بازدید امروز: 1255 ، بازدید دیروز: 792 ، کل بازدیدها: 13106567


صفحه نخست      

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 95/5/21 ساعت : 10:28 صبح

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

 

الا که از همگانت عزیزتر دارم

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

 

اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم

چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

 

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری

تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم

 

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم

اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

 

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی

که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟

 

برای آمدنم آن چه دیگران دانند

بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

 

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم

به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

 

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است

که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم

 

 

حسین  منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:29 عصر

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

 

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم

 

اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم

 

تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم

 

به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم

 

هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟

 

به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم

 

کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم

 

به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم؟

 

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 95/1/17 ساعت : 5:7 عصر

بهار

 

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو 
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو 


گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین 
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟


با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار 
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو 


به گل روی تواش در بگشایم ورنه 
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو 


گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است 
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو 


با غمت صبر سپردم به قراری که اگر 
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو

 

بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری 

نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو 


دل تنگم نگذارد که به الهام لبت 
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/3/14 ساعت : 12:20 عصر

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم


آوار  پریشانــی‌ست ،  رو  ســوی چـــه بگریزیم؟

هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟


تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم


دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم


دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم


ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم


من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم


حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی

بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من این ست...

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/2/15 ساعت : 12:29 عصر




بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست

صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست!


گفتم کــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل

هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست!


من  رود  نیاسودنــم  و  بودن  و  تا  وصــل

آسودگی ام نیست که معنای من اینست


هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست

صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست


گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست

قد قامتـی افراز کـه طوبای من اینست


همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن

همواره عطشناکی رؤیای من اینست


من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت

نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست


دیوانه بـــه سودای پـــری از تو کبوتر

از قاف فرود آمده عنقای من اینست


خــرداد تــــو  و آذر من بگـــذر و بگـذار

امروز بجوشند که سودای من اینست


دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم

کولاکم و برفم همه فردای من اینست

 

"حسین منزوی"


دیگر اشعار : حسین منزوی

خیال خام پلنگ من،به سوی ماه جهیدن بود...

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/2/15 ساعت : 12:9 عصر


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود


گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود


من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود


اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود


شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود


چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

 

"حسین منزوی"


دیگر اشعار : حسین منزوی

بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/1/18 ساعت : 11:25 صبح

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد*

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد


می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من

از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟


اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد


شعر من از قبیله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد


ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد


بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

این داستان به نام تو اینجا تمام شد


* اشاره داره به ازدواج لیلی(معشوقه ی مجنون) با ابن السلام


دیگر اشعار : حسین منزوی

وقتی تو نیستی

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 92/12/17 ساعت : 10:5 صبح

هفتسین

 

وقتی تو نیستی ...

شادی کلام نامفهومی ست !

و " دوستت می‌ دارم " رازی‌ ست ،

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند !

و مـــَـن چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت وآیینه و هوا ،

به تو معتادند ...

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من خود نمی روم دگری می برد مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 92/4/29 ساعت : 1:1 عصر

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر  هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

 

کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام

این می فروشد آن دگری می خرد مرا

 

یک بار هم که گردنه امن و امان نبود

گرگی به گله می زند و می درد مرا

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر

هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

عمری است پایمال غمم تا که زندگی

این بار زیر پای که می گسترد مرا

 

شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد

چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا

 

قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود

شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/12/13 ساعت : 8:39 عصر

 

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

 

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را

 

خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو

حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را

 

چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم

من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را

 

تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی

نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را

 

کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور

که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را

 

"سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری !

به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را

 

مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده

که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را


کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی !

که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      >

محبوب کردن