سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 54 ، بازدید دیروز: 493 ، کل بازدیدها: 13111845


صفحه نخست      

همه ی شهر من انگار به تو معتادند

بدست علیرضا بابایی در دسته صنم نافع تاریخ : 95/5/28 ساعت : 9:23 صبح

همه ی شهر من انگار به تو معتادند

 

همه ی شهر من انگار به تو معتادند

که فقط پیش خودت، منظره هایش شادند

 

مردمش لحظه ی خندیدن تو می رقصند

مردمش درد ندارند ، همه آزادند

 

نیستی! پنجره و شمع به خود می لرزند

دلخوشی های کمم توی مسیر بادند

 

داغ دیدند همه دخترکان بعد از تو

با تن لخت در آتشکده ها جان دادند

 

تو خودت بهتر از این قافیه ها می دانی

تو که بودی همگی بوی غزل می دادند

 

مانده بودی اگر اینجا به نگاهت سوگند

اتفاقات بد اینطور نمی افتادند   !

 

 

صنم نافع


دیگر اشعار : صنم نافع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پای یک مسجد متروک بنای ده ماست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا یعقوبی تاریخ : 95/5/28 ساعت : 9:20 صبح

بچه چوپان

 

پای یک مسجد متروک بنای ده ماست

 نوتر از منظره ها مقبره های ده ماست

 

خانه هامان گلی و پنجره هامان بسته

 فقط این مسجد متروکه نمای ده ماست

 

کدخدای ده ما هرچه بگوید حق است

 کدخدای ده ما نیست خدای ده ماست

 

 کدخدا را چو خدا قبله حاجت کردیم

کدخدایی و خدایی که بلای ده ماست

 

ما از این زندگی آخر به خدا خسته شدیم

این صدا مختص من نیست صدای ده ماست

 

خاک نفرین شده ها مرکز طاعون زده ها

 تخم آفت زدگی در گل و لای ده ماست

 

پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت

هرچه بد بختی و درد است برای ده ماست

 

آی چوپان جوان خسته نباشی بنواز

فقط این نی لبکت لطف و صفای ده ماست

 

 

محمدرضا  یعقوبی


دیگر اشعار : محمدرضا یعقوبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بغض خاموشم و آوا شدنم نزدیک است

بدست علیرضا بابایی در دسته بهروز آورزمان تاریخ : 95/5/26 ساعت : 4:9 عصر

بغض خاموشم و آوا شدنم نزدیک است

 

بغض خاموشم و آوا شدنم نزدیک است

گره ی کورم اگر، واشدنم نزدیک است

 

شهر من گم شده زیر تلی از خاکستر

در پی ام هستی و پیدا شدنم نزدیک است

 

عشق  چادر زده چندی ست حوالی دلم

مژدگانی بده بر پا شدنم نزدیک است

 

" فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم   "

عاشقت هستم و رسوا شدنم نزدیک است

 

وصلت دست من و چاک گریبان شما

شک ندارم که زلیخا شدنم نزدیک است

 

 

بهروز آورزمان


دیگر اشعار : بهروز آورزمان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن نظری تاریخ : 95/5/26 ساعت : 3:57 عصر

تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است

 

تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است

نزن آتش به درختی که خودش سوخته است

 

به خدا رسم وفا نیست ، دلی را ببری

که وفا را ، خودش از محضرت آموخته است

 

چه بگویم به خدایت ، که جهان باخبر است

که در این دل چه حریقی که برافروخته است

 

گل من سرکش و زیباست ، دل آراست ، ولی

حیف ! در سینه جفا و ستم اندوخته است

 

قصد او چیست؟ ، که عمری به اسارت ببرد؟

یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟

 

 

محسن  نظری


دیگر اشعار : محسن نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم گرفته دوباره برای بعضی ها

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدمهدی نورقربانی تاریخ : 95/5/24 ساعت : 7:12 عصر

دلم گرفته دوباره برای بعضی ها

 

دلم گرفته دوباره برای بعضی ها

نمی رود ز سر من هوای بعضی ها

 

به ماه گفت شبی ، آفتابگردانی

برو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها

 

چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان

پُر است حافظه ام از صدای بعضی ها

 

غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سو

نبود پشت سر من دعای بعضی ها

 

شکوه مجلس شادی من نشد احدی

منی که کشته شدم در عزای بعضی ها

 

درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ست

به هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها

 

بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ست

اگر لگد بشود زیر پای بعضی ها

 

دلم گرفته برای گذشته های خودم

برای درد و دل و شانه های بعضی ها

 

طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم

رواست بر دل من ناروای بعضی ها

 

 

محمدمهدی  نورقربانی


دیگر اشعار : محمدمهدی نورقربانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 95/5/21 ساعت : 10:28 صبح

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

 

الا که از همگانت عزیزتر دارم

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

 

اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم

چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

 

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری

تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم

 

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم

اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

 

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی

که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟

 

برای آمدنم آن چه دیگران دانند

بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

 

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم

به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

 

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است

که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم

 

 

حسین  منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 95/5/20 ساعت : 9:36 صبح

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !

 

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست   !

تنهای تنها ... کاملاً ... از هر نظر ... تنهاست !

 

تنهایی اش را می برد با خود به هر شهری

انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !

 

با آنکه در آغوش هم هستیم ؛ تنهـــاییم

هر «خانواده» جمعی از «چندین نفر تنها» ست!

 

علمی به نام علم « تنهایی شناسی» نیست !

-با اینکه در این روزها نوع بشر تنهاست –

 

نقاش تنهایی یک شهر بزرگم من !

هر خالقی در موقع خلق اثر تنهاست !

 

دل را - به هر تعداد لازم بود - قسمت کن!

هر کس «یکی» را دوست دارد بیشتر تنهاست!

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همه همیشه دیر می رسند

بدست علیرضا بابایی در دسته رویاشاه حسین زاده تاریخ : 95/5/19 ساعت : 6:5 عصر

وعشق آنقدرها هم که فکر می کردیم  عادلانه نبود  زن همسایه عاشق شد  پیراهن بلندتری دوخت من عاشق شدم گریه های بلند تری سر دادم در عصر ما همه  همیشه دیر می رسند یکی به اتوبوس یکی به قطار یکی  به یکی... @haftbeyt رویاشاه حسین زاده

 

وعشق

آنقدرها هم که فکر می کردیم 

عادلانه نبود 

زن همسایه عاشق شد 

پیراهن بلندتری دوخت

من عاشق شدم

گریه های بلند تری سر دادم

در عصر ما

همه 

همیشه

دیر می رسند

یکی به اتوبوس

یکی به قطار

یکی 

به یکی...

 

 

رویاشاه حسین زاده


دیگر اشعار : رویاشاه حسین زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی سپید تاریخ : 95/5/18 ساعت : 10:39 صبح

این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده

 

این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده

مرد رندی که رکب های فراوان خورده   !

 

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟

فرض کن کوهِ شنی طعنه ی طوفان خورده !

 

عشق را با چه بسازد ، به کدامین ترفند ،

شاعری که همه ی عمر غمِ نان خورده ؟

 

چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند

قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده

 

دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم

نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده !

 

جرم من ، فاشِ مگوهاست وَ حکمم سنگین

چه کند شاهدِ سوگند به قرآن خورده ؟

 

شعر هم عقل ندارد که در این شهرِ شعور ،

گذرش بر من دیوانه ی دوران خورده ... !

 

 

مجتبی سپید


دیگر اشعار : مجتبی سپید
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درختی که منم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا روشن تاریخ : 95/5/18 ساعت : 10:22 صبح

درختی که منم  برگ‌هایش را ریخت  تا تو  ماه را از میان شانه‌هاش  تماشا کنی...  #علیرضا_روشن

 

درختی که منم 

برگ‌هایش را ریخت 

تا تو 

ماه را از میان شانه‌هاش 

تماشا کنی...

 

علیرضا روشن


دیگر اشعار : علیرضا روشن
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن