این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیده تر از پیرمردهاست
قلبی شکسته ، قامت خسته ، تمام من
این شهر بازمانده ی بعد از نبردهاست
جان می کند دلم، همه سر گرم می شوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمی کنم
دریا تمام هستی دریا نوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد می کشم
صد قرن آزگار ، همین رسم مردهاست...
حسین دهلوی
وبلاگ شاعر: hosde2.blogfa.com
دیگر اشعار : حسین دهلوی
نویسنده : علیرضا بابایی