• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : مي شوي با من عجين، حتي از اين هم بيش تر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sara 

    با غزل نگاه تو، باغ ترانه ميشوم

    مست بهارِ تازه چون، ياس شبانه ميشوم

    مي شکُفم چو غنچه اي زان همه جاودانگي

    در ورق خيال خود، شاهِ زمانه ميشوم

    از دو جهان رها شوم همچو پرنده از قفس

    تا که به شهر چشم تو، صاحبِ خانه ميشوم

    نبض هزار پنجره، در رگِ آرزوي من

    مي تپد و بسوي تو، باز روانه ميشوم

    با سخن نگاه تو، خوش غزلي بپرورم

    مژده که بعد از اين غزل، ربّ يگانه ميشوم

    رامين عرب نژاد

    + sara 

    شب هاي پرالتهاب را مي فهمم
    در آينه اضطراب را مي فهمم
    حالا که سقوط کرده ام از چشمت
    افتادن يک شهاب را مي فهمم

    بهرام مژدهي

    + sara 

    خواهش ميکنم من خودم دوست دارم براتون شعر بفرستم

    نه شما شعرارو بذاريد قشنگتره

    پاسخ

    باز هم ممنون از لطفتون
    + sara 
    آخ جونباشه ميفرستم
    پاسخ

    ممنون ميشم از لطفتون :) ، هر چند خوشحالتر ميشدم نويسنده ميشديد:))
    + sara 
    :( نفرستم؟
    پاسخ

    بفرستيد :)) ، نيکي و پرسش؟
    + sara 
    فقط اگه يه موقع دوست نداشتيد چيزي بفرستم بهم بگيد حتما
    ممنون.

    پاسخ

    سلام ، تشکر بابت همه ي اشعار زيباي ارسالي ، دخيره مي کنم تا به مرور بزنم // خيلي ممنون ، ه ممنون ميشم همچنان بفرستيد :)
    + sara 
    رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز
    ميبرم جسمي و دل در گرو اوست هنوز
    بگذاريد بآغوش غم خويش روم
    بهتر از غم بجهان نيست مرا دوست هنوز
    گرچه با دوري او زندگيم نيست ولي
    ياد او ميدمدم جان به رگ و پوست هنوز
    همچو گل يکنفسم جا بسرسينه گرفت
    سينه ي غمزده زآن خاطره خوشبوست هنوز
    رشته ي مهر و وفا شکر که از دست نرفت
    برسر شانه ي من تاري از آن موست هنوز
    بعد يک عمر که با او بوفا سر کردم
    با که اين دردبگويم؟ که جفاجوست هنوز
    تادل ناله ي جانسوز بر آرم همه عمر
    همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
    با همه زخم که “سيمين” بدل از اودارد
    ميکشد نعره که آرام دلم اوست هنوز
    سيمين بهبهاني
    + sara 
    سرخ و غليظ در شريانم وزيده اي
    شعر است يا جنون به زبانم وزيده اي ؟
    مثل نسيم نيمه ي مرداد ماه گرم
    در ظهر چشمهاي جوانم وزيده اي
    من گم شدم درست زماني که آمدي
    تو از کدام سمت ِ جهانم وزيده اي ؟
    مثل بهار ، آمدنت ناگهاني است
    در من بدون آنکه بدانم وزيده اي !
    اين بار چندم است که من عاشقت شدم ؟
    اين بار چندم است به جانم وزيده اي ؟
    حرفي بزن که شعر شود در دهان من
    حالا که باز در هيجانم وزيده اي
    باران و عشق حادثه اي آسماني اند
    باران گرفته است...گمانم وزيده اي!
    مژگان عباسلو
    + سپيده 

    خخيلي قشنگ بود
    گرچه عشقي اين چنين را بر نمي تابد جهان
    من شنيدم : هرکه بامش بيش برفش بيشتر

    پاسخ

    تشکر از حضورتون