سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 148 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 13114628


صفحه نخست      

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد علی شفایی، دکتر علی آبان تاریخ : 94/5/5 ساعت : 5:24 عصر

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

 

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

یخ کردم از این سوز دمادم بغلم کن

 

تا باد مرا با خود از این کوچه نبرده

بی دغدغه با دغدغه محکم بغلم کن

 

دنیا همه مشتاق تو هستند ولی تو 

با وسعت شوق همه عالم بغلم کن

 

شد شایعه غم خورده در این کوچه یکی را

تا آن که نبلعیده مرا هم بغلم کن

 

این شهر همه در پی حرفند و حسودند

آهسته و پیوسته و کم کم بغلم کن

 

از لطف تو هر بی سر و پایی شده آدم

امید که من هم شوم آدم بغلم کن

 

من داوطلب آمده ام تا که بمیرم

اینجاست همان خط مقدم بغلم کن

 

گیریم که پیش از همه با این عمل زشت

رفتیم جهنم به جهنم بغلم کن

 

حتی بشود محشر عظمی همه دنیا

ای رهبر دل های معظم بغلم کن

 

انکحت و زوجت دلم عاقد و شاهد

ای عشق شدم من به تو محرم بغلم کن...!

 .

محمد علی شفایی(دکتر علی آبان)


دیگر اشعار : محمد علی شفایی، دکتر علی آبان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/5/5 ساعت : 11:7 صبح

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد  به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد

به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

 

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم

کسی که محو تو می شد، مرا لگد می کرد

 

تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

 

بگو به ساحل چشم ات که من نرفته، چطور؟

به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد

 

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند

چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

 

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله

کسی که راه شما را همیشه سد می کرد

 

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

بدست علیرضا بابایی در دسته سیده تکتم حسینی تاریخ : 94/5/5 ساعت : 10:37 صبح

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

 

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

سربه تایید تکان دادی و گفتی آری    !

 

(عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود

او که از جان خودت دوست ترش می داری    )

 

ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من

بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری


من عروس توام ای از من و آغوشم دور

خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری


زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده

زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری


گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم

به -غزل گریه- ی هر روز..به شب بیداری


روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست

مثل تنهایی من قد بلندی داری ...

 

 

سیده تکتم حسینی


دیگر اشعار : سیده تکتم حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مازیار نظری تاریخ : 94/5/3 ساعت : 8:37 صبح

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست  چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست

چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست

چندیست حالم را نمی پُرسی و دانم

لطفت به من حتّی به قدر ِ دیگران نیست

در سر اگر باشد هوای دختر ِ خان

هرگز رعیّت زاده را ترسی ز خان نیست

با من غریبی می کنی و سر گِرانی

در پیش ِ نا اهلان ولی نازت گِران نیست

فکر ِ سرت را خواندم از نوع ِ نگاهت

لطفا مودّب باش ، این طرز ِ بیان نیست

دل پیش ِ شاعر حُرمتی دارد وگرنه

شاعر برای دل ربودن ناتوان نیست !

هرگز ” خداحافظ “ نگو وقت ِ جدایی

چشمم حریف ِ گریه های بی امان نیست

حال ِ دلم ، حال ِ پلنگی مست و وحشیست

افسوس ماهی بر زمین و آسمان نیست !

مازیار نظری


دیگر اشعار : مازیار نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد مهدی سیار تاریخ : 94/5/1 ساعت : 9:32 صبح

غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

چه بگویم؟ نگفته هم پیداست

غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

 

به همم ریخته ست گیسویی

به همم ریخته ست مدتهاست

 

هم به هم ریخته ست هم موزون

اختیارات شاعری خداست

 

در کش و قوس بوسه و پرهیز

کارمان کار ساحل و دریاست

 

نیست مستور آن که بد مست است

چشم تو این میانه استثناست

 

خاطرت جمع من پریشانم

من حواسم هنوز پرت هواست

 

از پریشانی اش پشیمان نیست

دل شیدای ما از آن دلهاست !

 

هر کجا میروی دلم با توست

هر کجا میروم غمت آنجاست

 

عشق سوغات باغهای بهشت

عشق میراث آدم و حواست

 

 

محمد مهدی سیار


دیگر اشعار : محمد مهدی سیار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/4/31 ساعت : 9:37 صبح

 چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی 

چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی

 

من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست

سرت خوش باد بانو که هنوز آباد میرقصی

 

تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی

و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی

 

هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را

چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی

 

تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم

رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی

 

تماشاییترین درس دبستان منی وقتی

که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی

 

تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود

من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی

 

 

خلیل فاطمی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/4/31 ساعت : 9:35 صبح

 تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

 تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

نشانه های قدومت به روی قالی ماند 

 

وَ بعد از آن ، من ِ  آشفته ماندم و یک دل

دلی که بی تو هدر رفت و آن حوالی ماند 

 

بدون تو به کدامین جهات خیره شوم ؟

بدون تو نه جنوبی و نه شمالی ماند 

 

تمام سهم ِ من از آن وداع آخر بــود :

« چرا ؟ » ، « چگونه ؟ » ؛ که از جمله ی سؤالی ماند

 

خدا کند برساند خبر به گوشت باد

که بعد ِ رفتن تو ، باغ در چه حالی ماند !!!

 

حنظله ربانی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همه جا هستم و در حال تماشای توام

بدست علیرضا بابایی در دسته بابک سلیم ساسانی تاریخ : 94/4/30 ساعت : 8:30 عصر

تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من  مثل یک نت نگران شب اجرای توام

همه جا هستم و در حال تماشای توام

من تماشاگر نامریی دنیای توام

 

نگرانم که شبی در پی من گم بشوی

چون مه آلودترین قسمت رویای توام

 

تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من

مثل یک نت نگران شب اجرای توام

 

روی سن رفتی و کم کم نفست بند آمد

مثل اکسیژنم اطراف نفس های توام

 

بین جمعیت کنسرت مرا پیدا کن

همه جا هستم و در حال تماشای توام 

 

 

بابک سلیم ساسانی


دیگر اشعار : بابک سلیم ساسانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته کنعان محمدی تاریخ : 94/4/26 ساعت : 12:22 عصر

بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟!

 

بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟    !

 تـــوی دستان تو هــم آیا النگـو لازم است؟    !

 

 تا شود توصیف چشم و گونــه و لب های تو

 باغـــی از بـادام و سیب و آلبالـو لازم است

 

 بــس ظریفی نووک انگشتم خراش ات میدهد

 تــا کنــــم لمس تن نازت پر قــو لازم است

 

 چشم زن های عرب هم مثل چشمان تو نیست

 در رقابت بـا نگـــاهت چشمِ آهــو لازم است

 

 شاعرک ها طبع شان لال است از توصیف تـو

 بَهرِ تــو صـد "منزوی"ْ مردِ غزلگو لازم است

 

 تُرْش رویــی هم بکن شیرین عسل بانوی من

  گـــاه گـــاهی قاطی فالوده لیمو لازم است

.

کنعان محمدی

 


دیگر اشعار : کنعان محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باید ببوسی چشــم های روشنــم را

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 94/4/24 ساعت : 9:29 صبح

باید ببوسی چشــم های روشنــم را

 

باید ببوسی چشــم های روشنــم را

تا پــُر کنــد آغــوش تــو حجـمٍ تنــــم را

 

تـلخ است فـال قهــــوه ی چشمم و شاید

شیرین کُند طعــــمٍ لبت بوسیدنم را

 

تا حلقه گیسـوی تو راهی دراز است

مهمـــان دستانت کُن امشب گردنــم را    !

 

آرام در دستت بیفتد سیبٍ لذت

شاید که آسانتر کند این ! چیدنــم را !

 

سرمست خواهم شد به بــوی صد سبــد یـاس

وقتی که عطرت پـُر کند پیراهنـم را

 

ناشناس


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن