سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 611 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094941


صفحه نخست      

ای آنکه مرا برده ای از یاد ، کجایی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته پریناز جهانگیر تاریخ : 94/7/13 ساعت : 3:38 عصر

ای آنکه مرا برده ای از یاد ، کجایی؟

 

ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟


در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟


محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟


آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟


اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟


دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟

پریناز جهانگیر


دیگر اشعار : پریناز جهانگیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لب های تو لب نیست ! عذابیست الهی

بدست علیرضا بابایی در دسته میثم قاسمی تاریخ : 94/7/13 ساعت : 3:31 عصر

لب

 

لب های تو لب نیست ! عذابیست الهی

باید که عذابی بچشم گاه به گاهی


در لحظه دیدار تو ، گفتم که بعید است

چشمان تو من را نکشاند به تباهی


لب های تو نایاب تر از آب حیات است

تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی


این کار خدا بوده که یکباره بیفتد

در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی


ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز !

معشوقه ی مایی چه بخواهی چه نخواهی


میثم قاسمی


دیگر اشعار : میثم قاسمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هیچکس حاضـر نشد این قصـه را باور کند

بدست علیرضا بابایی در دسته پیمان برنا تاریخ : 94/7/12 ساعت : 6:1 عصر

هیچکس حاضـر نشد این قصـه را باور کند

هیچکس حاضـر نشد این قصـه را باور کند
جای من باشد، دو روز از زندگی را سر کند

در مسـیـر بـاد پـایـیـزی شکفـتـم! لاجـرم
میـرسد از راه تا این غـنـچـه را پـرپـر کنـد

تـک درختـی بـودم و هر کاروانـی که رسید
خـستـگـی آورد بـلـکـه در کـنــارم در کـنـد

بـارگــاهـی در مـیـان مـردمـی غـم پــرورم
هرکسی آمـد، فقـط آمد که چشمـی تـر کند

عـشـق لازم بـود، امـا دیـر فـهـمـیـدم هـوا
مـی تـوانـد آتـشـی را بـاز شعـلـه ور کـنـد

می کشـم در آینـه خود را در آغوش خودم
می تواند این هـم آغوشی مـرا بهتـر کنـد؟!


"پـیـمــان بـرنــا"


دیگر اشعار : پیمان برنا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آنـقـدر دیـر آمـدی تا عـاقـبـت پـایـیــز شـد

بدست علیرضا بابایی در دسته فرهاد شریفی تاریخ : 94/7/12 ساعت : 5:59 عصر

آنـقـدر دیـر آمـدی تا عـاقـبـت پـایـیــز شـد

 

آنـقـدر دیـر آمـدی تا عـاقـبـت پـایـیــز شـد
کاسـه ی صبـرم از این دیـر آمدن لبریـز شد

تیـر دیوانـه شـد و مـرداد هم از شهـر رفـت
از غمـت شـهـریــور بیچـاره حلـق آویـز شـد

مـهـر بـا بی مـهـری و نامهـربـانـی میـرسـد
مـهـربـانـی در نـبـودت انـدک و نـاچـیـز شـد

بی تـو یک پاییـز ابرم، نم نم باران کجاست؟
بی تو حتـی فکـر بـاران هـم خیـال انگیـز شـد

کاش میشـد رفت و گم شد در دل پاییـز سرد
بـوی بـاران را تـنفـس کرد و عـطر آمیـز شـد

آمـدی جـانــم بـه قـربـانــت ولـی حـالا چـرا؟
آنـقـدر دیـر آمـدی تـا عاقـبـت  شـد... 

 

فرهاد شریفی


دیگر اشعار : فرهاد شریفی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 94/7/10 ساعت : 10:9 صبح

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

 

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز

 

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

رفاقتی است میان من و تو و پاییز

 

به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من

به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز

 

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز

 

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین

مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان

که وا نمی شود این قفل با کلید گریز

 

محمدعلی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند

بدست علیرضا بابایی در دسته جلیل صفربیگی تاریخ : 94/7/9 ساعت : 9:35 صبح

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران -که می بارد- شما را تر کند

جلیل صفربیگی


دیگر اشعار : جلیل صفربیگی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاعری خسته ام از دست تو بیمار منم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/7/8 ساعت : 9:28 صبح

شاعری خسته ام از دست تو بیمار منم

شاعری خسته ام از دست تو بیمار منم

راوی چشم تو در این همه اشعار منم

 

گفته بودم همه جا وصف نگاه تو ولی

زخمی حادثه ی چشم تو این بار منم

 

میهمان شب و مهتابم و تا وقت سحر

همدم لب به لب بسته ی سیگار منم

 

کوه سنگی شده معبود من ای وای..اگر

دلخوش از عاطفه ی سنگی دیوار منم

 

بر سر کشمکش کشور آغوش تو آه

شاه بی خاصیّت بزدل قاجار منم

 

من همان کهنه ردیفم به خدا در غزلت

در خم قافیه هایی که نه انگار منم

 

بس کن از گردش این ثانیه ها هیچ نگو

نقطه ثابت این گردش پرگار منم

 

تو برو پابکش از شعر من و این غزلم

از خودم از تو و این فاصله بیزار منم

 

خسته از شعر من و این همه اصرار تویی

دلخور از حسرت یک ریزه ی دیدار منم

 

علی نیاکوئی لنگرودی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به هم بزن شکر و آب و آبلیمو را

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/7/8 ساعت : 9:15 صبح

 به هم بزن شکر و آب و آبلیمو را

 

 به هم بزن شکر و آب و آبلیمو را

بیا به رقص در آر آن همه النگو را 

 

مگر که وابکنی اشتهای عصر مرا

بیار سفره ی نان و پنیر و گردو را 

 

در این غروب مساعد بیا که گپ بزنیم

بریز در یقه ات عطر ناب لیمو را 

 

کلیپس واکن و هُرّی بریز برشانه

شب مذاب ، طلای سیاه گیسو را 

 

بیا و فرض کن اصلاَ تو برکه ای آرام

بیا و در بغل خود خیال کن قو را 

 

چرا دروغ ؟ پلنگم - گرسنه - ریحانه!

بیا که بو بکشم در تن تو آهو را 

رضا علی اکبری


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد صفری اعظم تاریخ : 94/7/7 ساعت : 12:56 عصر

رفیق

 

حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق

زندگی کردن به عاشق ها نمی آید رفیق

 

روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است

طفل حسرت نوش ما دنیا نمی آید رفیق

 

دست هایت را خودت "ها"کن اگر یخ کرده اند

از لب معشوقه هامان "ها" نمی آید رفیق

 

هضم دلتنگی برای موج‌ها آسان نیست

آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق

 

یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان

هیچکس سمت دل زیبا نمی آید رفیق

.

سجاد صفری اعظم


دیگر اشعار : سجاد صفری اعظم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را

بدست علیرضا بابایی در دسته علی سلیمانی تاریخ : 94/7/7 ساعت : 12:18 عصر

شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را

 

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را

تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که

نمی‌دانم زمانش را، نمی‌یابم مکانش را

من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان

برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را

پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر

که بالای سرش می‌بیند امشب دشمنانش را

تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم

از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را

پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی‌ ترسد

بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را

تو ماهی باش تا دریا برقصد موج بردارد

تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را

من آن مستم که در می‌خانه‌ای از دست خواهد رفت

اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را

.

علی سلیمانی


دیگر اشعار : علی سلیمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      >

محبوب کردن