به شب رسیده ام و ماه در بساطم نیست
بگو به آینه ها آه در بساطم نیست
به چاه زندگی افتادم و طنابی که
مرا در آورد از چاه ، دربساطم نیست
سلاح جنگ ندارم زمن مترس ای زاغ
مترسکم! که بجز کاه در بساطم نیست
به کیش و ماتی خود هرچه مهره داشته ام
به صفحه چیده ام و شاه در بساطم نیست
مرا ز شادی خود شاد کن که من چیزی
بجزهمین غم جانکاه در بساطم نیست
اشاره می کنی از آن سر جهان به سفر
مرا که توشه ی این راه در بساطم نیست
بگو به آینه ها روی بر نگردانند
بگو به آینه ها آه در بساطم نیست
علی ارجمند
دیگر اشعار : علی ارجمند
نویسنده : علیرضا بابایی