بشنوی

با چه شوقی آمدم خود را بیندازم به دام


در مسیرم تا در دانشکده می آمدم

دیدمت با یک نفر هم صحبتی و هم کلام


حین پایین آمدن از پله ها با خنده ای

از کنارم رد شدی زیر لبی گفتی : سلام


اشک چشمم پرده شد پلکی تو را از من گرفت

دیدنت بر چشم من دیگر از آن پس شد حرام


از همان بالا خودم را پرت کردم تا پرید

این پسر از خواب عشق و قصه اش هم شد تمام


از قضا فردای خوابم در میان پله ها

آمدی گفتی نمی خواهم تو را و والسلام


نیما درویش

 


دیگر اشعار : نیما درویش

هر کس مجاز نیست شود مبتلای تو

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/31 ساعت : 9:37 صبح

جز من نکرده هیچ کسی ادعای تو

هر کس مجاز نیست شود مبتلای تو

 

آنقدر نازک است صدایت ، گمان کنم

از گل سرشته است خداوند نای تو

 

یک حس من از خدای اضافی گرفته ام

تا با دو چشم خویش ببینم صدای تو

 

جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن

خواهد چکید از بدنم چشم های تو

 

چشمک به او زدند تمام ستاره ها

مهتاب ـ محض اینکه در آورد ادای تو

 

البته بنده منکر مهتاب نیستم

با اینهمه نمی رسد او هم به پای تو

  !

      !

  ! 

      !

 !

این رد کفش نیست ، نشان تعجب است

روییده وقت رفتنت از رد پای تو

 

این جا « تو » را اگرچه که ردیف کرده است

دستش نمی رسد به تو اما « رضا » ی تو ...

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

تا نگهبانان ابــرو دستشان بر خنجــر است...

بدست در دسته مهدی ذوالقدر تاریخ : 93/2/31 ساعت : 9:3 صبح





تا نگهبانان ابــرو دستشان  بر خنجــر است

فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است


رنگ  چشمت  بهتریــن  برهان  اثبات  خداست

«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است


انحنای ناب مژگانت  «صراط المستقیم»

از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است


خنده‌هایت چون عسل حتا از آن شیرین‌ترند

هر  لبت  تمثیل  زیبایی  ز حوض کوثر است


بوسه‌هایت طعم حوّا می‌دهد با عطر سیب

بوسه‌هایت  یادگاری  از  جهان  دیگـر است


لب به خنده وا کنی؛.. آرامشم پَر می‌کشد

غنچه می‌گردد لبت؛.. فریاد من بالاتر است


یک دو تار از کاکلت  دل  را اسارت برده است

الامان از روسری، زیرش هزاران لشکر ‌است


مهربان هستی، دلم در بند موهایت خوش است

مهربانـــی  با  اسیران  شیــــوه‌ی  پیغمبر است


آیه‌الکرسی  کجا  هم  قدّ  موهایت  شود؟

گفتن از اعجاز مویت کار چندین منبر است


جد  من  قابیـــل  و گندمزار  مویت  پر ثمر

بهر من هر خوشه‌اش از هر دو دنیا سرتر است


یک گره بر بخت من زد یک گــره بر روســــری

هر کدامش وا شود، من روزگارم محشر است


خواهشی دارم... جسارت می‌شود... اما اگر

موی تـــو آشقته باشد دور گردن بهتـــر است









"مهدی ذوالقدر"

دیگر اشعار : مهدی ذوالقدر

سکوت که می آید در دلم دلهره ای به پا میکند

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه مهدوی تاریخ : 93/2/31 ساعت : 7:0 صبح

من که بی هیچ میمانم

 

سکوت که می آید در دلم دلهره ای به پا میکند

انگار کسی بی صدا نامت را صدا می زند و من

دوباره دلتنگ می شوم

کاش بیشتر صدایت میزدم

کاش بیشتر پاسخم میدادی

کاش بیشتر می گفتی،کاش بیشتر می شنیدم،بیشتر می دیدم، بیشتر دوستت میداشتم

ای کاش بیشترزندگی می کردیم

وکاش و ای کاش و لعنت بر این کاش ها که سکوت را زهر می کند بر دهانم!

و وای بر آن لحظه که خاموشی بر این سکوت همراه شود

دیگر انگار و گویی و ای کاش هیچ

همه توست

خاموشی در دل سکوت خنجر نبودنت را بر دلم می زند و

همه تو را میبینم،همه تورا می شنوم،همه تورامی خوانم

همه تو میشوی!

تو که خودت را در آینه می نگری

تو که به من خیره می شوی

تو که قهوه می نوشی

تو که سلام می کنی

تو که به خواب میروی

نه،به خواب نه،تو که می روی!

تو که تمام می روی و

من که بی هیچ میمانم

از این است که من همه

دلداده سکوتم،عاشق خاموشی،دیوانه هیچ

 

فاطمه مهدوی


با تشکر از ساراگل تقدیم شما

 


دیگر اشعار : فاطمه مهدوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کافیست تا که از سر این کوچه بگذرد...

بدست در دسته حمید چشم آور تاریخ : 93/2/31 ساعت : 7:0 صبح




گیسو به دست می کشد از رخ نقاب را

تا  شرم  در  نقــاب  کشد  آفتـــــاب  را


با غمزه ای کشیده به جریان جزرو مد

دریــا و رودخانـــه و جــــوی وسراب را


پلک از حریر بسته حصاری به دور چشم

مو از هوس به دور تنش پیــــچ و تـاب را


کافیست تا که از سر این کوچه بگذرد

تا شط خون کند جگر شیخ و شاب را

 

با هر قدم به دفتــر شعرم می آورد

عطر نسیم وسوسه انگیز خواب را


وقتی ((گناه عشق)) برایم مقدر است

دیگر چـــه حاجتیست بجویـــم ثواب را


ما عشق را به خلوت شبها سپرده ایم

از ما بـــه پند شیـــخ بگــو این جواب را:


-دوزخ سزای ماست به تاوان عشق اگر

من  راضیـــم بــــه  داشتن  او  عذاب را









"حمید چشم آور"

دیگر اشعار : حمید چشم آور

نادری باز در انبــــوه فراوانـــی ها....

بدست در دسته جواد منفرد تاریخ : 93/2/31 ساعت : 4:0 صبح




خنده ات ساخت وساز ،اخم تو ویرانی ها

گیسوانت  گــــره  کــــور  پریشانـــی ها


اشک تو در صدد حمله قلبی به من است

یورش  آورده  به  من  لشکر  اشکانی ها


نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت

طاق ها  ساخت  اگر  دولت  ساسانی ها


از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم

زعفران  باد کند  دست ِ خراسانی ها


چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر

آشنایند  بـــه  ایـــن  منظـــره  گیلانی ها


درّی و در دل یک مشت پر از مروارید

نادری  باز  در  انبــــوه  فراوانـــی ها





"جواد منفرد"


دیگر اشعار : جواد منفرد




شبیـه  مورچـــــه ای زیــــــر پـــا  لگد  شده ام

و مدتی است که حس می کنم جسد شده ام


بــــرای من کـــــــــــه دروغ بزرگتان بودم

سعادتی است که امروز مستند شده ام


من از شبی که به پوچیم طعنه زد شیطان

به خــویش آمدم امروز اگــــر عدد شده ام


از آن شبی که مسیر خدا دوتا می شد

اسیــر حیله ی هر پـــای نابلد شده ام


شبیه نیمه ای از سایه ی خودم هر شب

کـــه دربه در پی آن نیمه می رود شده ام


و مثــل سیـگاری بعــد آنکه دود شدم

به زیر پاشنه ی کفشتان لگد شده ام


من آن ستاره ی تاریک و بی نشان هستم

کـــه در حوالـــی شهــر شما رصد شده ام

 

مرا بـــه چوبـــه ی دار درخت ها بستید

به جرم آنکه از این کوچه باغ رد شده ام










"حمید چشم آور"

دیگر اشعار : حمید چشم آور

شاید همین دیروز بود

بدست علیرضا بابایی در دسته مجید لواف تاریخ : 93/2/30 ساعت : 7:0 عصر

کوچ پرندگان

 

شاید

همین دیروز بود

موهایت را به آیینه دادی

دلتنگی هایم را ببرد

و دیگر

هیچ بادی

خواب درهم پنجره ها را بهم نریزد

 

به چمدان کوچکت فکر می کنم

که حرف های بزرگی داشت

به قطاری که در تو سوار می شود

و کوپه کوپه

مرا دود می کند

 

سرتاسر خانه

یخ زده است!

شما

صدای مرا

از جایی می شنوید

که هیچ نشانه ای از حیات

وجود ندارد

 

شاید

همین فردا

پرنده ها به سمت خانه باز گردند

تو

به سمت خانه

آنقدر قند

در فنجان قهوه ات حل خواهی کرد

که تلخی این همه سال به چشم نیاید

و من

به در فکر می کنم

که آمدن یا رفتنت

برایش

هیچ فرقی نمی کند

 

مجید لواف 


با تشکر از ساراگل تقدیم شما

 


دیگر اشعار : مجید لواف
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پُرِ زخمم و غم قهرِ تو مانند نمک

بدست در دسته جواد مـزنـگــی تاریخ : 93/2/30 ساعت : 3:6 عصر

پر زخمم و غم قهر تو مانند نمک

پُرِ زخمم و غم قهرِ تو مانند نمک
به گمانم که بمیرم، تو بگویی به درک


به هوای تو دلم یکسره، آرام و یواش
می کشد از سر دیوار حیاط تو سرک


مدتی هست که فهمیده ام آن خنده ی تو
در خودش داشته مجموعه ای از دوز و کلک


تا که من دق کنم از غصه، برایش هر روز
می کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک


رنگ و رویم شده از تندی اخلاق تو زرد
شده ام لاغر و پژمرده، لبم خورده ترک


دوستی گفت: "گمانم که به این حالت تند
عاشقی را زده در خانه ی قلب تو محک"


"دوستت دارم" و با گفتن آن صدها بار
داده ام دست دل سنگ و سیاه تو گَزک


گفته بودی که شکایت نکنم...چشم! دعا:
حافظت دست خدا باشد و اَللهُ مَعک

 

جواد مزنگی


دیگر اشعار : جواد مـزنـگــی

شما نمی دانید چه ام شده است

بدست در دسته مهدی لطیفی تاریخ : 93/2/30 ساعت : 2:57 عصر

 

شما نمی دانید چه ام شده است
از کوچه پس کوچه های پشت پنجره تان می گذرم
و دلم به اندازه ی تمام ظرفهای آشپزخانه مان شکسته است ....
و شما نمی دانید چه ام شده است !
دلم به اندازه ی نبض تن تمام گنجشک ها حوالی شما تند می تپد
دلم به اندازه ی همه ی کسانی که برای رسیدن به جایی
دیرشان شده است ، شور می زند !
دلم قدر همه ی تا به حال خواستنم دیگر تو را نمی خواهد
و قرار هم نیست
شما بفهمید چه ام شده است ....

 


مهدیه لطیفی

___________________________________________________

"با تشکر از امیر به خاطر پیشنهاد این قطعه"

 


دیگر اشعار : مهدی لطیفی
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن