سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 150 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 13114630


صفحه نخست      

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 96/5/17 ساعت : 7:40 عصر

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

 

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

در سبدم عشق اناری گذاشت

 

تا ببرد صبر و قرار از دلم

با دل تو عشق قراری گذاشت

 

خوار مرا خواست اگر در فراق

همدم گلهای تو خاری گذاشت

 

هیچ سری نیست که بی سرّ اوست

عشق به دوش همه باری گذاشت

 

عقل پریشان‌شده دید و گذشت

عشق اگر راه فراری گذاشت

 

قبل تو و بعد تو چیزی نبود

بین دو پاییز بهاری گذاشت

 

مژگان_عباسلو 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 95/5/7 ساعت : 10:17 صبح

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

 

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

 

 کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست

 اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

 

 چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟

 که او حکایت یک روح در هزار تَن است

 

قرار نیست معمای ساده ای باشد  :

کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

 

 کسی که کار جهان لنگ می زند بی او

 فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است

 

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 95/1/30 ساعت : 12:25 صبح

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

 

تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد

گلبته هایش داغ نامحسوس دارد

 

من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض

ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد

 

باور کنید آقا اجازه! دست من نیست

این عشق تنها با جنون تکمیل می شد    

 

از برف شبهای زمستانی بپرسید

وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد

 

سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار

مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد

 

تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم

قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد

 

از روستاهای خیالی می گذشتیم

آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت

 

با بافه ای از جنس رویاهای رنگین

هر شب برای یک مسافر فال می بافت

 

تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم

مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!

 

بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چشمها – پنجره های تو – تأمل دارند

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 93/4/1 ساعت : 3:50 عصر

دامنه ی کوه

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند؟

همه‌جا مرتع گرگ است، به امید که‌اند
میش‌هایم که ته چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید :
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند

هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند

مژگان عباسلو

 

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 93/1/23 ساعت : 11:50 صبح

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

 

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست

 

بگذار دستهای تو با گیسوان من

سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

 

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق

چیزی که دیر می برد از آدم آبروست

 

آزار می رسانم اگر خشمگین نشو

از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست

 

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد

ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

 

آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر     !

بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/12/14 ساعت : 6:42 عصر

امام رضا و کلاغ

 

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست

 

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت... می شکست

 

ابری سپید از سر گلدسته می پرید  :

جمع کبوتران خوش آواز خودپرست

 

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم

جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

 

آنها برای حاجتشان بال می زنند

حتا یکی به عشق تو آیا پریده است؟

 

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان

از غصه ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

 

ابر سپید چرخ زد و تکه پاره شد

هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

 

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود

تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

 

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش ست

 

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد من و تمام تبر خورده ها یکی است

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/12/3 ساعت : 11:55 صبح

از هرکجا نرفته به من باز گشته ای  ای بومرنگ خسته ی من! یک نفس بایست

 

درد من و تمام تبر خورده ها یکی است

باور نمی کنیم که مُردیم مدتی است

 

آن ها در انتظار دوباره پرنده ای

من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست

 

از هرکجا نرفته به من باز گشته ای

ای بومرنگ خسته ی من! یک نفس بایست

 

یک عمر می دویم و به جایی نمی رسیم

یک عمر می دویم؟! دویدن برای چیست؟

 

در پیله خوش تریم... که در چشم روزگار

کفتار و کرم و کفتر و پروانه هم یکی است

 

بیچاره قلب من؛ که در این جنگل ِ شلوغ

خرگوش ِ مرده زاده شد و... لاک پشت زیست  !

 

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برگرد مثل بارش باران به خانه ام

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/4/31 ساعت : 1:11 عصر

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

 

 

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست

بین غریبه‌هاست که هیچ اختلاف نیست

 

برگرد پیش از آن‌که از این دیرتر شود

این درّه است بین من و تو ، شکاف نیست

 

گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی

در مشت توست ، آن‌ طرف کوه قاف نیست

 

بگذار تا مقابل روی تو بگذرم

جایی که در مقابله امکان لاف نیست

 

تا چشم تو خلاف لبت حرف می‌زند

حظی‌ست در سکوت که در اعتراف نیست

 

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد بی درمان

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/1/20 ساعت : 2:48 عصر

 

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

 

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

 

ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند

 

با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست ، باش !

موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!

 

مثل مادر ، عاشق از روز ازل حسرت کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند

 

اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند

 

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را از دست دادم

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/1/17 ساعت : 2:30 عصر

 

تو را از دست دادم 

 

تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!

چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو

 

تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟

چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

 

تو را از دست ... ؛ دادم از همین زخم است، می‌بینی؟

دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو

 

«تو را از یاد خواهم برد کم‌کم» بارها گفتم

به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

 

بیا، برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم...، آه!

مرا دور از تو خواهد کـُشت «با هم»های بعد از تو

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      >

محبوب کردن