سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 430 ، بازدید دیروز: 1455 ، کل بازدیدها: 12961718


صفحه نخست      

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 95/5/3 ساعت : 8:59 صبح

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

 

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟  !

 

ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز!

کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟!

 

چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی

آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی

 

رویای صادقی که سرانجام می رسی

یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی

 

چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه

وقتی ز دستِ آینه دلگیر می شوی

 

می روید ازکویرِگلویم، گُلی کبود

وقتی شبیهِ بُغض، گلوگیر می شوی !

 

دست ازفریب وفاصله بردار، خوبِ من !

داری برای خوب شُدن دیر می شوی..!

 

 

یدالله گودرزی


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اول از خوبی ، خطابم می کند

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 95/4/1 ساعت : 9:30 صبح

تصویر عاشقانه

 

اول از خوبی ، خطابم می کند

بعد با یک “نه ” جوابم می کند   !

 

جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من

مست می سازَد ، شرابم می کند

 

خشت خشتِ جان من در دستِ اوست

زیرِ پای خود خرابم می کند

 

قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد

از خجالت گاه آبم می کند

 

تا که گیسو می سپارَد دستِ باد

مو به مو دارد عذابم می کند

 

پرسشی همواره در ذهن ِ من است

می رود یا کامیابم می کند؟!

 

کاش می دانستم این حوّاصفت

داخلِ آدم حسابم می کند !

 

باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !

می بَرَد قمصر ، گلابم می کند

 

شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست

بر مدارِ شب، شهابم می کند

 

عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش

ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !

 

 

دکتر یدالله گودرزی


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 94/9/16 ساعت : 11:32 عصر

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

 

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را

 

شانه هایم زیر این بیداد کم می آورند

کاش می شد کوه باشم این غم ِ بشکوه را

 

کاش دست مهربانی می زدود از روی لطف

لایه لایه دردهایِ مبهم ِانبوه را

 

کاشکی دریادلی با ما روایت کرده بود

درد های بی شمار ِشاعری نستوه را

 

دردهایی چون خوره خونِ غزل را می خورّد

کاش می شد باز گویم دردهای روح را …!

 

 

یدالله گودرزی


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/8/18 ساعت : 2:54 عصر

 

شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی

حالم بد است، حالِ مرا خوب می کنی

 

بیدار می کنی تو گلوی پرنده را

هاشور می زنی به لبم طرحِ خنده را

 

من بُهتِ سرد و ابریِ یک آه ممتدم

در درّه ی عمیقِ نگاهت مردّدم!

 

لبخند را به روی لبم قاب می کنی

رسمِ قدیمِ آینه را باب می کنی

 

ماه از لبانِ شیری تو آب می‌خورَد

صدها ستاره بر تنِ تو تاب می خورَد!

 

عالَم برای خواندنِ تو گوش می شود

شب پیشِ چشم های تو خاموش می شود….! *

 

یدالله گودرزی(شهاب)

با تشکر از یلدا محمدیگل تقدیم شما بخاطر پیشنهاد این شعر

دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شانه های بی خیالی

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/4/1 ساعت : 12:41 عصر

دست خالی

 

دستهایی پر ز خالی پیشِ روست

سایه های لاابالی پیش روست

گیسوانت را پریشانتر مکن

کاین زمان آشفته حالی پیش روست

زخم خود را باکسی هرگز مگوی

شانه های بی خیالی پیش روست

تا به کی در آینه زل می زنی؟!

یک بغل تصویر خالی پیش روست

خوشه های سبز را انبار کن

یوسفِ من! خشکسالی پیش روست

 

یدالله گودرزی


با تشکر از راضیه حسینلو  بخاطر پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آن کیست که چشمانِ تری داشته باشد؟

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/2/21 ساعت : 2:27 عصر

مزار

 

آن کیست که چشمانِ تری داشته باشد؟

تا بر سرِخاکم گذری داشته باشد؟!


بر گور ِمن ای دوست به دنبال چه هستی؟!

هیهات! که این خانه دری داشته باشد


هنگامِ دریدن شد وشمشیر مهیاست

کوآن که دراینجا جگری داشته باشد؟


بی هیچ گمان منتظر بو سه ی تیغ است

هر کس که دراین راه، سری داشته باشد!

 

سر می زند از آن سوی این قافله خورشید

آری! اگر این شب سحری داشته باشد


ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم

"شاید کسی از ما خبری داشته باشد!"


یدالله گودرزی


با تشکر از ریحانه بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/1/9 ساعت : 8:21 صبح

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو 

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو؟!

 

همیشه سرپناه تو حریم دستهای من

همیشه سایبان من، نگاه سربه زیر تو

 

تمام آن چه هست در اتاق، گوش می شود

به گوش تا که می رسد صدای چون حریر تو

 

نگاه من که از تبار آسمان و آینه است

هماره خیره مانده بر شکوه چشمگیر تو

 

تو نیستی و غنچه های خانه دل گرفته ا ند

کجاست در حریم خانه عطر دلپذیر تو؟

 

من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می کنم

از این سکوت یخ زده به سوی گرمسیر تو!

 

یدالله گودرزی


پ ن : تشکر از فرشته برای پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2      

محبوب کردن