هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد
عشـق آدمهـای ترسـو را به میـدان می کشـد
گـرچـه از تقـدیـر آدم ها کسـی آگـاه نیست
رنج فال قهوه را عمـری ست فنجان می کشد
سیب را حوا به آدم داد و شیطان شد رجیم !!
آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد
آسـمان نازا که باشـد رود می خشـکد ولی
رنج این خشـکیدگی را آسـیابان می کـشد
کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سـیاه
عـاقبت با بغـض دور نام انسـان می کـشد ؟؟
نه ! خدا تا لحظه ی مرگ از بشر مأیوس نیست
انتهای هـرزگی گاهـی به ایمان می کشد
خوب می دانم چـرا با مـن مدارا می کنی
جور جهل بره را همواره چوپان می کشد
برده داران خوب می دانند کار خویش را
برده وقتی سیر شد کارش به طغیان می کشد
مــن از آن دیوانه هــای زود باور نیســتم
ساده لوحی بر جنونم خط بطلان می کشد
شــعرهـایم کودکانم بوده اند و سالـهـاست
گرگ مادر توله هایش را به دندان می کشد
مـن شـبی تاریکـم و مـاه تمـامم نیسـتی
ماه اگر کامل شود کارش به نقصان می کشد
می رسـی از سـمت دریاهای دور انگـار باد
رشـته های گیسـویت را تا بیـابان می کشد
یا کـه بر تخـت روان ابرهــا بانـوی مـــاه
ناخنـش را از فـراز کـوه سوهـان می کـشد
گاه اما اشـک می ریزی و دسـتان خــدا
شانه ای از ابر بر گیسوی باران می کشد
بـادها دستــان خورشـیدند وقتی ابـر را
چون لحافی کهنه تا زیر گریبان می کشد
من در آغوش تو فهمیدم که بعد از سالها
کار هر دیوانه ای روزی به زندان می کشد
اصغر عظیمی مهر
نویسنده : علیرضا بابایی