سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 439 ، بازدید دیروز: 1331 ، کل بازدیدها: 13107082


صفحه نخست      

قدرنشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 95/6/18 ساعت : 6:3 عصر

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

 

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی   !

 

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

 

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

 

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!

 

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!

 

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!

 

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دوستت دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته عباس معروفی تاریخ : 95/6/18 ساعت : 5:59 عصر

"دوستت دارم" را در دستانم می‌چرخانم از این دست به آن دست. پس چرا هر وقت می‌خواهم به دستت بدهم نیستی؟  چرا اینجا نیستی تا "دوستت دارم" را از جنس خاک کنم، از جنس تنم، و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟ بگذار "دوستت دارم" را از جنس نگاه کنم از جنس چشمانم و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.  #عباس_معروفی

 

"دوستت دارم" را

در دستانم می‌چرخانم

از این دست به آن دست.

پس چرا

هر وقت می‌خواهم

به دستت بدهم نیستی؟

 

چرا اینجا نیستی

تا "دوستت دارم" را

از جنس خاک کنم،

از جنس تنم،

و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟

بگذار "دوستت دارم" را

از جنس نگاه کنم

از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

 

عباس معروفی


دیگر اشعار : عباس معروفی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 95/6/17 ساعت : 9:5 صبح

تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را

 

تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را

منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟

 

مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود

تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را

 

حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت

وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را

 

عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو

کاش یک باد به کشفت برساند ما را

 

تو همانی که شبی پر هیجان می آیی

تا فراری دهی از پنجره ها سرما را

 

فال می گیرم و می خوانی و من می خندم

بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در کمین خنده اى زیبا نشسته دوربین

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 95/6/10 ساعت : 9:1 صبح

در کمین خنده اى زیبا نشسته دوربین

 

در کمین خنده اى زیبا نشسته دوربین

هى شکارش مى کند این بخت بسته؛دوربین

 

خیره بر کیک تولد شمع ها را فوت کرد

غنچه ى لب هاى اورا چید دست دوربین

 

بى خبر از من خودش انگار کرده برقرار

باز با یک سوژه،پیوندى خجسته دوربین

 

روبه پایان است مهمانى ولى حس مى کن

کادرهاى بیشمارى را نبسته دوربین

 

داغ کرده مثل عکاسش،بریده،منتها

نیست مثل جشن هاى قبل خسته دوربین

 

شب که ازاین عکس ها خالیش کردم،پیر شد

شد شبیه عاشقان دلشکسته دوربین

 

عکس ها را پاک کردم،صبح دیدم لعنتى

از کمد سر خورده و خود را شکسته دوربین  !!

 

کاظم بهمنی

دوربین شکسته


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو شبیه دیگران نیستی

بدست علیرضا بابایی در دسته کامران رسول زاده تاریخ : 95/6/10 ساعت : 8:48 صبح

تو شبیه دیگران نیستی

 

تو شبیه دیگران نیستی

 

دیگران حرف می‌زنند

 

راه می‌روند

 

نفس می‌کشند

 

تو نه حرف می‌زنی

 

نه راه می‌روی

 

و نه  …

 

می‌گذاری نفس بکشم!

 

 

 

کامران رسول زاده


دیگر اشعار : کامران رسول زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 95/6/4 ساعت : 5:6 عصر

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

 

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

نگهت دفتر رازیست که من می دانم

 

قصه ایی را که به من طره کوتاه تو گفت

رشته عمر درازیست که من می دانم

 

بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی

سینه اش بحر نیازیست که من می دانم

 

گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع

سایه را سوز و گدازیست که من می دانم

 

یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند

آن هم ای دوست مجازیست که من می دانم

 

 

غلامرضا  طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا آتش تاریخ : 95/6/4 ساعت : 9:5 صبح

دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند

 

دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند

یا که در کارِ دلم باز دخالت نکند

 

خواهم از وسوسه عقل رها گردم، اگر

این قوی پنجه مرا غرقِ خجالت نکند

 

دوست دارم که خودم باشم و عاشق باشم

عاقل از ما بکِشَد دست ، ملامت نکند

 

من نمی خواهم از این راه غلط برگردم

عقل، بهتر که زبان بسته، نصیحت نکند

 

دور بودم همه عمر از تو ولی باز دلم

عادتش بوده که با فاصله عادت نکند

 

"آتش" افتاده به دامانِ تو این آخرِ عمر

لطفأ از قصّه ما غیر ، حکایت نکند

 

علیرضا آتش


دیگر اشعار : علیرضا آتش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 95/5/28 ساعت : 10:21 صبح

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست

 

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست  

این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

 

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق

دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

 

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را

گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

 

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست

شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست

 

زن یک پرنده است که در عصر احتمال

گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

 

افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی

جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست

 

در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است

در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

 

فردا که گسترند ترازوی داد را،

آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،

 

سودابه روسپید و سیاووش روسفید

در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست

 

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان است

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن کاویانی تاریخ : 95/5/28 ساعت : 9:43 صبح

ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان است

 

ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان است

زخمی شدم دور و برم صدها نمکدان است

 

دیروز می گفتم "محبت" قند یزد، اما

امروز می گویم که نه! چاقوی زنجان است  ...

 

چاقوکش و جراح می دانند یک چاقو

گاهی بلای جان و گاهی منجی جان است!

 

با هر ضعیفی مهربان بودم ولی افسوس

دیدم سلام بره هم با گرگ یکسان است!

 

اصلا چرا باید نترسم از ضعیفان؟ هان؟

وقتی لب کاغد شبیه تیغ بران است!

 

فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را

از هرطرف هم که بخوانی باز "نادان" است

 

 

محسنکاویانی


دیگر اشعار : محسن کاویانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هوا هوای شکفتن هوای باران است

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 95/5/28 ساعت : 9:27 صبح

چقدر در تن تو آرزو فراوان است

 

هوا هوای شکفتن هوای باران است

چقدر در تن تو آرزو فراوان است

 

همیشه می چکم از پلک های تو نم نم

از آن شبی که غزل رسم وراه انسان است

 

از آن شبی که تو رفتی پلنگ وحشی کوه

اسیر سایه ی حیرانی بیابان است

 

عقاب قله نشینی مگر که در دل دشت  

به رغم چشم قشنگت بهار پنهان است

 

عزیز مصر نگاهت بجرم سر پیچی

چه سالهای سیاهی اسیر زندان است

 

قبیله را بتکان تا برای کوچیدن

ببینی آتش این دل چقدر سوزان است

 

برای وصل تو از من عبور باید کرد

همیشه خنده ی جانکاه روبه پایان است

 

غروب آخر ماهی که با تو رقصیدم

هنوز در دل من یک شکوه پنهان است

 

اشاره کن که ببارم میان قحطی ها

هوا هوای شکفتن هوای باران است

 

 

جابر ترمک


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن