سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1011 ، بازدید دیروز: 1621 ، کل بازدیدها: 12960844


صفحه نخست      

هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن مهرپرور تاریخ : 93/3/16 ساعت : 5:0 عصر

 هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

 

هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

ای اجل دست بجنبان و نگو که زود است

 

این همه مهلت بیهوده به کافر دادن

این همه پند و نصیحت شدنم بیهودست

 

نه امیدی به مسلمان شدن من باقیست

نه امیدی به نویدی که خدا فرمودست

 

اختیاری که به من داده ز من سلب شده

از همان روز ازل قسمت من این بودست

 

من به راه کج و بی راهه گرفتار شدم

چه کنم راه رسیدن به خدا مسدود است

 

توبه از گرگی شنیدیم که چوپان شده است

گوسفندان به خدا توبه ی او مردود است

 

من به دینی که تو داری به خدا مشکوکم

تو که دستت به جدا کردنمان آلودست

 

گردن از چوبه ی اعدام تو را میخواهد

ای اجل دست بجنبان و نگو که  زود است

 

 


دیگر اشعار : محسن مهرپرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

امشب که بغض دارم و شور سه تار نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مریم آرام تاریخ : 93/3/16 ساعت : 4:28 عصر

شل میکنم فقط گره ی روسریم را

 

امشب که بغض دارم و شور سه تار نیست

از من به جز نوشتن شعر انتظار نیست

 

شل میکنم فقط گره ی روسریم را

از بغض لعنتیم که راه فرار نیست!

 

شومینه روشن است و تعجب نمیکنم

وقتی که به هوای بهار اعتبار نیست!

 

لم می دهم که بشنوم اخبار روز را

وقتی دلم برای کسی بیقرار نیست!


این پرده را کنار بزن تا بگویمت

در باغچه، نشانه ای از برگ و بار نیست

 

باید بپرسم از همه ی مردمان شهر

بر شاخه ی درخت شما هم بهار نیست؟!!

 

"مریم آرام "


با تشکر از مجتبی عزیز بخاطر پیشنهاد این شعر زیباگل تقدیم شما


دیگر اشعار : مریم آرام
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی محکمه زندانی بازوی تو باشم

بدست در دسته امیر سهرابی تاریخ : 93/3/16 ساعت : 4:12 عصر

 

 

یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم

بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم

پیچیده به پای دل من پیچش مویت

تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم

کم بودن اسپند در این شهر سبب شد

دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم

طعم عسل عالی لب‌هات دلیلی‌ست

تا مشتری دائم کندوی تو باشم

تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است

من رفتگری در پل خاجوی تو باشم

 


دیگر اشعار : امیر سهرابی

حتی به باران هم حسادت میکنم بی تو

بدست علیرضا بابایی در دسته فریده صالحی تاریخ : 93/3/16 ساعت : 1:0 عصر

ساز

 

حتی به باران هم حسادت میکنم بی تو

با چشم هایم ترک عادت میکنم بی تو

وقتی تمام لحظه ها کوک حضور توست

قطع امید از زنگ ساعت میکنم بی تو

صبحانه بی تو حسرت و عصرانه بی تو درد

تنهایی ام را شام دعوت میکنم بی تو

این میزها و تیغ ها هم باورم دارند

از بس که به نامت محبت میکنم بی تو

از نیمه های گمشده ترسیده ام اما

این سیب را هم با تو قسمت میکنم بی تو

کنج اتاقی که پر است از خالی جایت

میسوزم اما استقامت میکنم بی تو

از سرد بودن طرد بودن خسته ام حالا

با بی تو مردن استراحت میکنم بی تو

در کافه موسیقی و من دنبال یک همدرد

با یک نت آواره صحبت میکنم بی تو

 


دیگر اشعار : فریده صالحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اهلی شدن تازه اول کار است...

بدست در دسته عادل دانتیسم تاریخ : 93/3/15 ساعت : 8:36 عصر

 

...

آقای جناب ...
بانو ...

آدم ها اهلی می شوند.
و این اهلی شدن، تازه اول کار است.
هر کسی برای اهلی شدن قلقی دارد. 
مدل من با تو، و تو با دیگری فرق می کند.
یکیمان از آن هایی هستیم
که دوست داشتن هامان را با بوسه نشان می دهیم
و هی می گوییم عزیزم، جانم...
یکی دیگر موقع ابراز احساسات 
طرف را می بندیم به مشت و لگد
(نه از آنهایی که درد می آورد و زخم می زند به روح)
و هی می گوییم خره، بی شرف و از این دست.
می خواهم بگویم هر کسی راه و قلق خودش را دارد،
بعد تازه میرسیم اول راه !!!
بعد از اهلی شدن، خیلی هامان گند می زنیم. 
از این به بعدش را بلد نیستیم. مراقبت را نمی دانیم. 

آقای جناب ...
بانو ...
اهلی که شدی،
اهلی که کردی،
باید یادمان بماند که اویی که دوستش داریم،
که در آغوش ماست، 
عاقل است. جایز نه !! اما ممکن است به اشتباه. 
پشت این جسم روح دارد.
از یک چیزهایی خوشش می آید، از یک چیزهایی نه.
گاهی هم ممکن است حوصله ی ما را نداشته باشد، 
دلش تنهایی بخواهد...
بعضی وقت ها دوست دارد 
با کسی حرف بزند که تو 
سایه اش را با تیر می زنی !
اما خب او دوست دارد با او اختلاط کند 
و هیچ هم ربطی به قلبش ندارد.
یادت نرود که اهلی تو شده است، که تو اهلی او شده ای.
که بیکار که نبوده.
می توانسته او را انتخاب کند. اما تو را خواسته ... !


عادل دانتیسم


دیگر اشعار : عادل دانتیسم

قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم

بدست در دسته محسن مهرپرور تاریخ : 93/3/15 ساعت : 11:22 صبح

قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم

قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم
وقتی به جرم بی کسی در کنج زندانم
حرفی ندارم از خودم پنهان کنم اینجا
حرف دلم را میزنم،با اینکه میدانم
من عاشق تنهائیم، چون مثل من هستم
وقتی که پیش دیگرانم مثل آنانم
یک شعر تازه مینویسم توی سلولم
بعدا خودم با شوق آنرا زود میخوانم
من مثل من هستم،همیشه ساکت و کم رو
من با خودم راحت ترم،وقتی پریشانم
وقتی که از خود بیخودم،دلشوره میگیرم
تا لحظه ی برگشتنم بی تاب میمانم
من عاشقم،عاشق نباشم زندگی سخت است
من عاشق پرسه زدن توی خیابانم
"دیوانه" اصلا واژه ی خوب و قشنگی نیست
گاهی خودم را از خودم با سنگ میرانم!
وقتی که بیصبر و قرارم و خسته و منگم
وقتی که با سیگار کنت ام زیر بارانم
من عاشق "آزادی"ام،این واژه ی مجهول
شاید فقط من معنی آنرا نمیدانم
در ظاهر آزادم،ولی در باطنم گیرم
درگیر این "من" بودنم،درگیر "انسان"ام

-----------------------------------------------------------------------------

باتشکر از مجتبی به خاطر پیشنهاد این غزل


"محسن مهرپرور"

 


دیگر اشعار : محسن مهرپرور

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/3/14 ساعت : 12:20 عصر

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم


آوار  پریشانــی‌ست ،  رو  ســوی چـــه بگریزیم؟

هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟


تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم


دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم


دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم


ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم


من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم


حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی

بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد نصرتی تاریخ : 93/3/14 ساعت : 11:49 صبح

بغض

 

بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن

دورم از تو صبر کن وقتی میایم گریه کن

 

در میان گریه چشمان تو غوغا می شود

ای فدای چشمهایت چشمهایم، گریه کن

 

ابر بی بارانم اما گریه می خواهد دلم

من به جایت بغض کردم تو به جایم گریه کن

 

شمع خاموشم هزاران شعله در جان منست

روشنم کن بعد بنشین پا به پایم گریه کن

 

داستانم داستان بی سرانجامیست ، حیف

قطره قطره آب خواهم شد برایم گریه کن

 

 

مهرداد نصرتی


با تشکر از ساراخانوم بخاطر پیشنهادات زیباش


دیگر اشعار : مهرداد نصرتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

بدست در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/3/11 ساعت : 2:11 عصر

 

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

مغرور و بی پروا به سویم پیش می راند


از هر چه دارم چشم می پوشم اگر دنیا

یک شب مرا زانو به زانوی تو بنشاند


زانو به زانوی تو، ای دریای دور از دست!

و هیچ کس جز جنگل حَرّا نمی داند


که گاه دریا می تواند با نوازش هاش

تا آخرین رگبرگ هایت را بلرزاند


که گاه دریا می تواند گرم باشد گرم

آن قدر که آوندهایت را بسوزاند


آن قدر که آتش بگیرد شاخ و برگت تا

عریانیِ تو موج ها را هم برقصاند


من ریشه ام در آب و موهایم به دست باد

دلفین پیری در دلم آواز می خواند


دریا نمک بر زخم هایم می زند اما...

اما کسی جز جنگل حَّرا نمی داند...



پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی

با اینکه از ردیف غــــــــــزل کم نمی شوی...!

بدست در دسته تاریخ : 93/3/11 ساعت : 8:40 صبح




با اینکه از ردیف غــــــــــزل کم نمی شوی
اما بــــــرای قافیــــــه همــــدم نمی شوی


چشمان آسمـــــــانی تان مثنـــــــوی ترند
بر شیشه های پنجره شبنم نمی شوی؟؟


می خواستم که مطـلع شعرم شما شوید
اما چه سود ، گفتم و دیــــدم نمی شوی...


امشب سـکـوت من به نگاهت نیاز داشت
با این سکوت غم زده، محرم نمی شوی؟؟


ای کاش ساده بودی و تکـــرار می شدی،
مانند سایه ای و مجـــــــسّم نمی شوی،


بیهوه این همه به شـــما منتـــظر شدم...
زیرا فرشته ایّ و تو آدم نمــــــــی شوی...





"رسول قشلاقی"

......................................................................................

رسول عزیز طبعت همیشه شیرین و دل انگیز!


دیگر اشعار :
<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن