سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1148 ، بازدید دیروز: 792 ، کل بازدیدها: 13106460


صفحه نخست      

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 94/9/12 ساعت : 10:46 عصر

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی

 

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 94/5/24 ساعت : 11:49 صبح

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

 

گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها

خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

 

داش آکل و سیاوش و رستم تمام شد

حالا شده ست نوبت ابــــــــرو تمیز ها

 

دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست

عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها

 

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

جـــــز دستهـــای توطئه از زیـر میزها

 

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد

مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها

 

خانم بخند! که نمک خنده های تو

برعکس لازم است بـــرای مریضها

 

چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ

پس دست می زنم بـــه تمامی جیزها

 

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بیا شهریور پیراهنت ییلاق لک لک ها

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/5/28 ساعت : 1:26 صبح

 

بیا شهریور پیراهنت ییلاق لک لک ها

بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد – اگر چه – روی قلیان ها و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود، دستت توی دستم، شب،خدای من   !

شکــــوه خنده های تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان

تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک ها

 

 

 

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری

برآن شدم که ببوسم عروس شعر خودم را

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/4/14 ساعت : 6:31 عصر

نهاده است به غبغب ترنج قالی کرمان

نشانده بر عسل لب انارهای بدخشان

نشسته است به تختی به تختی از گل و کاشی

سی و سه بافه رها کرده در شکوه سپاهان

سپرده روسری اش را به بادهای مخالف

به بادهای رها در شب کویر خراسان

دو دست داغ و نحیفم میان زلف پریشش

لوار شرجی قشم است در شمال شمیران

برآن شدم که ببوسم عروس شعر خودم را

ببوسمش به خیال گلابگیری کاشان

غزل رسید به آخر هنوز اول وصفم

همینقدر بنویسم فرشته ایست به قرآن

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری

یه مشت غزل مگه چه قدر می ارزه؟

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/3/2 ساعت : 11:30 عصر

قیچی رو برداشتی که تقسیم کنی

عکسی که یاد گار یک جنونه

هرجوری ور میری بازم نمیشه

دستِ تو دور گردنم می مونه

 

به دفترم خیلی علاقه داره

شومینه اشتهاش بی حد و مرزه

میندازمش بفهمه دوستت دارم

یه مشت غزل مگه چه قدر می ارزه؟

 

دارم میرم شبیه برگ زردی

که داره از شاخه جدا می افته

یکی همیشه سرجاش می مونه

یکی نمیدونه کجا می افته

 

کوچ همین جوری خودش شکنجه اس

بیچاره ای اگه پرت بشکنه

پرم شکسته کاش می شد بمونم

جاده الهی کمرت بشکنه

 

ببین تو تازه اول بهاری

یه چیزی می گم واسه یادگاری

تورو خدا با هرکی عکس گرفتی

دست تو دور گردنش نذاری...


دیگر اشعار : حامد عسکری

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/3/1 ساعت : 8:32 عصر

 

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر 
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر 

درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم 
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر 

بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار 
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر

هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی 
بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر 

رفته ای ... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت 
من که دلتنگ توام امروز ... فردا بیشتر

زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر 

هیچ کس از عشق سو غاتی به جز دوری ندید 
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر 

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم" 
خون انگشتم بر آجر حک کنم : ما بیشتر... 

====

( از مجموعه سرمه ای حامد عسکری)

 


دیگر اشعار : حامد عسکری

عاشق شدن جگر می خواس نداشتی

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/2/29 ساعت : 8:58 عصر

نامه آخرت به دستم رسید
بالاخره تونستی پستش کنی

خیلی پلا میونمون خراب شد
دیگه نمی تونی درستش کنی

جون به لبم رسید تا رامم بشی
چه جوری این شعله رو خاموش کنم

شاید ببخشمت ولی محاله
نامه آخرو فراموش کنم

نوشتی آسمونمون تموم شد
هرچی که بوده بینمون تموم شد

تو ساده رد شدی ولی جدایی
خیلی برای من گرون تموم شد

تو آسمون قلب من پریدن 
یه ذره بال و پر می خواس نداشتی

به من نگو تقصیر سرنوشته
عاشق شدن جگر می خواس نداشتی

با این حساب حرفی دیگه نمونده
منم دیگه حرفامو جم می کنم

چندتا غزل میمونه چندتا نامه
اونم یه خاکی تو سرم میکنم

ازما گذشته اینو بشنو برو
که چوب حراج نزنی دلت رو

دل به کسی بده که وقتی میره
رژت رو پاک کنه نه ریملت رو


دیگر اشعار : حامد عسکری

شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/2/12 ساعت : 3:46 عصر

شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد


من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد


از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد


با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد


بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد


حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/2/4 ساعت : 3:57 عصر

 

با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنها تر از ستارخان ِ بی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

 


دیگر اشعار : حامد عسکری

خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/1/31 ساعت : 3:7 عصر

 

 خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو  بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»

خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو

بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»


شب های پادگان، سنگین و سرد بود

آخـر خدا چرا؟... آخـر خدا چگو....


نه... نه نمی شود، فریاد زد: برقص...

در خنده ی فـروغ، در اشک شاملو...


توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود

"Your hair is black, Your eyes are blue"


« - : خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار

این جا هـــوا پسه، اینجـــا نگـو نگـو»


یک نامــــه آمد و شد یک تــــراژدی

این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...


س» و ستاره ها چشمک نمی زدند

انگار آسمــــان حالش گرفته بود


تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح

با اشک در نگـــاه، با بغض در گلو


بالای بــــــرج رفت و ماشه را چکاند

با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»


حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
   1   2   3      >

محبوب کردن