سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 309 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094639


صفحه نخست      

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 94/9/16 ساعت : 11:32 عصر

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

 

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را

 

شانه هایم زیر این بیداد کم می آورند

کاش می شد کوه باشم این غم ِ بشکوه را

 

کاش دست مهربانی می زدود از روی لطف

لایه لایه دردهایِ مبهم ِانبوه را

 

کاشکی دریادلی با ما روایت کرده بود

درد های بی شمار ِشاعری نستوه را

 

دردهایی چون خوره خونِ غزل را می خورّد

کاش می شد باز گویم دردهای روح را …!

 

 

یدالله گودرزی


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چه دردی بیشتر از این که دردم را نمیدانی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/9/16 ساعت : 3:4 عصر

 

چه دردی بیشتر از این که دردم را نمیدانی
به چشمم خیره میگردی ولی غم را نمیخوانی

چه باشی یا نباشی من برایت آرزو کردم
چه دردی بیشتر از این که این ها را نمی دانی

برایم روز روشن بود میدانستم از اول
که میاید چنین روزی که میگوئی نمیمانی

برای من که بعد از تو ندارم شاخه ی سبزی
چه فرقی میکند دیگر هوای صاف و بارانی

شبیه موریانه،خاطرت در ذهن می ماند
که میپوسد مرا کم کم به آرامی و پنهانی

دل آئینه ام حتی اگر کوهی شود آخر
به سنگی،خرد می گردد به یک لحظه به آسانی

چه میدانی؟تمام پیکرم چون شمع می سوزد
که امشب در دلم برپاست یک شام غریبانی

شاعر:رضا خادمه مولوی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته ابوالقاسم خورشیدی تاریخ : 94/9/13 ساعت : 10:9 عصر

بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست

 

بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست

التماست می کنم این بی خیالی خوب نیست

 

خنده های رفتنت در کوچـــه ها ویــران گرند

گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست

 

مادرم می گفت:شاید یک غروبی آمدی

انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست

 

بی  تو  مشغــول تمـــام ِ خاطرات رفته ام

ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست

 

کـــــوزه ای هستم کـــه با درد ترک خو کرده ام

جابه جایی های این ظرف سفالی خوب نیست

 

چون  رمیدن های  آهـــو  نازهایت  جالب است

دشت چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست

 

بعد از این حال من و این کوچــه و این باغ گل

از نبودت  مثل این  گلهای قالی  خوب نیست

 

 

ابوالقاسم خورشیدی


دیگر اشعار : ابوالقاسم خورشیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 94/9/13 ساعت : 9:55 عصر

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

 

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد

 

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

 

عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

 

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم 

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

 

دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

 

 

سجّاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 94/9/12 ساعت : 10:46 عصر

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی

 

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر

بدست علیرضا بابایی در دسته فرزاد نظافتی تاریخ : 94/9/12 ساعت : 10:39 عصر

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟

وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر

تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر

تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر

دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر

اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر

گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر

هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر

جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر

فرزاد نظافتی


دیگر اشعار : فرزاد نظافتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد شیخی تاریخ : 94/9/12 ساعت : 11:5 صبح

خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری 
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری 
 
برو هر جا بنشین پشت سرم حرف بزن
این چنین نیست ولی رسم امانت داری 
 
قهوه ی تلخ رقیبان که مرا خواهد کشت 
سهم من از تو شد این رسم بد قاجاری 
 
دل من خواست که یک بار دگر برگردی 
دیگر از جانب من نیست ولی اصراری
 
همه گفتند که تو خنده کنان می رفتی
خسته ام از تو و این ماضی استمراری 
 
 
محمد شیخی 

دیگر اشعار : محمد شیخی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 94/9/12 ساعت : 9:38 صبح

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست

 

در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم

یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم

 

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست

دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم

 

گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟

گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم...

 

ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت:

دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»

 

هرچند دشمنم شده‌ای دوست دارمت

بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم 

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ویزا نمی خواهد بیا! در مرزها غوغاست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد موحدی مهرآبادی تاریخ : 94/8/24 ساعت : 3:59 عصر

 

ویزا نمی خواهد بیا! در مرزها غوغاست

اینجا؛ تماشایی ترین منظومه ی دنیاست

 

مهر خروج ، آغاز یک معراج شیرین و   

چشم گذرنامه به دست یاری سقاست

 

با هر که می گویی بترس از مرگ ، از داعش

می گوید عاشق باش! حالا که خدا با ماست

 

اجر هزاران جنگ بدرت می دهند اینجا

موسای روحت در مقام قرب أو أدناست

 

از مرز مهران تا نجف ، هر جا که موکب هست

دور و برش جمعیتی شوریده سر پیداست

 

این موج جمعیت خروشی پشت سر دارد

این قطره قطره، جمع گردد،وانگهی دریاست

 

این راهپیمایی که ملیون ها نفر دارد

میعادگاه وارثان داغ عاشوراست

 

این راهپیمایی فقط یک راه رفتن نیست

آماده باش عاشقان یوسف زهراست

 

از این ستون تا آن ستون بوی فرج آید

من مطمئنم منجی موعود در اینجاست

 

گفتم از اول ...تا به آخر حرف من این است

زائر تماشا کن ...تماشا ...اربعین زیباست

 

  محمد موحدی مهرآبادی

 


دیگر اشعار : محمد موحدی مهرآبادی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/8/17 ساعت : 4:12 عصر

 

اینکه  از دور تماشا کنمت سنگین است

در دلم باشی و حاشا کنمت سنگین است

 

بعد هر بغض که شاعر بشوی می فهمی

هر کجای غزلم جا  کنمت سنگین است

 

تلخ باشی و دم از واژه ی شیرین بزنی

پشت هر قافیه پیدا کنمت سنگین است

 

هی نخوابی و دلم شور دلت را بزند

او برانگیزد و پروا  کنمت سنگین است

 

نکند فاش شود پیش کسی غربت ما

ترس از این قصه که رسوا کنمت سنگین است 

 

نقش چشمان تو در قتل دلم مشهود است

شب ب شب  از سر دل وا کنمت سنگین است..

 

؟؟؟


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2   3      >

محبوب کردن