سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1125 ، بازدید دیروز: 792 ، کل بازدیدها: 13106437


صفحه نخست      

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 95/5/20 ساعت : 9:36 صبح

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !

 

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست   !

تنهای تنها ... کاملاً ... از هر نظر ... تنهاست !

 

تنهایی اش را می برد با خود به هر شهری

انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !

 

با آنکه در آغوش هم هستیم ؛ تنهـــاییم

هر «خانواده» جمعی از «چندین نفر تنها» ست!

 

علمی به نام علم « تنهایی شناسی» نیست !

-با اینکه در این روزها نوع بشر تنهاست –

 

نقاش تنهایی یک شهر بزرگم من !

هر خالقی در موقع خلق اثر تنهاست !

 

دل را - به هر تعداد لازم بود - قسمت کن!

هر کس «یکی» را دوست دارد بیشتر تنهاست!

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 94/11/27 ساعت : 11:16 صبح

گریه هم آرامم نکرد

 

بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد

گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد

آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که

خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد

راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس

هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد

نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند

اینکه ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد

نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت

آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد

اصغر عظیمی مهر 


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/8/7 ساعت : 9:15 صبح

شهید شیمیایی و کپسول اکسیژن

 

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند

 

مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی

منتها با قرص های خواب ، خوابت کرده اند

 

خواب می بینی که در "سردشتی" و "گیلان غرب   "

خواب می بینی که در آتش کبابت کرده اند

 

خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال

پس برای آزمایش انتخابت کرده اند

 

خواب می بینی که مسؤلان بنیاد شهید

بر در دروازه های شهر قابت کرده اند

 

خواب می بینی کنار ِ صحن "بابا یادگار"

بمب ها بر قریه ی "زرده" اصابت کرده اند

 

قصر شیرینی، که از شیرینی ات چیزی نماند

یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند؟

 

خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای

باد ِ خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند؟

 

با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی

قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند؟

 

می پری از خواب و میبینی شهید زنده ای

با چه معیاری - نمی دانم - حسابت کرده اند

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رودی که می خشکد ؛ در او سودای طغیان نیست

بدست در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/6/5 ساعت : 12:17 صبح

آهوی وحشی از پلنگ اینسان گریزان نیست

رودی که می خشکد در او ســـــودای طغیان نیست

دور از تــو حتــی گریـــه کردن کاری آسان نیست

 

دارم بــــه دوری از تــــو عــادت می کنــــــم کم کم

هــر کـس به دردی خــو کند در فکر درمان نیست

 

وقتـــی عزیــــزی نـیـسـت تـــا بـــاشد خـــریـــدارت

فرقی میان قصـــر مصــــر و چاه کنـعــــــان نیست

 

مانده ست بــــــر دیـــــوار قاب عکس تــــو هر چند

تنـــــدیسی از آقامحـمـــدخــان بـــه کـــرمان نیست

 

خــــوارزم بـــعــــد از حمله ی چنـگیــــز خان حتی

انــــدازه ی من بـعـــدِ دیــــــدار تــــو ویران نیست

 

هــمــــواره مـفهـــوم عـنــایت نـیـسـت لــبــخـنــدت

گاهی به غیـر از سیــــل ، دستـــآورد باران نیست

 

در بستـــــر سیــــلاب وقتـــی خانــــــه می ســـازی

روزی اگــــــر ویـــــران شود تقصیر طـوفان نیست

 

وقتــی کــــه نان کـــــدخدا در دست مــــــیراب است

جایــی بـــرای رحــــم او بـــــر زیـردستـــــان نیست

 

راه خـــــودت را کـــج نـکـــن بـــا دیـــدنــــم از دور

آهــــــوی وحشی از پلنـگ ایـنـسان گـریزان نیست

 

می گردی و چشمـم بـــه دنــبــــال تـــو مـی گــــردد

خــورشــید از چشم زمیــــن یک لحظه پنهان نیست

 

چشمـم بــــه گیــلاس لبت وقتـــی کــــه می افـــــتــد

دیگــر زبان را جــرأت "لعنت بــه شیـطان" نیست

 

تـــــو لطف شیطانــــی بـــه آدم ، سیب گـنــدمگون!

شیــطان همیـشــه در پــی اغــــوای انـــسان نیست

 

گـیـــســـو بـیـفشـــان بـیــــد نـامجنــون من ! در باد

بــی گــــرده افـشـانــــی گـلـی پابنـــد گلـــدان نیـست

 

شایـد جنـــون زیبـــاتــــرین عــــقـــل جهـــــان باشد

هـــــر کـــس که دیـوانه ست، الزاما پریشان نیست

 

هــــــر چــــــند خامـــوشـم ولـی هــرگـــز مپنـــــداری

آتـشـفشان خفـتــــــه دیـگــــر فکـــــر طــغیــان نیست

 

من عـاشـقـــــم حـتــی اگــــر شــاعــــر نـــمی بــــودم

امــــا بـــدون عـشـق ، شـاعــــر بــــودن آسان نیست

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/3/6 ساعت : 7:0 صبح

پنجره باز

 

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است

کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است

 

راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی –

رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است

 

فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم"

تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است!

 

نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست!

ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است

 

چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان –

باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است

 

در درونم جنگجویی از نفس افتاده ، باز -

با وجود این به دنبال نبردی دیگر است

 

وقت خوشحالی ندارم! زندگی من فقط –

داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر است

 

اصغر عظیمی مهر


با تشکر از سارا


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کشوری را فتح اگر کردی اسیران را نکش!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/2/30 ساعت : 2:45 عصر

بچه شیر

 

کشوری را فتح اگر کردی اسیران را نکش  !

ارتش از هم گرچه می پاشی امیران را نکش!

 

جنگلی را گر به آتش می کشی دستت درست!

در میان دشت دیگر بچه شیران را نکش!

 

ما که هرکاری که می گویی برایت می کنیم!

بعد از انجام فرامینت اجیران را نکش!

 

کی کسی کاری به کار گوشه گیران داشته ست؟

خواهشی دارم که لطفاً گوشه گیران را نکش!

 

هرچه می خواهی تو با مغز جوانان می کنی!

دست کم لطفی کن و مِن بعد پیران را نکش!

 

هرچه سر پایین می اندازم نگاهت با من است!

اینچنین با بی حیایی سربزیران را نکش!

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/1/8 ساعت : 8:59 صبح

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست  -اصغر عظیمی مهر

 

ظاهراً هرچند میخندم ، درونم شاد نیست

باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست  

 

وضع من از منظر علم روانکاوی بد است !

مشکلات جسمی ام اما به ظاهر حاد نیست!

 

مثل شهری جنگی ام که سالها بعد از نبرد

بازسازی گشته اما باز هم آباد نیست!

 

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم

هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست

 

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست

 

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست . . .

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چه کار؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 92/12/14 ساعت : 10:54 صبح

شهر ویران گشته فرماندار می خواهد چه کار

 

آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چه کار؟  !

این سر بی عقل من دستار می خواهد چه کار؟!

 

شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام

یوسف بی مشتری بازار میخواهد چه کار؟!

 

هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر!

کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟!

 

نقشه هایم یک به یک از دیگری ناکام تر!

این شکست مستمر آمار میخواهد چه کار؟!

 

در زمان جنگ؛ دشمن زود اشغالش کند

شهر مرزی جاده ی هموار می خواهد چه کار ؟!

 

کاش عمر آدمی با مرگ پایان میگرفت

مردن تدریجی ام تکرار می خواهد چه کار؟

 

بعداز این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم!

شهر ویران گشته فرماندار می خواهد چه کار ؟!

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 92/10/20 ساعت : 11:50 عصر

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!  اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

 

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن  !

اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

 

یک سوال ساده پرسیدم ، جوابش ساده است

یا بگو "نه" یا که " آری" ، قصه پردازی نکن

 

تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است

وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن

 

حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود

مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن

 

راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است

در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن

 

" جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی ست

بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن

 

کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!

این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 92/9/9 ساعت : 9:53 صبح

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد  مرد اگر عاشق شود، دشوار خوابش می برد

 

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد  

مرد اگر عاشق شود، دشوار خوابش می برد

 

می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او

ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

 

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش

عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

 

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ

در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

 

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه

ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد

 

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ

شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

 

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است

مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

 

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب

پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

 

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !

تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

 

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین

در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد

 

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب

رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

 

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب

سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

 

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی

لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

 

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام

اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

 

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج

می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

 

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش

کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

 

((دوستت دارم )) که آمد بر زبان خوابم گرفت

متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

 

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است

عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      >

محبوب کردن