می شوی با من عجین، حتی از این هم بیش تر
می شوی حتی "خودم"، حتی ز "خود" هم، خویش تر
هرچه دنیا می تواند بعد از این زخمم زند
زخم دنیا "زهر عقرب"، خنده ات هم نیشتر
بعد از این تنها تو را، چشمم تماشا می کند
می شود چشمان من حتی از این درویش تر
من فقط افسوس این را می خورم، اینکه چرا
آشنا با من نبودی از زمانی پیش تر؟
عاشقی را ما به شکل دیگری معنا کنیم
"عقل" و "دل" همراه با هم، مصلحت اندیش تر
گرچه عشقی این چنین را بر نمی تابد جهان
من شنیدم: هرکه بامش بیش، برفش بیش تر
چند ماهی دیگر از خدمت نمانده، بعد از آن
خطبه عقدی می کند ما را به هم، همخویش تر
احسان نصری
دیگر اشعار : احسان نصری
نویسنده : علیرضا بابایی